اشباح فرانسیسکو گویا از کجا آمدند

دوشنبه ۱ دی ۱۳۹۹ - ۱۶:۰۰
مطالعه 11 دقیقه
فرانسیسکو گویا در سال‌های پایانی زندگی تابلوهایی با فضاهای وهم‌انگیز و بسیار دلهره‌آور نقاشی کرد؛ آثاری که بعد از دویست سال، همچنان از مباحث مبهم دنیای هنر هستند.
تبلیغات

بسیاری که بی‌توجه به تابلوهای نقاشی‌ هستند، به احتمال زیاد چندان تصوری از ترسناک بودنشان ندارند. شاید این امر به دلیل آن باشد که بیشتر نقاشی‌هایی که با آن مواجه می‌شویم، دارای مضامین نسبتا ساده و سرسری هستند که در آن به‌عنوان مثال، کودکی در محوطه‌ای سرسبز بازی می‌کند یا منظره‌ای طبیعی به خیال‌انگیزترین شکل تصویر شده است یا اگر خوش‌شانس باشیم، شاید گذرمان به چندتایی از تابلوهای جالب دوران رنسانس افتاده باشد. ولی نقاشی‌ها هم می‌توانند به‌شدت ترسناک باشند و یکی از دلهره‌آورترین تابلوهای نقاشی که تا به حال خلق شده،‌ تابلویی نیست جز «ساتورن پسرش را می‌بلعد» اثر فرانسیسکو گویا، نقاش شهیر اسپانیایی.

شاید وقتی که بفهمید این تابلو درواقع ماجرایی از اساطیر روم باستان که چندان هم خوشایند نیست دست‌مایه قرار داده است، تا حدی هضم آن برایتان راحت‌تر شود؛ ولی کسی نمی‌تواند ادعا کند این تابلو را فهمیده است یا حداقل می‌تواند به‌راحتی از کنار آن بگذرد. ساتورن (ساتِرن) از زمره‌ی تایتان‌ها بود که پیش از خدایان کوه‌ اُلمپ بر جهان حکمرانی می‌کرد. او با سرنگونی پدرش، کائلوس به قدرت رسیده بود و پیشگویان چنین پیش‌بینی کرده بودند که سرنوشتی مشابه در انتظار او خواهد بود.

«ساتورن پسرش را می‌بلعد» از نقاشی‌های سیاه

یعنی چنین مقدر شده بود که روزی فرزندانش او را از تخت قدرت به زیر کِشند. ساتورن هم برای اینکه جلوی این کار را بگیرد، هر بار که همسرش اوپس، فرزندی به دنیا می‌آورد،‌ می‌خوردشان. چنانچه از اساطیر رومی بر می‌آید، ساتورن فرزندانش را درسته قورت می‌داد. به همین دلیل ژوپیتر (یا معادل یونانی آن زئوس) پس از آنکه از پدر گریخت، سمی به او خوراند تا برادران و خواهرش را استفراغ کند. بیشتر تابلوهای نقاشی از این صحنه‌، ساتورن را نشان می‌دهند که حریصانه مشغول خوردن فرزندانش است. ولی ساتورنِ نقاشی گویا، با شراره‌های خشم و نفرتی که از چشمانش می‌بارد مشغول جویدن فرزندش است. همه‌جا پر از خون است و ظاهرا فرزندش هم قبلا مُرده و ساتورن تنها دارد لاشه‌اش را می‌بلعد. چشمگیرترین نکته در این تابلو چشمان ساتورن است. در نقاشی‌های قبلی اثری از همدردی با ساتورن به چشم نمی‌خورد. ولی در نقاشی گویا ساتورن با ظاهری خشمگین و مضطرب در فضایی پروَهم و کابوس‌وار به تصویر کشیده شده است و چنان به نظر می‌رسد که او از آنکه مجبور به خوردن فرزندش شده، به مرز جنون و ازهم‌گسیختگی رسیده است.

