نگاهی به ۱۰ افسانه و باور نادرست رایج درباره استراتژی
استراتژی واژهای قدیمی است که امروزه به مفهومی پرکاربرد و رایج در ادبیات کسبوکار و مدیریت تبدیل شده است. هرچند که افزودن کلمهی استراتژی در ابتدا و انتهای بسیاری از واژگان مدیریتی امری متداول است و بسیاری از مدیران در تلاشند تا از تصمیمهای خود با عنوان تصمیمات استراتژیک دفاع کنند، اما کاربرد فراوان این واژه به معنای وجود رویکردی واحد و تعریفی مشخص و درست از استراتژی نیست. به این ترتیب در بطن مفهوم استراتژی آشفتگی و بهمریختگی خاصی نهفته و اجماع مشهودی بر سر تعریف آن وجود ندارد. منظور از آشفتگی، وجود دیدگاهها و رویکردهای متفاوت و گاه متناقض در مورد استراتژی است که عمدتا از کتابهای درسی و دورههای MBA که در سراسر جهان آموزش داده میشوند نشات میگیرد.
چنین رویکرد ناقصی به استراتژی که تحتالشعاع و در انحصار مفاهیمی آشنا در علم مدیریت مثل بیانیهی مأموریت و چشمانداز است، بهشدت بر تحلیلهای داخلی و خارجی متکی بوده، ازطریق ابزارهای متعارف نظیر تحلیل SWOT پشتیبانی میشود و هدف آن طراحی و اجرای راهبردی الهامبخش است که بتواند بهطور مثال ظرف ۳ سال سازمان را در موقعیت برتر رقابتی قرار دهد!
برای درک بهتر این موضوع، نگاهی به آخرین نسخه از کتاب جانسون، شولز و ویتینگتون با عنوان «جستاری بر استراتژی: نمونههای موردی» داریم که در سال ۲۰۱۷ به چاپ رسیده است. این کتاب با بیش از یک میلیون نسخه فروش، یکی از پرطرفدارترین منابع و مراجع در حوزهی استراتژی است که تاکنون به رشته تالیف درآمده و از این حیث میتوان آن را الگویی بر سایر کتابها و مقالات در این زمینه دانست. به این ترتیب، کتاب حاضر به خوبی توانسته شیوه غالب تفکر در مورد استراتژی را تبیین کند.
واضحترین شاخصی که نشان از وجود آشفتگی در مفهوم استراتژی دارد، نرخ بالای شکست در اجرای استراتژی است که در مطالعات علمی و دانشگاهی در این حوزه مورد اشاره قرار گرفته است. میزان شکست در پیادهسازی استراتژی مطابق این تحقیقات عددی بین ۵۰ تا ۹۰ درصد گزارش شده است. بنابراین روشن است که این آمار غیرقابل چشمپوشی بوده و قابلتوجه است. هرچند که در این بین استثنائاتی هم وجود دارد و نمونههای موفقی نیز در حوزهی اقدامات استراتژیک صورت گرفته، اما این میزان شکست همچنان قابلتوجه است. بهگونهای که قطعا چنین نرخ ناکامی بالایی از هیچ فرایند کسبوکار دیگری پذیرفتنی نیست.
بسیاری از صاحب نظران با انتقاد از مفهوم استراتژی، آن را سنتی و تحریفشده میدانند
یکی دیگر از شاخصهایی که نشاندهندهی نابسامانی در تعریف و رویکرد رایج در استراتژی است، حجمهی بالای انتقادها از جانب بسیاری از کارشناسان حوزهی کسبوکار، مشاوران و اساتید دانشگاهی است. درواقع، انتقاد از این حوزه دارای سبقهای طولانی است. بهطور مثال روی ورنهام در مقالهی خود با عنوان «برنامهریزی بلندمدت» که در سال ۱۹۸۴ به چاپ رسید، به انتقاد از مفهوم استراتژی پرداخته و آن را سنتی و تحریفشده دانست. این مقاله ۳۵ سال پیش و درست همزمان با چاپ اولین نسخهی کتاب جانسون منتشر شد. از آن زمان تاکنون، نقدهای مشابه بسیاری توسط کارشناسان متعدد منتشر شده است.
