زندگی غم‌انگیز تاراره؛ مردی با اشتهای هیولاوار که همه‌ چیز می‌خورد

پنج‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۶:۰۰
مطالعه 11 دقیقه
تاراره مشهور به «گرسنه‌ترین مرد تاریخ»، یکی از عجایب علم پزشکی است که در قرن هجدهم در فرانسه زندگی‌ می‌کرد. او به اندازه ۱۵ نفر غذا می‌خورد؛ ولی هیچ ‌وقت سیر نمی‌شد.
تبلیغات

سال‌های ۱۷۹۰ بود و تاراره (متولد سال ۱۷۷۲) سربازی ساده با اشتهایی خارق‌العاده در ارتش انقلابی فرانسه بود. ارتش قبلاً جیره‌ی غذای او را چهار برابر کرده بود؛ ولی مرد بیچاره با اینکه مصرف غذای خود را به اندازه چهار مرد بالغ پایین آورده بود، همچنان زباله‌گردی می‌کرد و هرچه به چنگش می‌افتاد به حلق می‌ریخت. عجیب‌ترین قسمت ماجرا این بود که این مرد نگون‌بخت با وجود خروارها خوراکی همچنان گرسنه می‌ماند. به گزارش Allthatsinteresting، وزن مرد جوان به‌سختی از ۴۵ کیلوگرم فزونی می‌گرفت و دائم خسته و حواس‌پرت به نظر می‌رسید. در همین حال، او علائم احتمالی سوءتغذیه نشان می‌داد؛ این در حالی بود که به اندازه‌ای غذا می‌خورد که می‌شد با آن یک سربازخانه کوچک را سیر کرد.

حتمی چند نفر از هم‌قطارهایش تصمیم گرفته بودند از شرش خلاص شوند. تاراره نه‌تنها تمام جیره‌ی غذای ارتش را به‌سرعت برق‌وباد تمام می‌کرد، بلکه بوی تعفن غیر قابل‌ تحملی از بدن او برمی‌خاست؛ این بو درست مانند کارتون‌ها به‌صورت بخار قابل‌ دیدن بود. ولی تاراره برای دکتر کورویل و بارون پِرسی، دو جراح ارتش فرانسه، سوژه‌ای جالب‌ بود که نمی‌خواستند به هیچ قیمتی از دستش بدهند. آن‌ها کنجکاو بودند بدانند این مرد عجیب کیست و چرا با وجود بلعیدن کل آذوقه غذای پادگان همچنان گرسنه است؟

تاراره چه کسی بود

اشتهای مهیب تاراره همه زندگی با او بود. او به قدری سیری‌ناپذیر بود که والدینش که دیگر قادر به فراهم کردن غذای کافی برای او نبودند، او را از خانه بیرون کردند. تاراره خیلی زود توانست به‌عنوان یک نمایشگر دوره‌گرد معاش خود را تأمین کند. او به همراه گروهی از نمایش‌دهندگان، روسپیان و سارقان به سرتاسر فرانسه سفر می‌کرد. وقتی تاراره و همکارانش معرکه می‌گرفتند و مردم را سرگرم می‌کردند، بقیه گروه سراغ خالی کردن جیب‌ مردم می‌رفتند. تاراره یکی از جذاب‌ترین نمایش‌دهندگان گروه بود. او مرد خارق‌العاده‌ای بود که می‌توانست هر چیزی بخورد. آرواره‌های بزرگ و به‌هم‌ریخته مرد چنان از هم باز می‌شد که می‌توانست یک سبد سیب را یکجا در دهانش بگذارد و همچون جوندگان ده‌ها سیب را در لُپ‌های بادکرده‌اش جا بدهد. تماشای این منظره چشم هر تماشاچی را به خود خیره می‌کرد؛ البته خیلی‌ها نمایش‌های تاراره را چندش‌آور می‌دانستند.

تاراره به اندازه ۱۵ مرد تنومند غذا می‌خورد؛ ولی همچنان گرسنه بود

یکی از شاهدان عینی در مورد یکی از نمایش‌های تاراره گفته بود: «او یک گربه زنده را به نیش کشید، خونش را مکید و تمام گوشت و پوستش را قورت داد؛ فقط کمی بعد استخوان‌های خالی را تف کرد. او یک بار سراغ یک سگ کوچک رفت و همین‌طور درسته قورتش داد. در یک مورد گفته شده که او یک مارماهی زنده را بدون جویدن قورت داده است.»

