جنسن هوانگ مدیرعامل انویدیا

وقتی مدیرعامل باارزش‌ترین شرکت جهان، یک نظافتچی ۹ ساله در آمریکا بود

دوشنبه 24 آذر 1404 - 13:30مطالعه 6 دقیقه
پیش از رهبری ارزشمندترین شرکت جهان، جنسن هوانگ در ۹ سالگی توالت‌های یک مدرسه شبانه‌روزی در کنتاکی را تمیز می‌کرد. این سرآغاز داستان انویدیاست.
تبلیغات

مدیرعامل ارزشمندترین شرکت دنیا، درس زندگی در آمریکا را در دانشگاه‌های تراز اول یا مراکز رشد شیک و مدرن استارتاپی یاد نگرفت. او تحصیلاتش را در یک مدرسه شبانه‌روزی روستایی در ایالت کنتاکی آغاز کرد؛ جایی که دانش‌آموزان سیگار می‌کشیدند، چاقو حمل می‌کردند و کوچک‌ترین دانش‌آموز مدرسه که فقط ۹ سال داشت، مأمور شستن توالت‌ها بود.

آن دانش‌آموز، جنسن هوانگ بود.

داستان زندگی خالق انویدیا، شبیه فیلم‌های سینمایی است اما با رنجی کاملاً واقعی. روایتی از یک مهاجرت ترسناک، والدینی که همه چیزشان را فدا کردند، و پسری که در آن محیط خشن یاد گرفت چطور نترسد.

در ادامه می‌خوانید که چطور همان پسربچه‌ی سرایدار، سال‌ها بعد با شرط‌بندی روی ایده‌هایی که هیچ‌کس باورشان نداشت (و رساندن دستی اولین ابرکامپیوتر به ایلان ماسک)، آینده‌ی جهان را تغییر داد.

خلاصه صوتی

مدیرعامل انویدیا مدتی پیش در پادکست جو روگن، ریشه‌های شروع باورنکردنی شرکتش و موفقیت‌هایش را به والدینش نسبت داد؛ کسانی که در اواسط دهه ۱۹۷۰، او و برادرش را با دستانی تقریباً خالی به ایالات متحده فرستادند.

خانواده‌ی هوانگ در بانکوک زندگی می‌کردند، اما در بحبوحه یکی از کودتاهای همیشگی تایلند، والدینش به این نتیجه رسیدند که ماندن بچه‌ها در آنجا دیگر امن نیست.

آن‌ها با یکی از عموها که تا آن روز حتی ملاقاتش هم نکرده بودند و در شهر تاکومای ایالت واشنگتن ساکن بود، تماس گرفتند و از او خواستند مدرسه‌ای در آمریکا پیدا کند که حاضر باشد دو پسربچه خارجی را با پولی ناچیز بپذیرد.

پیش از GPUها، یک خانواده همه‌چیز را روی آینده گذاشت

عمو مدرسه‌ای پیدا کرد: مؤسسه «بپتیست اونیدا» در شهرستان کلیِ کنتاکی؛ یکی از فقیرترین مناطق کشور چه در آن زمان و چه امروز. خوابگاه‌های این مدرسه نه درِ کمد داشتند و نه قفل و پر بودند از بچه‌هایی که بی‌وقفه سیگار می‌کشیدند و دعواهایشان را با چاقو حل‌وفصل می‌کردند. هوانگ می‌گوید خودش هم در ۹ سالگی، یک‌هفته‌ای سیگارکشیدن را امتحان کرد.

هم‌اتاقی هوانگ نوجوانی ۱۷ساله بود که آثار یک درگیری تازه هنوز با نوارچسب روی بدنش دیده می‌شد؛ پسری که به گفته‌ی هوانگ «گردن‌کلفت‌ترین بچه مدرسه» بود. در آن زمان هر دانش‌آموزی وظیفه‌ای داشت:

هم‌اتاقی هوانگ ۹ ساله در خوابگاه، قلدرترین بچه مدرسه بود!

برادرش را به مزارع تنباکویی که مدرسه برای تأمین هزینه‌هایش اداره می‌کرد فرستادند، جایی شبیه به ندامتگاه. اما خود هوانگ سرایدار شد و دستشویی‌های صد نوجوان پسر را تمیز می‌کرد. او با خنده می‌گوید: «فقط آرزو می‌کردم کمی بیشتر رعایت کنند!»

روحیه‌ی شاد و خستگی‌ناپذیر هوانگ، حتی زمانی که صحنه‌هایی را توصیف می‌کند که برای هرکس دیگری خشن و بی‌رحمانه به نظر می‌رسد، در تمام طول مصاحبه موج می‌زد.