شاید این توضیحات نتواند کمکی به درک این تابلوی مبهوت‌کننده کند. وقتی ماجرا دلهره‌آورتر می‌شود که بفهمید این نقاشی به همراه سیزده نقاشی دیگر مستقیما روی دیوارهای خانه‌ی گویا نقاشی شده بود و تنها پس از مرگ او بود که همگان از آن اطلاع یافتند. یعنی قرار نبود که هیچ‌وقت کسی این نقاشی‌ها را ببیند و تنها برای دلِ خودش دست به خلقشان زده بود. ولی چطور تابلوهای نقاش بزرگ اواخر قرن هجدهم و نوزدهم اسپانیا به این مرحله رسیدند؟

فرانسیسکو گویا کیست

فرانسیس خوزه د گویا یی لوسینتس روز ۳۰ مارس سال ۱۷۴۶ در نزدیکی ساراگوسا در آراگون متولد شد. پدرش یک زرگر بود. فرانسیسکو از سن ۱۴ سالگی به آموختن نزد نقاشی محلی پرداخت. او در سال ۱۷۶۳ به مادرید نقل مکان کرد و در آنجا زیر نظر یکی دیگر از نقاشان اهل آرگون، یعنی فرانسیسکو بایو مشغول به کار شد. در آنجا بود که با خواهر او، جوزفا آشنا شد و بعدا با او ازدواج کرد. فرانسیس گویا در این مدت سفرهایی به کشورهای دور و اطراف از جمله ایتالیا انجام داد. ولی تا سال ۱۷۷۵ در مادرید ماند و به کار در کارخانه پرده‌های نگارین سلطنتی مشغول بود. او در سال ۱۷۸۶ به‌عنوان نقاش دربار چارلز چهارم، پادشاه اسپانیا منصوب شد.

زمستان سال ۱۷۹۲ گویا به‌شدت بیمار شد و در اثر همین بیماری شنوایی خود را از دست داد و تا پایان عمر ناشنوا ماند. این دوران نقطه عطفی در زندگی هنری گویا بود. در این دوران تابلوهای او از سبک قبلی روکوکو به آثار اکسپرسیونیستی‌تری (هیجان‌نمایانه‌) با مضامین تاریک و مالیخولیایی تغییر پیدا کردند.

خودپرتره‌ای از فرانسیسکو گویا، سال ۱۸۱۵

گویا در طول دوران اشغال اسپانیا توسط نیروهای ناپلئون (بین سال‌های ۱۸۰۷ تا ۱۸۱۴)، فجایع جنگ را به چشم خود دید. این مسائل الهام‌بخش هنرمند اسپانیایی برای خلق مجموعه‌ نقاشی‌های چاپ‌فلزی «فجایع جنگ» و دو تابلوی مشهور «دوم ماه مه ۱۸۰۸» و «سوم ماه مه ۱۸۲۰» بود. گویا پس از آنکه به‌طور کل شنوایی خود را از دست داد، نامه‌ای به آکادمی سلطنتی هنرهای زیبای سان فرناندو نوشت و به اطلاع مقامات این آکادمی رساند که به دلیل ناشنوایی دیگر نمی‌تواند به تدریس بپردازد.

فرانسیسکو گویا در سال ۱۸۱۹ به خانه‌ای در یکی از روستاهای حومه‌ی مادرید پناه برد. آنجا بود که نقاشی‌هایی مشهور به «نقاشی‌های سیاه» را خلق کرد. فعل‌وانفعلات سیاسی و تحولات آن روزگار اسپانیا باعث شد تا گویا در سال ۱۸۲۴ به تبعیدی خودخواسته‌ تن دهد. او در این سال به فرانسه نقل مکان کرد. گویا یک بار دیگر برای دیداری کوتاه به مادرید بازگشت؛ ولی دیگر هیچ‌وقت برای اقامت به وطن بازنگشت و نهایتا روز ۲۶ آوریل ۱۸۲۸ در بوردو به دور از سرزمینش و در تنهایی در سن ۸۲ سالگی درگذشت.