به این ترتیب تاراره به شهرت عجیب‌وغریبی رسیده بود. او به هر کجا می‌رفت، متوجه می‌شد آوازه‌اش گویی زودتر از خودش به آنجا رسیده است. حتی حیوانات هم ظاهرا از این شهرت و بدنامی تاراره خبر داشتند. بارون پرسی، جراحی که علاقه زایدالوصفی به این عجیب‌الخلقه داشت، در همین دوران در دفتر خاطرات خود نوشته بود: «سگ‌ها و گربه‌ها با دیدن او از وحشت پا به فرار می‌گذارند؛ گویی آن‌ها از قبل خبر دارند که تاراره چه‌ سرنوشتی برایشان تدارک دیده است.»

مرد نگون‌بخت با وجود خوردن خروارها خوراکی، همچنان گرسنه می‌ماند

تاراره جراحان را مات و مبهوت گذاشته بود. او در سن ۱۷ سالگی تنها حدود ۴۵ کیلوگرم وزن داشت. او حیوانات زنده و زباله می‌خورد؛ ولی همچنان عقلش سر جایش بود. ظاهرا تاراره جوان معمولی اسیرِ اشتهای محیرالعقول و باورنکردنی‌ بود. همان‌طور که احتمالا حدس زدید، منظره بدن او چندان جذاب نبود. پوست تاراره به اندازه‌‌ی غیر قابل‌باوری کِش آمده بود تا تمام خوراکی‌ها و غیر خوراکی‌هایی را که به حلقش می‌ریخت در خود جا بدهد. بدن تاراره موقع خوردن درست مانند یک بادکنک به‌خصوص در ناحیه شکم باد می‌کرد. او اندکی پس از خوردن راهی توالت می‌شد تا آنچه خورده است، یکجا دفع کند. مدفوع و فضولات تاراره هم به‌شدت دل‌به‌هم‌زن بودند؛ چنانکه جراحان آن را «کثافتی ورای تصور آدمی» وصف کرده بودند.

وقتی شکم تاراره خالی بود، پوستش چنان می‌افتاد که می‌شد چین‌های آویزان پوستش را همچون کمربندی به دور کمرش بست. گونه‌های مرد هم مثل گوش‌های فیل افتاده بودند. همین چین‌های آویخته بخشی از نیروی ماورایی تاراره را تشکیل می‌دادند که به او اجازه بلعیدن هر چیزی می‌داد. پوست او هر قدر که اراده می‌کرد کِش می‌آمد تا بتواند درون لُپ‌های عظیم‌الجثه‌اش مقداری معتنابه خوراکی بگذارد.

تاراره در نمایش‌های خود برای سرگرم‌ کردن مردم حیوانات زنده را نیز می‌خورد

ولی خوردن خوراکی‌های عجیب و غریب بوی افتضاحی به راه می‌انداخت که از توان تحمل هر آدمی خارج بود. چنانکه در سوابق پزشکی او نوشته شده،‌ بویی که از تاراره برمی‌خاست چنان بود که کسی یارای نزدیک شدن به فاصله کمتر از ۲۰ قدمی او را نداشت. بوی تعفن وحشتناک بدن تاراره همیشه همراهش بود. بدن او همیشه داغ بود و از بدن مرد بیچاره چنانکه از مسابقه دو و میدانی برگشته باشد، دائم عرق می‌چکید. این عرق با عرق بدن آدم‌های معمولی تفاوت داشت و بویی همچون آب فاضلاب داشت و به شکل بخار و اَبری رقیق از بوی بد قابل دیدن بود.

پزشکان وقتی به تاراره برخوردند که او حرفه معرکه‌گیری و دوره‌گردی را کنار گذاشته و به ارتش آزادی فرانسه پیوسته بود؛ ولی ارتش هم او را نمی‌خواست. تاراره بیچاره را از خط مقدم برگرداندند و به اتاق جراحان فرستادند. آنجا بود که بارون پرسی و دکتر کورویل آزمایش‌های زیادی روی او انجام دادند و سعی کردند سر از کار این موجود عجیب‌الخلقه و از عجایب پزشکی روزگار دربیاورند.

پزشکان هیچ‌وقت نتوانستند سر از کار این موجود عجیب‌الخلقه دربیاورند

در همین حال، یکی از مقامات بلندپایه ارتش همچنان مصر بود که از استعداد تاراره به نفع کشورش استفاده کند. این فرد کسی نبود جز ژنرال الکساندر بوهارنه، یکی از مشهورترین ژنرال‌های ارتش فرانسه و همسر اول ژوزفین بوهارنه، بانوی زیبا‌رویی که بعدها به همسری ناپلئون بناپارت، امپراطور نامی فرانسه درآمد. در آن دوران فرانسه در حال جنگ با پروس (کشوری آلمانی‌زبان واقع در شمال لهستان و لیتوانی فعلی) بود و ژنرال بوهارنه عقیده داشت می‌تواند از تاراره به‌عنوان پیام‌رسان فوق‌ حرفه‌ای استفاده کند.

