جراحی بدون مسکن: کابوسی که نوزادان تا همین چهار دهه پیش تجربه می‌کردند

شنبه 22 آذر 1404 - 22:30
مطالعه 6 دقیقه
نوزاد / infant
در سال ۱۹۸۵ نوزادی را بدون استفاده از داروهای تسکین درد جراحی کردند، زیرا بسیاری از پزشکان بر این باور بودند که نوزادان درد را احساس نمی‌کنند.
تبلیغات

خلاصه مقاله:

  • در فوریه ۱۹۸۵، جیل لاوسون پسر نارس خود، جفری، را در ۲۶ هفتگی به دنیا آورد؛ او فقط ۶۸۰ گرم وزن داشت و به دلیل مشکلات قلبی نیاز به جراحی قلب باز پیدا کرد.
  • در آن زمان، جراحی قلب نوزادان بسیار تهاجمی و دردناک بود و شامل برش‌های پهلو، گردن و قفسهٔ سینه و باز کردن استخوان جناغ و کنار زدن دنده‌ها می‌شد، اما درد نوزادان با هیچ دارویی تسکین‌ داده نمی‌شد.
  • باور رایج پزشکی در دههٔ ۱۹۸۰ این بود که نوزادان نمی‌توانند درد را تجربه کنند و بنابراین تنها داروی فلج‌کننده برای آن‌ها استفاده می‌شد.
  • مطالعات مدرن با MRI نشان داد که مغز نوزادان به محرک‌های درد پاسخ مشابه بزرگسالان می‌دهد و حتی آستانهٔ درد آن‌ها پایین‌تر است، بنابراین واکنش‌ها فقط بازتاب نیست.
  • پس از مرگ جفری، مادرش به مدافع این ایده تبدیل شد که نوزادان قادر به احساس درد هستند و از سال ۱۹۸۷، جامعه پزشکی پذیرفت که پیش از آن، نوزادان بدون هیچ تسکین درد، تحت جراحی‌های بسیار دردناک قرار می‌گرفتند.

در فوریه ۱۹۸۵، جیل لاوسون در حالی وارد مرحلهٔ زایمان شد که تنها ۲۶ هفته باردار بود و پسرش جفری لاوسون را به دنیا آورد که هنگام تولد فقط ۶۸۰ گرم وزن داشت. جفری نیز مانند بسیاری از نوزادان نارس (اما نه همهٔ آن‌ها)، دچار مجرای شریانی باز شد و در مرکز درمانی محلی در واشینگتن تحت عمل جراحی قلب باز قرار گرفت.

امروزه جراحی برای درمان این مشکل با روش‌های مدرن و کم‌‌ترتهاجمی انجام می‌شود که خطر و درد کمتری دارند و مدت بهبودی کوتاه‌تر است. اما در آن زمان، این عمل بسیار تهاجمی بود: پزشکان مجبور بودند برش‌هایی در پهلو، گردن و قفسهٔ سینه ایجاد کنند تا کاتتر را در محل مناسب قرار دهند و علاوه بر آن، استخوان جناغ را باز کرده و دنده‌ها را کنار بزنند تا به قلب دسترسی پیدا کنند.

متأسفانه، این‌ها هنوز بخش هولناک ماجرا نبودند.

کورین مازور، روان‌شناس در مجله Psychology Today می‌نویسد: «نکته قابل توجه این جراحی آن است که جفری در طول عمل بیدار و هوشیار بود. متخصص بیهوشی تنها پاولون تجویز کرده بود که دارویی فلج‌کننده است که اثری بر درد ندارد.»

این ماجرا سهل‌انگاری یا فراموشی نبود؛ بلکه در دههٔ ۱۹۸۰ هنوز به پزشکان و جراحان آموزش داده می‌شد که نوزادان توانایی احساس درد را ندارند. در آن زمان حتی توصیه می‌شد که چنین جراحی بزرگی «با کمی اکسیژن و یک داروی فلج‌کننده» به‌طور ایمن قابل انجام است.

باور عجیب مبنی بر اینکه نوزادان نمی‌توانند درد را احساس کنند، تصور باستانی نبود که به قرن بیستم منتقل شده باشد. در واقع، این ایده در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم به تدریج در پزشکی رایج شد و به شکل یک باور پذیرفته شده درآمد. نکتهٔ جالب‌تر این است که در قرن هفدهم، بسیاری از متخصصان اطفال حداقل به صورت ضمنی می‌دانستند که نوزادان قادر به تجربهٔ درد هستند و واکنش‌های آن‌ها به محرک‌های دردناک، حتی اگر ضعیف یا غیرکلامی بود، نشان‌دهندهٔ احساس واقعی درد بود.

