امروزه جوانان صرفاً با یک حقوق ماهیانهی خوب، به رضایت شغلی نمیرسند. آنها میخواهند شغلشان معنی و هدف خاصی داشته باشد. اما چگونه میتوان چنین کاری پیدا کرد؟
اشلی استال در مقالهای که در نشریهی فوربز منتشر شد، توضیح میدهد که چگونه سالها وقت خود را برای تحصیل در رشتهی دیپلماسی خارجی صرف کرد و دو مدرک کارشناسی ارشد گرفت تا اینکه شغلی بهعنوان مربی کسبوکار پیدا کرد. او میگوید زمانی که مسیرش را آغاز کرده بود، هرگز فکر نمیکرد روزی خود را در چنین جایگاهی ببیند. ولی این شغل او را کاملاً به رضایت روحی رساند. کم نیستند جوانانی که چنین تجربهای را پشت سر میگذارند. آنها راهی را شروع و خودشان را در آن مسیر غرق میکنند، سپس به موقعیتی برمیخورند که گویی آنها را صدا میکند. گاهی اوقات شور و اشتیاق واقعی زمانی ظهور میباید که اصلاً انتظارش را ندارید.
بااینحال اغلب مردم وقتی به این نقطه میرسند، در مورد مسیر جدید زندگیشان دچار تردید و درماندگی میشوند. آنها از خودشان میپرسند آیا این همان راهی است که باید ادامه بدهند؟ آیا با تغییر مسیر، امنیتشان را از دست میدهند؟ اگر اشتباه کرده باشند چه میشود؟
زمانی که متوجه میشوید مدتها مسیری را طی کردهاید که هیچ کمک یا خدمتی به شما نکرده است، این چند سؤال را از خودتان بپرسید. هرچند ممکن است فکر کردن به این پرسشها، حس خوبی نداشته باشد؛ ولی پیش از اینکه یک قدم بزرگ بردارید و جهت زندگیتان را کاملاً عوض کنید، روی پاسخهایتان تأملکنید:
آیا واقعاً خوشحالید؟
با صداقت ارزیابی کنید که این شغل واقعاً چه احساسی به شما میدهد. همهی ما روزها، هفتهها حتی ماههای سختی در دفتر کارمان گذراندهایم. آیا صرفاً خستهاید یا اینکه حس میکنید بیاراده در این مسیر شغلی حرکت میکنید؟ برای مثال اشلی استال کاملاً حس میکرد که دیگر علاقهای به دیپلماسی ندارد؛ ولی به خاطر ترس از تغییر، همچنان مسیرش را ادامه میداد. اگر اهداف سابقتان دیگر شما را به هیجان نمیآورند، وقتش رسیده است که از خودتان سؤال کنید واقعاً چه میخواهید؟
میخواهید خودتان را به چه کسی ثابت کنید؟
فقط به این دلیل که استاد موردعلاقهتان به شما گفته بود باید یک وکیل بزرگ شوید؛ یا اینکه والدینتان همیشه آرزو داشتند در رشتههای فنی درس بخوانید، به این معنی نیست که حتماً باید این راهها را انتخاب کنید. پیش از هر چیز باید به علایق واقعی و درونیتان نگاه کنید. مهم نیست که دیگران از شما چه میخواهند. اگر بزرگترین انگیزهی شما این باشد که خودتان را به دیگران ثابت کنید، هرگز به رضایت شغلی دست پیدا نمیکنید. خوب فکر کنید تا زمانی که مطمئن شوید اعمال و انتخابهایتان، از علل درستی انگیزه گرفتهاند.
آیا راه دیگری هم هست؟
از خودتان بپرسید که برای رسیدن به موفقیتها و نقاط عطف زندگی کاری، چه فشارهایی را تحمل میکنید؟ آیا آنقدر خودتان را در چهارچوبهای سخت و چکلیستهای متعدد غرق کردهاید که دیگر متوجه نیستید در دنیای اطرافتان چه میگذرد؟ آیا این نیاز دائمی به کنترل اوضاع، شما را از خلاقیت و درک فرصتهای جدید، باز داشته است؟ این محدودیتها را کنار بگذارید و به اهداف بزرگ قدیمیتان فکر کنید. آیا این چیزی بود که میخواستید؟ به اهداف فعلی فکر کنید و ببینید چه بخشهایی از آن، واقعاً برای شما اهمیت دارد. بهاینترتیب افق دیدتان را وسیعتر میکنید و متوجه میشوید که چه راههای دیگری برای زنده نگهداشتن اهداف اصلیتان وجود دارد. گاهی اوقات ما میتوانیم از راههایی که اصلاً انتظارش را نداریم، به هدفهایمان دست پیدا کنیم.
میخواهید چه اتفاقی بیفتد؟
زمانی میتوانید به این سؤال پاسخ دهید که فهمیده باشید چه چیزی برای شما اهمیت بیشتری دارد. این سؤال به جریان کاریتان بستگی دارد و گاهی همین موضوع است که اجازه نمیدهد به مسیرهای جدید فکر کنید. پای خود را از روی پدال گاز بردارید و کمی به مناظر اطراف نگاه کنید. بهجای اینکه مدام در حال رفتوآمد باشید، بیشتر متمرکز شوید و ایدههایتان را مرور کنید.
بسیاری از مردم با چنان سرعتی حرکت میکنند که متوجه نیستند در دنیای اطراف چه میگذرد. اشلی استال در مقالهی خود، مردم را به کم کردن سرعت دعوت نمیکند، بلکه توصیه میکند بهجای تحمل دائمی فشار و تلاشهای بیوقفه، خودشان را به جریان زندگی بسپارند. این فرایند به اغلب مردم کمک میکند هدفهای بسیار جالبی در زندگیشان پیدا کنند و به پیشرفتهای بزرگی که با تغییرات، صلح و همبستگی همراه است، دست یابند.
اگر آمادگی دارید که شور و علاقهی خودتان را پیگیری کنید، به یاد داشته باشید که کمی آهستهتر حرکت کنید و جادهی جدیدی بر مبنای آنچه واقعاً برای شما اهمیت دارد انتخاب کنید. گرچه حرکتهای بزرگ مثل تغییر شغل، مستلزم ارادهی آهنین است؛ اما در پایان ارزش همهی سختیهای آن را دارد. و بازهم به خاطر داشته باشید که همیشه به خودتان پایبند بمانید.