ژنرال بوهارنه در ابتدا آزمایش ساده‌ای انجام داد. او پیغام محرمانه‌ای درون جعبه‌ چوبی گذاشت و آن را به تاراره داد تا بخورد. بعداً به سرباز بدشانسی دستور داد تاراره را تا توالت همراهی کند و کثافتی که برجای گذاشته است بشوید و ببیند پیغام درون جعبه قابل خواندن است. ظاهرا ایده ژنرال بوهارنه قابل‌ اجرا بود. به این ترتیب، اولین مأموریت به تاراره محول شد. او را به شکل یک دهقان پروسی لباس پوشاندند و به آن‌سوی مرزهای دشمن فرستادند. تاراره باید از خطوط دشمن می‌گذشت و پیغام محرمانه‌ای به یک سرهنگ فرانسوی که در پروس اسیر بود برساند. جای پیغام هم درون جعبه چوبی که تاراره درسته قورتش داده بود کاملا امن بود.

عکسی از نمایش عروسکی موزیکال «اشتهای مهیب تاراره‌ی عجیب‌الخلقه» به کارگردانی سیتا کالورت-انالس

ولی تاراره بیچاره نتوانست مسافت زیادی در پروس طی کند. کاملا هم قابل انتظار بود که مردی با پوستی آویخته و بوی تعفنی که از صدها و چه‌بسا کیلومترها دورتر قابل تشخیص بود، باعث جلب‌ توجه شود. بدتر از همه اینکه دهقان قلابی نمی‌توانست یک کلمه آلمانی صحبت کند. طولی نکشید که پروسی‌ها فهمیدند تاراره جاسوسی فرانسوی‌ها است. پروسی‌ها تاراره را کاملا برهنه و تمام سوراخ‌سمبه‌هایش را به‌دقت وارسی کردند. بعداً هم حسابی از خجالتش درآمدند و یک نصفه‌روز شکنجه‌اش کردند تا ماجرا را لو بدهد. سرانجام تاراره دهان باز کرد. او به پروسی‌ها اعتراف کرد که یک پیغام سّری را درسته ‌قورت داده است.

پروسی‌ها تاراره را به یک صافی حلبی زنجیر کردند و منتظر ماندند. ساعت‌ها گذشت؛ ولی تاراره که توان خیانت به کشورش نداشت، با اندوه و عذاب وجدان گوشه‌ای کِز کرده بود و اشک می‌ریخت. بالاخره روده‌های مرد شروع به کار کردند و آنچه نباید شد. ژنرال پروسی و سربازانش پس از بیرون کشیدن پیغام از درون جعبه جا خوردند. روی کاغذ لوله‌شده پیغام ساده‌ای نوشته شده بود که از گیرنده می‌خواست گواهی بدهد تاراره پیغام را صحیح‌ و سالم به او رسانده است!

تاراره حیوانات زنده، زباله و حتی جنازه می‌خورد؛ ولی عقلی سالم داشت

ظاهرا ژنرال بوهارنه چندان اعتمادی به تاراره نداشته است تا بتواند اطلاعات سّری واقعی را به او بدهد و کل ماجرا تنها یک آزمایش ساده بود. ژنرال پروسی که از این قضیه به‌شدت عصبانی شده بود، فورا دستور داد تاراره را به دار بیاویزند. ولی کمی بعد که آرام‌تر شد، دلش به حال سرباز بیچاره‌ سوخت. فرانسوی بیچاره از اینکه شنیده بود قرار است به چوبه دار سپرده شود به گریه افتاده بود و همین دل ژنرال پروسی را به رحم آورده. به این ترتیب، ژنرال دستور داد تاراره را با اردنگی از پروس بیرون کنند. پروسی‌ها از تاراره قول گرفتند دوباره به سرش نزند به پروس برگردد.

تاراره با بازگشت به فرانسه، ملتمسانه از ارتشی‌ها خواست دوباره او را مجبور نکنند پیغام محرمانه ببرد. او حتی به بارون پرسی التماس کرد دست از سرش بردارد و با او همچون بقیه رفتار کند. بارون پرسی تصمیم گرفت از سر ترحم تا جای ممکن اشتهای خارق‌العاده او را با انواع داروها از سرکه، قرص تنباکو، شربت تریاک و هر چیز دیگری که به نظرش می‌رسید کم کند؛ ولی هیچ‌کدام از درمان‌ها کارساز نبودند.