هرچند که رویکردها و روشها در حوزهی استراتژی کسبوکار در گذر زمان دستخوش تغییرات اندک شده، اما ماهیت آنها در خلال دهههای گذشته یکسان باقی مانده است. علاوهبر این، کافی است هر کتاب دیگری بهجز کتاب جانسون را در حوزهی استراتژی دست بگیرید و خواهید دید که اساسا مطالب به نسبت مشابهی در تمام آنها وجود دارد. البته، ممکن است تفاوتهایی جزئی در محتوای آنها وجود داشته باشد، اما ایدههای بنیادین در خصوص مفهوم و جوهرهی استراتژی کسبوکار و نظریههای صاحبنظران در باب این موضوع، در طول تمام این سالها ثابت مانده است.
ما سالها است در قید و بند رویکردی هستیم که میدانیم ناکارآمد است
چنین موضوعی جالب و درخور توجه است. چرا که بدین معنی است که ما سالها است در قید و بند رویکردی هستیم که میدانیم ناکارآمد است اما همچنان همان مطالب را تدریس و ترویج میکنیم. دلیل اصلی این مسئله، ریشه در مجموعهای از افسانهها و کژباوریها در مورد استراتژی دارد که آنقدر قوی و متقاعدکننده به نظر میرسند که ترجیح دادهایم صرفنظر از ماهیتشان همچنان روی آنها تاکید کنیم. قدرت و گستردگی این باورهای افسانهوار موجب میشود که دل و جرات به چالش کشیدن آنها و جستوجوی روشهای جایگزین را از دست بدهیم. در عوض، همگی ما به منوال روند همیشگی خود مشغول اجرای استراتژیها هستیم، و در نتیجه پایبند به کژباوریهایمان باقی ماندهایم. خروجی این باورهای غلط، نرخ بالای ناکامی در پیادهسازی استراتژی است.
برای کمک به شکستن این چارچوب غلط فکری و تغییر رویکرد ناکارآمد موجود به استراتژی، در این مقاله ده افسانهی مهم پیرامون استراتژی را مرور کردهایم که به قرار زیر هستند:
- افسانهی اول: استراتژی دربارهی نبرد و جنگیدن است
- افسانهی دوم: استراتژی مترادف با برنامهریزی است
- افسانهی سوم: استراتژی با اهداف آغاز میشود
- افسانهی چهارم: استراتژی یک موضوع سطح بالا و در سطح مدیران ارشد است
- افسانهی پنجم: استراتژی باید ساده باشد
- افسانهی ششم: استراتژی پشت درهای بسته طراحی میشود
- افسانهی هفتم: طراحی و اجرای استراتژی میتواند برونسپاری شده و به مشاوران و متخصصان برونسازمانی محول شود
- افسانهی هشتم: استراتژی برآمده از دادهها، آمارها و ماتریسها است
- افسانهی نهم: استراتژی مستلزم عقبنشینی و به نظارهنشستن است
- و افسانهی دهم: استراتژی باید تدوین و فرموله شود و رویکردی علمی و ساختاریافته است.
استراتژی هنر پیروزی بدون جنگیدن است
سه افسانهی اول مربوطبه ماهیت و تعریف استراتژی است. درواقع، استراتژی نه تماما به جنگ و مفاهیم نبرد ارتباط دارد، نه دربارهی برنامهریزی و پیشگویی است و نه در مورد دستیابی به اهداف از پیش تعریفشده است. استراتژی مترادف با جنگ نیست، بلکه معنای آن هنر پیروزی بدون جنگیدن است. استراتژی هموزن برنامهریزی نیز نیست، چرا که مادامی که اقدامات خود را بر مبنای پیشبینی آینده و ابعاد زمانی مدتدار و اهداف از پیش تعریفشده متکی سازیم، این کار یک برنامهریزی است و در قالب استراتژی نمیگنجد. بهعلاوه، میتوان گفت که تفکر استراتژیک نه به معنای پیشبینی آینده، بلکه به مفهوم تشخیص به موقع خصوصیات میدان رقابت و نیز توانایی مشاهدهی فرصتهایی است که رقبا از آن غافل هستند.