آثار متأخر و نقاشی‌های سیاه

فرانسیسکو گویا در سال ۱۷۹۳، در اوج ذوق هنری خود درحالی‌که ۴۳ سال بیشتر نداشت، به بیماری مرموزی که هیچ‌گاه تشخیص داده نشد مبتلا شد. این بیمار باعث شد تا نقاش اسپانیایی ماه‌ها میخکوب تخت شود. از نامه‌نگاری‌ها و صحبت‌های گویا در این دوران، چنین برمی‌آید که او از توهم و سردرد مداوم و شدید رنج می‌برد، به‌سختی راه‌‌ می‌رفت و توانایی حفظ تعادل در هنگام عبور از راه‌پله نداشت. گویا پس از سپری کردن این بیماری مرموز رفته‌رفته بهبود یافت، ولی با وجود بهبودی هیچ‌وقت شنوایی خود را به دست نیاورد. بسیاری از مورخان و محققان هنری این دوران را نقطه عطفی در زندگی گویا می‌دانند؛ نقطه‌ای که گویا دیگر سبک قدیم خود را کاملا کنار گذاشت و آثارش بدل به نقاشی‌هایی تاریک و مبهوت‌کننده‌ شدند.

گویا بعدا رویکرد اکسپرسیونیستی‌تر با مضامین تاریک و مالیخولیایی را دنبال کرد

او در سال ۱۷۹۹ مجموعه‌ای از ۸۰ نقاشی چاپ‌فلزی با نام «کاپریس» را منتشر کرد که در آن تصاویری از اشباح‌، جادوگران و فضاهای تاریک و کابوس‌وار نقاشی شده بود. تابلوی مشهور «خواب خرد، هیولاها را می‌آفریند» از جمله این آثار بود. این آثار تاریک گویا احتمالا نتیجه بیماری‌های او نبودند. در حقیقت گویا با اِشراف نویسنده‌ای چیره‌دست و با زبانی بسیار گَزنده و تلخ، خرافات آن روزگار را به سُخره می‌گرفت.

«چارلز چهارم و خانواده‌اش»، سال ۱۸۰۰

تا سال ۱۸۱۹ بر گویای نقاش بسیار رفته بود. او در دوران جنگ شاهد هرج‌ومرج و قساوت‌ها و فجایع آن بود. در ضمن آن، بیماری‌های مهلک لحظه‌ای دست از سر او بر نمی‌داشتند. این فشارها باعث شده بود تا گویا گاه‌به‌گاه از این در هراس باشد که نکند دیوانه شود. مشخصه‌ی اصلی این دوران گویا دلزدگی و بدبینی نسبت به انسانیت و هراس از مرگ و دیوانگی بود. فرانسیسکو گویا که دیگر تاب شهر را نداشت، از مادرید به خانه‌ای ویلایی نقل‌مکان کرد و در آنجا که بعدا به آن نام «منزل ناشنوا» دادند، گوشه‌ی عزلت گزید.

گویا آن زمان ۷۳ ساله بود و طبق استانداردهای روزگار خود، مردی بسیار کهنسال به حساب می‌آمد و از دربار سلطنتی اسپانیا که نیمی از زندگی خود را در آنجا سپری کرده بود نیز رویگردان شده بود. در این زمان، او همچنین چند ده سالی بود که ناشنوا شده بود. در طی چند سال آینده، گویا نقاشی‌هایی با مضامین به‌شدت تاریک را مستقیما روی گچ‌های دیوار منزلش در راهروها، راه‌پله‌ها، اتاق نشیمن، آشپزخانه و جاهای دیگر کشید.