ژنرال الکساندر بوهارنه (۱۷۶۰-۱۷۹۴)

شاید این آزمایش‌ها تاراره را گرسنه‌تر هم کرده باشند؛ چون نه‌تنها اشتهای هیولاوار او فروکش نکرده بود، بلکه تاراره را می‌دیدند که در بعیدترین مکان‌ها به دنبال خوراکی می‌گردد. در طی یکی از دفعات هجوم گرسنگی، تاراره به درمانگاهی رفت و تمام خون‌هایی که از بیماران گرفته شده بود نوشید. او حتی بعداً سراغ جنازه‌های سردخانه رفت. بالاخره وقتی کودک ۱۴ ماهه‌ای ناپدید شد، انگشت اتهام به سوی تاراره دراز شد. اینجا بود که بارون پرسی هم سرانجام تسلیم شد. بارون پرسی مأیوس از تاراره خواست فورا گورش را گم کند و هر جا می‌خواهد برود. ولی ژنرال که خودش را تا حدی مقصر می‌دانست، شب‌ها کابوس خوردن جنازه‌ها و بدتر از آن کودک توسط تاراره را در خواب می‌دید.

چهار سال بعد، به بارون پرسی خبر داده شد که تاراره را در بیمارستانی در ورسای (غرب پاریس) دیده‌اند. کسی که پیغام را به بارون پرسی رسانده بود به او گفت مردی که زمانی هر چیزی می‌خورد حالا در بستر مرگ افتاده است. بارون پرسی متوجه شد این احتمالا آخرین فرصت برای زنده دیدن یکی از عجایب پزشکی است. به این ترتیب، سرانجام وقتی تاراره در سال ۱۷۹۸ بر اثر بیماری سل درگذشت، بارون پرسی همراهش بود. به گفته بارون پرسی، تمام بوی افتضاحی که از بدن تاراره نشأت می‌گرفت در مقابل بویی که زمان مرگ از او برخاست هیچ بود. گزارش شده است که پزشکان به‌سختی می‌توانستند در اتاقی که جنازه تاراره قرار داشت نفس بکشند.

تابلوی «ساتورن پسرش را می‌بلعد»‌ اثر فرانسیسکو گویا. گفته می‌شود تاراره دست کم در یک مورد چند جنازه و حتی کودکی زنده را خورده است

قابل‌ درک است که شرح کالبدشکافی از این هم منزجرکننده‌تر باشد: «امعا و احشا چرک کرده، به هم پیچ‌ خورده و در چرک و عفونت غوطه‌ور بودند. کبد بیش از حد بزرگ، سفتی لازم را نداشت و گندیده بود. اندازه کیسه صفرا بزرگ‌تر از حد عادی بود. معده شُل و پر از جای زخم بود و تقریبا کل ناحیه شکمی را فراگرفته بود.»

معلوم شد که معده عظیم‌الجثه‌ تاراره تقریبا کل حفره شکمش را پر کرده است. به همین ترتیب، حلق او به طرز غیر معمولی پهن بود و آرواره‌هایش به حدی از هم باز می‌شد که بنا به اسناد برجای‌مانده از کالبدشکافی، می‌شد لوله ۳۰ سانتی را بدون اینکه به سقف دهانش بخورد از آن عبور داد. قطعا اگر بارون پرسی و همکارانش طاقت بیشتری داشتند، می‌توانستند اطلاعات بیشتری از تاراره به دست بیاورند. ولی بوی تعفن بدن مرد بیچاره آن‌قدر غیر قابل‌ تحمل بود که سرانجام بارون پرسی و همکارانش دست از کار کشیدند و کالبدشکافی را نیمه‌کاره رها کردند.

علت اشتهای غیرعادی تاراره چه بود؟

وقتی درمان‌های عجیب روزگار تاراره همچون نوشاندن جیوه خام برای بیرون کردن شیاطین از جسم را مرور کنیم، می‌بینیم تشخیص داده نشدن بیماری و درمان وضعیت تاراره چندان عجیب نبوده است. به گزارش نشریه آنلاین Ripleys، علت دقیق مشکل تاراره ممکن است هیچ‌وقت روشن نشود؛ ولی طی سال‌های اخیر نظریه‌های جالب زیادی در مورد او مطرح شده است.