در گذشته واکنش‌های نوزادان به محرک‌های دردناک به عنوان حرکات غیرارادی و بدون درک واقعی درد تلقی می‌شد

فرانتس ویرتز، جراح اطفال در سال ۱۶۵۶ (به نقل از مرور مقالهٔ ۲۰۱۳) می‌نویسد: «اگر پوست سالمندان این‌قدر حساس است، پس نوزاد تازه‌متولد چقدر درد را احساس می‌کند؟ اگر چیزی کوچک روی انگشت شما این‌قدر دردناک است، فکر کنید نوزادی که بدنش نرم و لطیف است و تحت فشار است، چقدر درد می‌کشد.» او ادامه می‌دهد: «وقتی نوزاد کاملاً رسیده این‌قدر زود درد را احساس می‌کند، پس نوزادی که زودتر از موعد به دنیا آمده و فرصت کامل رشد در رحم را نداشته، درد بیشتری را تجربه می‌کند.»

در نیمهٔ دوم قرن نوزدهم، این دیدگاه کمی تغییر کرده بود.

مقاله مروری منتشر‌شده در ژورنال New England Journal of Medicine در سال ۱۹۸۷ توضیح می‌دهد: «ارزیابی درد در جنین و نوزاد تازه‌متولد دشوار است، زیرا درد معمولاً پدیده‌ای ذهنی و شخصی تعریف می‌شود. مطالعات اولیه در زمینهٔ تکامل عصبی نشان دادند که واکنش‌های نوزادان به محرک‌های دردناک بیشتر به صورت حرکات غیرارادی است و درک یا مکان‌یابی درد در آن‌ها وجود ندارد.»

به این دلیل که نوزادان ممکن است هیچ خاطره‌ای از درد نداشته باشند، تصور می‌شد آن‌ها نمی‌توانند درد را مثل بزرگسالان درک کنند. از طرفی، برخی فکر می‌کردند داشتن آستانهٔ بالای درد به نوزاد کمک می‌کند در طول زایمان کمتر آسیب ببیند. این باورهای قدیمی باعث شد در جامعه پزشکی باور عمومی شکل بگیرد که نوزاد یا جنین احتمالاً درد را احساس نمی‌کند.

همان‌طور که آی‌اف‌ال ساینس می‌نویسد، در آن دوران، هرگونه نشانهٔ ظاهری درد در نوزادان اغلب به عنوان بازتاب غیرارادی تفسیر می‌شد. نتیجهٔ هولناک این باور این بود که در طول قرن نوزدهم و بیستم، تا اواخر دههٔ ۱۹۸۰، نوزادانی که تحت جراحی قرار می‌گرفتند، تنها داروی فلج‌کنندهٔ عضلانی دریافت می‌کردند و حتی در جراحی‌های بسیار دردناک، داروی تسکین‌دهندهٔ درد، به آن‌ها داده نمی‌شد.

تفسیر غلط رفتارهای نوزادان در چارچوب نظریهٔ تکامل داروین باعث شد تجربهٔ واقعی درد نوزادان نادیده گرفته شود

از آن زمان به بعد، تحقیقات گسترده‌ای انجام شد که نشان داد نوزادان واقعاً درد را تجربه می‌کنند. دکتر ربکا اسلیتر از دپارتمان اطفال دانشگاه آکسفورد، نویسندهٔ اصلی مطالعه‌ای در سال ۲۰۱۵، در‌این‌باره می‌گوید: «تا همین اواخر، پژوهشگران فکر نمی‌کردند بتوان با MRI درد نوزادان را بررسی کرد، چون نوزادان مثل بزرگسالان نمی‌توانند بی‌حرکت بمانند. با‌این‌حال، نوزادان کمتر از یک هفته آرام‌تر هستند و والدین می‌توانند آن‌ها را در دستگاه MRI بخوابانند، بنابراین دانشمندان توانستند درد را در مغز نوزادان مطالعه کنند.»

تیم تحقیقاتی نوزادان و بزرگسالان را داخل دستگاه MRI قرار داد و سپس با میلهٔ خاصی به پای آن‌ها کمی فشار آورد تا درد خفیفی ایجاد شود. آن‌ها دریافتند واکنش‌های درد در مغز نوزادان و بزرگسالان بسیار مشابه است. از ۲۰ ناحیه مغزی که در بزرگسالان هنگام درد فعال می‌شوند، ۱۸ ناحیه در نوزادان نیز فعال بودند. در واقع، تصور می‌شود نوزادان آستانهٔ درد بسیار پایین‌تری نسبت به بزرگسالان دارند.

دکتر اسلیتر افزود: «این یافته به‌ویژه در زمینهٔ درد اهمیت دارد؛ واضح است که نوزادان نمی‌توانند تجربهٔ درد خود را برای ما توضیح دهند و از روی مشاهدهٔ ظاهری هم تشخیص درد دشوار است. برخی معتقد بودند که مغز نوزادان هنوز به اندازه کافی رشد نکرده تا واقعاً درد را احساس کنند و هر واکنشی تنها یک بازتاب است؛ مطالعهٔ ما نخستین شواهد قوی را ارائه می‌دهد که نشان می‌دهد این تصور نادرست است.»