تقریبا نیم قرن پس از مرگ او در سال ۱۸۲۸، این منزل توسط بارون فردریک ارلانگر خریداری شد. پس از کشف نقاشی‌ها، وظیفه‌ی انتقال نقاشی‌ها از دیوار به بوم به سالوادور مارتینز کابلز، نقاش و مرمتگر فرانسوی سپرده شد. این نقاشی‌ها بعدا در سال ۱۸۷۸ سر از نمایشگاه هنر پاریس درآوردند، جایی که منتقد انگلیسی فیلیب گیلبرت هامیرتون، به‌شدت علیه‌شان موضع گرفت و حتی تا جایی پیش رفت که فرانسیسکو گویا را کفتار خواند و تابلوهایش را نفرت‌انگیز و مشمئزکننده وصف کرد که جز هرج‌و‌مرج؛ هیچ نظم و غایت هنری در آن‌ها به چشم نمی‌خورد. ولی به گواه تاریخ هنر، آثار نقاش بزرگ اسپانیایی پلی بین استادان قدیم و مدرن بودند. او را زمینه‌ساز ظهور مکاتب اکسپرسیونیسم و سورئالیسم و مدرنیسم نیز دانسته‌اند.

تابلوی چاپ‌فلزی «خواب خِرد، هیولاها را می‌آفریند»

تا آنجایی که از اسناد و مکتوبات آن دوران برمی‌آید، گویا در هیچ‌جا اشاره‌ای به نقاشی‌ها نکرده است و روی هیچ‌کدام از نقاشی‌ها امضا، تاریخ یا نام تابلو به چشم نمی‌خورد. بااین‌حال، مورخان هنری بعدا به دلیل کاربرد زیاد تِم تاریک و رنگ‌های تیره در این تابلوها به آن‌ها عنوان «نقاشی‌های سیاه» دادند.

نقاشی‌های سیاه ۱۴ تابلو بودند که در آن‌ها شمایل‌های آدمی‌واری به سبک اکسپرسیونیستی نقاشی شده بودند. آدمیانی که گاهی به هیبت هیولاواری درآمده و گاهی چهره‌های ازشکل‌افتاده و عفریته‌گونه‌ای به آنان داده شده بود. چنانچه گفتیم، فرانسیسکو گویا در تمام دوران هنری خود خرافات و رسوم کهنه‌ی اجتماعی و ریاکاری‌ها دستگاه کلیسا را هجو می‌کرد؛ ولی در این دوران حتی از این فراتر رفت و به آدم‌های نقاشی‌هایش چهره‌های هولناک و اشباح‌گونه‌ای داد که تا پیش از آن کسی نظیرش را ندیده بود.

جدا از این تفسیر ساده و سردستی، نمی‌توان در مورد نقاشی‌های سیاه به‌راحتی سخن گفت. در مورد این نقاشی‌ها بسیار گفته شده است و به تعبیری، بیش از حد تجزیه و تحلیل شدند و خوانش روانکاوانه و آسیب‌شناسانه و تفسیرهای متعددی از آنان شده است؛ ولی کسی نمی‌تواند ادعا کند که این آثار را درک کرده است. همین رازگونه بودن باعث جذابیت وصف‌نشدنی و البته به همان نسبت هراس‌انگیز بودنشان شده است.

چه بر سر فرانسیسکو گویا آمد

فرانسیسکو گویا در پاییز ۱۷۹۲ به بیماری نامشخصی دچار شد. پزشکان آن روزگار، بیماری او را قولنج تشخیص دادند. فرانسیسکو در زمستان بعدی کاملا زمین‌گیر شد. بهبودی از این بیماری مهلک برای گویا دو سال طول کشید. اکثر علائم بیماری مرموز فروکش کردند؛ ولی استاد اسپانیایی برای همیشه قدرت شنوایی خود را از دست داد. نظریه‌های زیادی در مورد بیماری‌ احتمالی گویا مطرح شده است، ولی یکی از پیشروترین نظریه‌ها در مورد بیماری ناشناخته‌ی فرانسیسکو گویا را محققان دانشکده پزشکی دانشگاه مریلند آمریکا مطرح کردند.