اولین نکته در مورد مشکل تاراره که بارون پرسی و همکارانش هم گزارش دادند این است که او اصلا مشکل روحی و روانی نداشت؛ ولی نمی‌توان به‌راحتی مشکل بیش‌فعالی هورمون‌ها و اختلال عملکرد مغز را رد کرد. احتمالا حسگری که فرمان سیری را به مغز انتقال می‌دهد در تاراره از کار افتاده بود. به این جهت، احتمالا اگر تاراره حالا زنده بود، عکس‌برداری‌ مغزی بزرگی هیپوتالاموس او را نشان می‌دادند.

هیپوتالاموس غده‌ای در مغز است که دمای بدن را تنظیم می‌کند و ایجاد حس گرسنگی بر عهده همین غده است. با توجه به اینکه گزارش‌ها نشان می‌دهند تاراره همیشه بدنی داغ داشت و همیشه در جستجوی غذا بود، این نظریه درست به نظر می‌رسد. یکی از بیماری‌های تاراره به احتمال زیاد «هرزه‌خواری (پایکا)» بوده است. بیماری که باعث می‌شود فرد اجسام غیر خوراکی را بخورد. با توجه به اینکه تاراره هیچ‌وقت بیش از ۴۵ کیلوگرم وزن نداشته، احتمالا در بدنش انگل داشته است و هرچه می‌خورده، به خورد موجود دیگری می‌داده است.

موارد مشابه تاراره در دوران انقلاب فرانسه گزارش شده است، آیا قطحی دوران انقلاب در اشتهای سیری‌ناپذیر تاراره اثرگذار بوده است؟

 احتمالا پای انگلی همچون «کرم قلاب‌دار» یا «کرم لوله‌ای» در میان بوده باشد. تاراره مشکوک به ابتلا به «پرکاری تیروئید» هم بود که موجب افزایش اشتها، تعرق بالا و همین‌طور تُنکی موی سر می‌شود. «سندرم پرادر ویلی»، بیماری که باعث گرسنگی مداوم می‌شود، یکی دیگر از بیماری‌هایی است که ممکن است تاراره به آن ابتلا داشته. «کمبود شدید آهن» و «آسیب‌دیدگی آمیگدالا» نیز می‌تواند باعث پرخوری شدید شود.

علاوه بر این، گزارش‌ها نشان می‌دهند در همان دوره و در همان منطقه، موارد مشابه دیگری مشاهده شده‌اند، از جمله مورد چارلز دومری. به این ترتیب، ممکن‌ است پای یک مشکل زیست‌محیطی هم در میان بوده باشد. با توجه به اینکه همه این موارد هم‌زمان با انقلاب فرانسه بودند، دوره‌ای که قحطی هولناکی سرتاسر فرانسه را در برگرفته بود، ممکن است کمبود غذا هم نقش اساسی در این ماجرا داشته باشد. به هر حال ممکن است یکی از مواردی که گفته شد یا ترکیبی از آن‌ها باعث خوی فوق انسانی تاراره و حتی آدم‌خواری‌های هولناک او شده باشد.

اساسا ماجرای تاراره بیش از آنکه به یکی از معماهای حل‌نشده از میان صفحات تاریخ پزشکی شباهت داشته باشد، بیشتر شبیه آن است که از دل یکی از رمان‌های ترسناک استیون کینگ بیرون کشیده شده باشد. ولی علت هرچه باشد و شاید هم تمسخر تاراره و زدن برچسب هیولا به او کار راحتی باشد؛ ولی ماجرای او را باید یک تراژدی به‌تمام‌معنا بدانیم. چرا که هیچ نمی‌دانیم خود تاراره چه حسی در مورد کارهای وحشتناکی که انجام داده داشته و مهم‌تر اینکه او قطعا نمی‌خواست با چنین وضعیت رنج‌باری متولد شود. کافی‌ است خودتان را لحظه‌ای جای تاراره بگذارید و ببینید اگر به آن‌چنان گرسنگی جانکاهی مبتلا می‌شدید که سنگ و چوب و حتی آدم و حیوانات زنده را بخورید چطور می‌شد؟! خوشبختانه به لطف علم پزشکی کم‌تر شاهد ماجراهای عجیب‌ و هولناکی همچون ماجرای تاراره بوده‌ایم.

عکس شاخص: تابلوی «دکه گوشت‌فروشی و خانواده مقدس در حال دادن صدقه» اثر پیتر ارتسن، نقاش بزرگ قرن شانزدهم هلند و خالق برخی از بهترین تابلوهای طبیعت‌ بی‌جان.

تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات

تبلیغات