هوانگ می‌گفت بیشتر خاطراتش از آن دوره خوشایند بوده و لحظه‌ای را به یاد می‌آورد که با شگفتی برای پدر و مادرش از تجربه‌ی غذاخوردن در یک رستوران تعریف کرده بود: «مامان، بابا، امروز رفتیم یک رستوران باورنکردنی. همه‌جا نورانی و روشن بود؛ انگار آینده است. غذا را توی یک جعبه آوردند و طعمش فوق‌العاده بود. همبرگرش محشر است.»

بعد با خنده اضافه کرد: «آن رستوران مک‌دونالد بود.»

البته، این خاطرات بعدها برای والدینشان بازگو شد؛ در آن زمان، پسرها باید به‌تنهایی از پس همه‌چیز برمی‌آمدند. تماس تلفنی بین‌المللی گران‌تر از آن بود که بتوانند زنگ بزنند، بنابراین والدینشان یک ضبط‌صوت ارزان‌قیمت برای آن‌ها خریدند.

ماهی یک‌بار، بچه‌ها نامه‌ای صوتی ضبط می‌کردند و از زندگی‌شان در منطقهٔ معدن‌خیز زغال‌سنگ می‌گفتند و نوار را با پست به بانکوک می‌فرستادند. والدینشان روی همان کاست پاسخ را ضبط می‌کردند و دوباره آن را پس می‌فرستادند.

جنسن هوانگ و برادرش خاطراتشان را روی نوار کاست ضبط می‌کردند و به بانکوک می‌فرستادند

دو سال بعد، بالاخره پای والدین هوانگ هم به آمریکا باز شد؛ تنها با چند چمدان و اندکی پول. مادرش به‌عنوان خدمتکار مشغول به کار شد. پدرش که مهندسی کارآزموده بود، با خط کشیدن دورِ آگهی‌های استخدام در روزنامه و تماس با هر کسی که گوشی را برمی‌داشت، دنبال کار می‌گشت. در نهایت در یک شرکت مهندسیِ مشاوره‌ای مشغول به کار شد؛ شرکتی که در زمینه‌ی طراحی کارخانه‌ها و پالایشگاه‌ها فعالیت می‌کرد.

هوانگ می‌گوید: «آن‌ها همه‌چیز را پشت سر گذاشتند و در اواخر دهه سی‌سالگی، زندگی‌شان را از صفر شروع کردند.»

بااین‌حال، از آن سال‌های ابتدایی هنوز خاطره‌ای دارد که به گفته‌ی خودش «قلبش را می‌شکند». مدت زیادی از ورود والدینش به آمریکا نگذشته بود؛ خانواده در یک آپارتمان اجاره‌ای و مبله زندگی می‌کردند که هوانگ و برادرش تصادفاً یک میز جلو مبلی سست و نئوپانی را شکستند.

او می‌گوید: «هنوز نگاه و حالت چهره مادرم را به یاد دارم. آن‌ها هیچ پولی نداشتند و مادرم نمی‌دانست چطور قرار است خسارت میز را پرداخت کند.»

برای هوانگ، چنین لحظه‌هایی نشان‌دهنده‌ی ریسک بزرگی است پدر و مادرش با آمدن به آمریکا «تقریباً بی‌هیچ پولی» به جان خریدند. او تصدیق می‌کند: «والدین من فوق‌العاده‌اند. بعد از همه‌ی این ماجراها سخت است که این کشور را دوست نداشته باشی و نسبت به آن دلبستگی عاطفی پیدا نکنی.»

شروع متواضعانه جنسن هوانگ، الهام‌بخش اصول انویدیا شد

این نوع نگاه به آمریکا، به‌عنوان جایی که اگر حاضر باشید ریسک کنید به شما فرصت می‌دهد، همان چیزی است که هوانگ با آن گام‌های بلند اولیه و به‌ظاهر نامحتمل انویدیا را توضیح می‌دهد.

انویدیا بلکه پشت میز رستوران دِنیز متولد شد، همان‌جایی که هوانگ زمانی ظرف می‌شست

ایده‌ی انویدیا زمانی به ذهن هوانگ رسید که پشت میزی در رستوران «دنیز» (Denny’s) نشسته بود؛ جایی که سال‌ها قبل مدتی ظرف‌شوی بود و بعد به‌عنوان کمک‌گارسون کار می‌کرد.

او می‌خواست تراشه‌ای بسازد که بتواند گرافیک سه‌بعدی را روی کامپیوترهای شخصی اجرا کند. همان‌جا، پشت همان میز دنیز، با دو دوستش قرار گذاشت و طرح اولیه‌ی چیزی را تنظیم کردند که بعدها به شرکت انویدیا تبدیل شد.