همه‌ساله از سال ۱۹۹۵ در دانشگاه مریلند «کنفرانس آسیب‌شناسی بالینی تاریخی» برگزار می‌شود که محققان در آن برای تشخیص بیماری یک شخصیت تاریخی به چالش کشیده می‌شوند. در خلال بیست و چهارمین کنفرانس آسیب‌شناسی بالینی تاریخی که در بهار سال ۲۰۱۷ برگزار شد، دکتر رونا هرتزانو، دانشیار جراحی گوش و حلق و بینی در دانشکده پزشکی دانشگاه مریلند، بیماری مرموز گویا را یک اختلال بسیار نادر خودایمنی تشخیص داد.

«مرد افسون‌شده» از نقاشی‌های سیاه

محققان قبلا در کنفرانس‌های سال‌های قبل بیماری‌ افراد نامداری همچون ولادیمیر لنین، چارلز داروین، النور روزولت و آبراهام لینکلن را بررسی کرده بودند. سازوکار این کنفرانس به این ترتیب است که جزئیاتی از بیماری، سوابق و اطلاعات دیگر بدون افشای هؤیت در اختیار محققان قرار می‌گیرد تا بر اساس آن بهترین تشخیص را ارائه دهند. در حقیقت، پزشکان برای تشخیص این بیماری‌ها یک فرایند‌ تاریخ پزشکی به سبک فیلم‌های کارآگاهی را دنبال می‌کنند.

کام فرانسیسکو گویا از سال‌ها قبل تلخ شده بود

به گفته‌ی دکتر هرتزانو، نامه‌های باقی‌مانده از دوستان و بستگان گویا حاکی از آن است که او پیش از ناشنوا شدن از وزوز گوش خود شاکی بود. فرانسیسکو گویا همچنین در حفظ تعادل خود مشکل داشت و در یکی از نامه‌های خود عنوان کرده است که بدون حس افتادن نمی‌تواند از پله‌ها بالا و پایین برود. نقاش اسپانیایی در این دوران مشکل تاری دید هم داشت و از سردردهای شدید خود نیز گفته است. او در دورانی که بستری بود، دچار توهم و فلج دوره ای نیز شد. سپس شنوایی خود را هم کاملا از دست داد تا مجبور شود از تدریس در آکادمی سلطنتی هنرهای زیبای سان فرناندو دست بکشد.

«سَبت ساحران» از نقاشی‌های سیاه

هرتزانو عقیده دارد ازآنجاکه گویا شنوایی هر دو گوش خود را از دست داده بود، به احتمال زیاد بیماری از مغز به گوش‌هایش سرایت کرده است. بیماری‌های عفونی همچون مننژیت یا سیفلیس می‌توانند با بیمار چنین کنند. ولی در مورد گویا نباید این بیماری‌ها را دخیل بدانیم. زیرا در صورت ابتلا به سیفلیس، علائم عصبی پیش‌رونده یا زوال عقل به‌مرور و طی دوره‌ای چند ساله در فرد بروز پیدا می‌کند. چنانچه از سوابق برمی‌آید، در مورد فرانسیسکو گویا به هیچ‌وجه چنین مواردی گزارش نشده است. همچنین ازآنجاکه در آن روزگار، آنتی‌بیوتیکی وجود نداشت، به‌ندرت کسی از مننژیت جان سالم به در می‌برد.