پس این باور عجیب که نوزادان نمی‌توانند درد را احساس کنند، از کجا آمده است؟ آیا بهتر نبود ابتدا فرض کنیم نوزادان می‌توانند درد را تجربه کنند تا زمانی که خلاف آن ثابت شود، به جای اینکه برعکس عمل کنیم؟

یکی از دیدگاه‌ها، بخشی از این باور غلط را به نحوهٔ کاربرد نظریهٔ داروینیسم نسبت می‌دهد. نظریهٔ داروینیسم تشویق می‌کرد که رفتار و رشد کودکان و نوزادان مورد مطالعه قرار گیرد و باعث شد پزشکان بیشتر به مشاهدهٔ آن‌ها توجه کنند. اما مشکل این بود که این مطالعات در عمل به نفع نوزادان تمام نمی‌شد؛ زیرا بسیاری از محققان و پزشکان، رفتارهای نوزادان را تنها به عنوان واکنش‌های بازتابی و غیرهوشیار تفسیر می‌کردند و آن‌ها را موجوداتی می‌دانستند که توانایی واقعی تجربهٔ درد و احساسات پیچیده را ندارند.

مطالعات مدرن نشان داده‌اند که از ۲۰ ناحیه مغزی فعال در بزرگسالان هنگام تجربهٔ درد، ۱۸ ناحیه در نوزادان نیز فعال می‌شوند

مروری از مطالعات در سال ۲۰۱۳ توضیح می‌دهد: «در نوشته‌های داروین، رفتار نوزادان اغلب به عنوان مدرکی برای صفات ارثی یا بازتاب‌های ذاتی مورد استفاده قرار می‌گرفت. یعنی رفتارهای آن‌ها به جای آن‌که به عنوان تجربهٔ واقعی یا احساسات نوزاد تعبیر شود، بیشتر نمادی از خصوصیات ژنتیکی و واکنش‌های غریزی تلقی می‌شد. علاوه بر این، نظریهٔ بازگشت‌گرایی (نظریه تکرار فرگشتی) نیز بر اهمیت بررسی و درک مراحل رشد کودکان تأکید داشت و فرض می‌کرد که روند رشد انسان در نوزادی به نوعی تکرار کوتاه‌مدت تکامل گونه‌ها است. این دیدگاه‌ها باعث شد رفتار و واکنش نوزادان، به ویژه واکنش به درد، اغلب به عنوان نشانه‌های واقعی تجربهٔ درد درک نشود.»

در قرن نوزدهم، برخی دانشمندان و پزشکان تحت تأثیر ایده‌های تکامل و مقایسهٔ انسان با حیوانات، نوزادان را موجوداتی ابتدایی یا نیمه‌حیوانی می‌دانستند. از دید آن‌ها، رفتارهای نوزادان صرفاً بازتاب‌های ژنتیکی یا عادت‌شده بود و نمی‌توانستند نشانهٔ واقعی تجربهٔ درد یا احساسات ذهنی باشند.

مطالعات اندک دربارهٔ واکنش نوزادان به درد در قرن نوزدهم نتایج متفاوت و گاه متناقضی داشت. برای مثال، یکی از پژوهشگران دههٔ ۱۸۷۰ که رفتار نوزادان نسبت به طعم‌ها را بررسی می‌کرد، وقتی دید که نوزادان نشانه‌های ناراحتی و درد نشان می‌دهند، تحقیقات خود را متوقف کرد. اما دانشمند دیگری به نام آلفرد گنزمر که در سال ۱۸۷۳ مقاله‌ای منتشر کرد، تحقیقاتش را ادامه داد و تقریباً به ۶۰ نوزاد سنجاق فرو کرد تا واکنش‌های آن‌ها را ثبت کند.

او نوشت (به نقل از مرور مقالهٔ ۲۰۱۳): «در روزهای نخست، سنجاق های بسیار ریز را در حساس‌ترین نواحی بینی، لب بالایی و دست‌های نوزادان نارس فرو می‌کردم، به حدی که قطرات کوچکی خون از این نقاط بیرون می‌آمد. با این حال، آن‌ها هیچ نشانه‌ای از ناراحتی یا درد نشان نمی‌دادند و حتی یک لرزش کوچک هم دیده نمی‌شد.»

مرور مقاله افزود: «گرچه گنزمر اذعان داشت که گاهی با فرو کردن سنجاق، چشمانشان اشک‌آلود می‌شد، او این موضوع را نامربوط دانست و نتیجه گرفت که درد در نوزادان تازه‌متولد توسعه نیافته است.»

پنج هفته پس از جراحی قلب باز جفری لاوسون، او درگذشت، و پس آن مادرش، جیل لاوسون، متوجه شد پسرش بدون دریافت داروی تسکین‌دهنده درد تحت جراحی قرار گرفته بود. او بعداً تبدیل به یکی از مدافعان سرسخت این ایده شد که نوزادان واقعاً درد را احساس می‌کنند.

در سال ۱۹۸۷، این نگرش به تدریج تغییر کرد و پزشکان حقیقت وحشتناکی را پذیرفتند: اینکه تا آن زمان نه تنها درد نوزادان را تسکین نمی‌دادند، بلکه عملاً باعث درد زیادی برای آن‌ها می‌شدند.

تبلیغات
تبلیغات

نظرات