دو باور غلط دیگر به ویژگیهای کلیدی اشاره دارد که انتظار میرود استراتژی دربر داشته باشد: عمومیت، سادگی و سهولت. اما درواقع، استراتژی در عین سادگی ظاهری، مفهومی پیچیده است. چرا که براساس شرایط زمانی و مکانی مختلف، تعاریف و تعابیر متعددی از استراتژی شده است. به همین سبب ابهامات و پیچیدگیهای قابل توجهی در پس مفهوم استراتژی وجود دارد.
استراتژی شبیه به رودخانهای خروشان و پویا است که همواره در حال تغییر و تحول است
افسانههای ششم تا نهم نیز در موردچگونگی طراحی و ایجاد استراتژی است. این ۴ باور نادرست نشان میدهند که باید استراتژیها را به شیوهای متفاوت از آنچه تاکنون انجام میدادیم طراحی و اجرا کنیم. سرانجام افسانهی آخر، این دیدگاه را که استراتژی را صرفا بهعنوان یک اسم در نظر بگیریم و این باور که سازمانها نیاز به یک استراتژی قابل تعریف دارند که میتوان آن را فرموله و پیاده کرد، به چالش میکشد. درواقع استراتژی شبیه به رودخانهای خروشان و پویا است که همواره در حال تغییر و تحول است. به این ترتیب استراتژی را باید فعالیتی نیمهعلمی و نیمهساختاریافته دانست که نمیتوان آن را در قالبهای منظم و مدلهای از پیش تعریفشده جای داد.
به این ترتیب درمییابیم که مدیریت سنتی استراتژیک مرده است و نمیتوان با پیشفرضهای قبلی و مفروضات کتابهای مرجع در این حوزه، به نتیجهی ملموسی در زمینهی پیادهسازی و بهکارگیری استراتژی دست یافت، بلکه باید به قدرت شهود تکیه بیشتری کرد. قدرت شهود، سلاحی بسیار قدرتمند است که درون ما پنهان شده است. قدرت شهود و درایت نشان میدهد که برخلاف آموختههای ما در مدرسه و دانشگاه، تنها یک راه درست برای دستیابی به نتیجه وجود ندارد و برای رسیدن به یک نتیجه مطلوب ممکن است دهها و صدها جواب درست وجود داشته باشد.
ابزارهای متعارف استراتژی که در کلاسها و کتابها آموزش داده میشوند هیچ اصالتی ندارند
این نکته را در نظر بگیرید که هدف از مدیریت استراتژیک، اثرگذاری بر نتایج کلیدی عملکرد سازمانها بوده و به همین سبب ابزارهای متعارفی که در کلاسها و کتابها آموزش داده میشوند (ابزارهایی نظیر تحلیل SWOT یا تحلیل زنجیره ارزش پورتر) هیچ اصالتی ندارند. لذا تمام کاری که باید بکنید این است که توانایی گرفتن تصمیمات استراتژیک و تبدیل آن به اقدامات و سپس نتایج استراتژیک را داشته باشید. در بسیاری از منابع و مآخذ، مدیریت استراتژیک را روشی منطقی، عینی و سیستماتیک برای اتخاذ تصمیمات بزرگ در یک سازمان توصیف کردهاند که به کمک آن میتوان تحت شرایط نامطمئن تصمیماتی اثربخش اتخاذ کرد. اما مدیریت استراتژیک یک علم محض نیست و لذا برای اتخاذ تصمیمات خوب استراتژیک به ویژه برای تصمیمگیری در شرایط بسیار نامطمئن یا مواردی که هیچ نمونهای در گذشته نداشته باشند لازم است از قضاوتهای شهودی استفاده کرد.