نظریه‌ی دیگر که در مورد فرانسیسکو گویا مطرح شده، مسمومیت با سرب است. گویا مقادیر زیادی رنگ سرب سفید به کار می‌برد. مواجهه با سرب می‌تواند موجب قولنج و ناشنوایی شود. ولی هرتزانو مسمومیت با سرب را نیز رد کرده است. چون جدا از ناشنوایی سایر علائم بیماری مرموز گویا کاملا برطرف شدند. در عوض، تشخیص هرتزانو یک بیماری خودایمنی بسیار نادر به نام «سندرم سوساک» است که علائم و نشانه‌هایی مانند توهم، فلج ادواری و از دست دادن شنوایی دارد که گویا تمامی آن‌ها را داشت.

«دو پیرمرد سوپ می خورند» از نقاشی‌های سیاه

سندرم سوساک در اثر حمله‌ی دستگاه ایمنی بدن به شریان‌های خونی کوچک به وجود می‌آید. التهاب در مغز می‌تواند باعث سردرد و توهم شود، در عین حال، مشکل در خون‌رسانی به چشم و گوش نیز می‌تواند باعث بروز مشکلات بینایی و شنوایی شود. این وضعیت حدود ۱ تا ۳ سال به طول می‌انجامد. حالا می‌دانیم مداخله‌ی زودهنگام می‌تواند موجب جلوگیری از آسیب‌های عصبی جبران‌ناپذیر، کم‌شنوایی یا از دست دادن بینایی شود.

 برای درمان سندرم سوساک داروهای سرکوب‌کننده سیستم ایمنی و داروهای کورتیکواستروئید مانند پردنیزون یا ایمونوگلوبولین تزریقی تجویز می‌شوند. سایر داروهایی که ممکن است به بیمار تجویز شوند عبارت‌اند از میکوفنولات موفتیل، آزاتیوپرین، سیکلوفسفامید، ریتوکسیماب و داروهای ضد عامل نکروزدهنده‌ی تومور. در صورت کم‌شنوایی ممکن است استفاده از سمعک یا کاشت حلزون گوش ضروری باشد.

احتمالا اگر نقاش بزرگ اسپانیایی امروز زنده بود، ممکن بود که پزشکان بتوانند در همان مراحل ابتدای تظاهرات بیماری با تجویز داروهای سرکوب‌کننده سیستم ایمنی جلوی پیشروی آن را بگیرند. ولی اگر این درمان‌ها مؤثر نمی‌بودند، ممکن بود او ناشنوا شود. در این صورت هم به عقیده هرتزانو، راهکاری وجود داشت. او می‌توانست با کاشت حلزون گوش که روش بسیاری ساده‌ای است و با حداقل آموزش‌ها، تا حد زیادی قادر به درک صحبت‌های دیگران شود.

شاید اگر دکتر هرتزانو در سال ۱۷۹۲ و در همان ابتدای بروز علائم، بر بالین فرانسیسکو گویا حاضر می‌شد، می‌توانست به بازگرداندن شنوایی او کمک کند و تأثیر زیادی بر زندگی و احتمالا بر شخصیت و آثار آتی او بگذارد. البته نمی‌توان این نتیجه‌گیری خام‌دستانه و بیماری سوساک را عامل آن بدبینی و تاریک‌اندیشی که در سال‌های پایانی دامن گویا را گرفته بود دانست. کامِ فرانسیسکو گویا از سال‌ها قبل با وقایع دهشتناکی که پیرامون خود می‌دید از قحطی، فقر تا قساوتی که در طول جنگ شبه‌جزیره شاهد آن بود، تلخ شده بود. تنها این بیماری می‌توانست ضربه‌ی نهایی را بر پیکره‌ی نقاش بزرگ وارد آورد و باقی ماجرا که حالا بخشی جدایی‌ناپذیر از تاریخ هنر ما است.

پی‌نوشت

  • عنوان مطلب از فیلم سینمایی «اشباح گویا (۲۰۰۷)» به کارگردانی میلوش فورمن؛ با نقش‌آفرینی‌های خاویر باردم، استلان اسکاشگورد (در نقش فرانسیسکو گویا) و ناتالی پورتمن گرفته شده است.
تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات

تبلیغات