سال‌ها پیش از آنکه نام انویدیا با موج هوش مصنوعی گره بخورد، هوانگ شرکت را به‌سمت ایده‌هایی هدایت می‌کرد که کمتر کسی آن‌ها را می‌فهمید و باور می‌کرد. CUDA یکی از همان ایده‌ها بود.

وقتی انویدیا در سال ۲۰۰۶ کودا را معرفی کرد، هزینه‌ی تولید تراشه تقریباً دوبرابر شد، درآمد تغییری نکرد و ارزش شرکت از حدود ۱۲ میلیارد دلار به چیزی بین ۲ تا ۳ میلیارد دلار سقوط کرد. هوانگ می‌گوید: «وقتی CUDA را معرفی کردم، واکنش مخاطبان سکوت مطلق بود. هیچ‌کس آن را نمی‌خواست. هیچ‌کس درخواستش را نداده بود. هیچ‌کس نمی‌فهمیدش.»

کودا زمانی معرفی شد که تقریباً هیچ‌کس نمی‌فهمید چرا باید چنین چیزی وجود داشته باشد

کودا لایه‌ی نرم‌افزاری است که تراشه‌های گرافیکی را به موتورهای محاسباتی همه‌منظوره تبدیل می‌کند و به آن‌ها اجازه می‌دهد شبکه‌های عصبی بزرگ را پردازش کنند. البته امروز تقریباً همه‌ی مدل‌های هوش مصنوعی بزرگ روی سخت‌افزارهایی اجرا می‌شوند که به کودا وابسته‌اند.

همین الگو وقتی که او نخستین ابرکامپیوتر هوش مصنوعی انویدیا، یعنی DGX-1، را معرفی کرد، دوباره تکرار شد. هوانگ یادآوری می‌کند که رونمایی با «سکوت کامل» روبه‌رو شد و حتی یک سفارش خرید هم در کار نبود.

تنها کسی که سراغش آمد، ایلان ماسک مدیرعامل تسلا بود؛ کسی که به او گفت «یک آزمایشگاه غیرانتفاعی هوش مصنوعی» دارد و به چنین سیستمی نیاز خواهد داشت.

هوانگ تصور می‌کرد معامله‌ای در کار نیست. او به روگان گفت: «رنگم کاملاً پرید. یک مؤسسه غیرانتفاعی که کامپیوتر ۳۰۰ هزاردلاری نمی‌خرد!» اما ماسک، ثروتمندترین مرد جهان، اصرار کرد. هوانگ هم یکی از نخستین دستگاه‌ها را بسته‌بندی کرد، آن را در ماشین خودش گذاشت و شخصاً تا سان‌فرانسیسکو رانندگی کرد تا تحویلش دهد.

هوانگ اولین DGX-1 را خودش در صندوق عقب گذاشت و برای ایلان ماسک برد

سال ۲۰۱۶ وارد اتاقی کوچک در طبقه‌ی بالا شد؛ اتاقی پر از پژوهشگرانی مانند پیتر ابیل، پیشگام رباتیک برکلی، ایلیا سوتسکور هم‌بنیان‌گذار OpenAI و چند نفر دیگر که در یک دفتر تنگ و فشرده کار می‌کردند.

آن اتاق در واقع همان شرکت OpenAI بود؛ خیلی پیش از به بحث‌برانگیزترین سازمان هوش مصنوعی جهان تبدیل شود. هوانگ DGX-1 را پیش آن‌ها گذاشت و با ماشین به خانه برگشت.

حالا وقتی هوانگ به گذشته نگاه می‌کند، با اینکه امروز مدیرعامل شرکتی ۴٫۵ تریلیون دلاری است و هرجا می‌رود هر جا می‌رود جمعیت دورش حلقه می‌زنند و امضا می‌خواهند، هیچ‌کدام از این‌ها را نه دوراندیشی می‌نامد و نه قهرمانی.

از نظر او، این‌ها صرفا ادامه‌ی همان ریسک‌هایی است که والدینش پذیرفتند؛ زمانی که دو پسربچه را با دستانی تقریبا خالی به آن‌سوی دنیا فرستادند.

 هوانگ گفت: «ما واقعا به آینده‌ای که برای فناوری و محاسبات می‌دیدیم ایمان داشتیم. اگر شما هم آینده‌ای را به این وضوح ببینید و به آن ایمان داشته باشید، اما کاری برایش نکنید، تا آخر عمر حسرت خواهید خورد.»

تبلیغات
تبلیغات

نظرات