ژاپن جنگ جهانی را چگونه در کتابهای درسی روایت میکند؟
دوشنبه 5 آبان 1404 - 13:30مطالعه 13 دقیقهدر یک کلاس درس مدرن در توکیو، دانشآموزی کتاب تاریخ قطور خود را ورق میزند: شوگونهای دوره کاماکورا با تمام جزئیات مصورشان جان میگیرند؛ نبردهای خونین سنگوکو و شکوه جذاب دوره ادو، با نمودارها و عکسهای رنگی، زنده میشوند.
اما وقتی صفحهها به قرن بیستم نزدیک میشوند، ناگهان چیزی تغییر میکند. روایت تاریخ شتاب میگیرد، فصلها کوتاه و فشرده میشوند. دورانی که جهان در آتش جنگ جهانی دوم میسوخت و امپراتوری ژاپن از منچوری تا جزایر سلیمان پیش میرفت، در چند صفحه خلاصه میشود.
سال ۲۰۱۳، گزارشگر بیبیسی وارد یکی از مدارس متوسطه مطرح توکیو شد و کتاب ۳۵۷ صفحهای تاریخ مدرسه را ورق زد. با تعجب دریافت تنها ۱۹ صفحه به ۱۴ سال حضور ژاپن در جنگ، اشاره دارد: کشتار نانجینگ؟ یک خط. زنان آسایشگر؟ یک جمله در پاورقی. آزمایشهای انسانی واحد ۷۳۱؟ غایب.
استفان امبروز، مورخ مشهور، روایت ژاپنیها از جنگ برای کودکانشان را چنین توصیف میکند: «یک روز، بدون هیچ دلیلی که ما بفهمیم، آمریکاییها شروع به انداختن بمبهای اتمی روی ما کردند.»
چکیده متنی و پادکست
در ژاپن، تاریخ جنگ جهانی دوم و جنایات جنگی هولناک آن، از جمله کشتار نانجینگ، بردهداری جنسی سازمانیافته و آزمایشهای انسانی واحد ۷۳۱، به شکلی سیستماتیک از کتابهای درسی و حافظه جمعی حذف میشود. این فراموشی سازمانیافته از طریق یک نظام پیچیده کنترل کتابهای درسی اعمال میشود که در آن وزارت آموزش و پرورش، روایتهای انتقادی از گذشته امپراتوری را سانسور میکند.
برخلاف آلمان که با گذشته نازی خود به طور کامل قطع رابطه کرد، در ژاپن عواملی چون حفظ جایگاه امپراتور و تبدیل شدن به متحد استراتژیک آمریکا در جنگ سرد، مانع از یک تسویهحساب تاریخی کامل شد. این سکوت و انکار، امروزه به تنشهای دیپلماتیک مداوم با کشورهای همسایه، بهویژه کره جنوبی، دامن زده و مانعی بر سر راه بهبود روابط در شرق آسیا شده است.
چگونه کشوری که با نظم و دقت و صداقت بسیار عجیب و بالای مردمانش در جهان شناخته میشود، چنین خلأیی در حافظهی جمعی خود دارد؟ آیا واقعاً ژاپن تاریخ جنگ را چنین سادهلوحانه شرح میدهد، یا فقط میخواهد بازتابی اغراقآمیز از سوی «پیروزان جنگ» را به تصویر بکشد؟
برای یافتن پاسخ، باید به درون پیچیدگیهای نظام آموزشی ژاپن سرک کشید؛ سیستمی متفاوت با بسیاری از کشورهای اروپایی، جایی که کتابهای درسی نه توسط یک مرجع مرکزی، بلکه به دست ناشران خصوصی نوشته میشوند. وزارت آموزش تنها نقش داور را دارد؛ محتوای پیشنهادی را بررسی و تأیید میکند، و سپس هر منطقه آموزشی میتواند از میان فهرست تأییدشده دست به انتخاب بزند.
تاریخ سانسورشده: نانجینگ و قربانیان فراموششده
معنای واقعی سکوت ژاپن را صدای قربانیانی روشن میکند که ژاپن مدرن سعی در نادیدهگرفتنشان دارد. امپراتوری ژاپن در دوران اوج توسعهطلبیاش، نهفقط نیرویی نظامی، که ماشینی بیرحم و کارآمد برای اشغال، سرکوب و بازسازی جوامع بود.
ارتش امپراتوری ژاپن در جنگ جهانی دوم باعث مرگ میلیونها غیرنظامی در آسیا شد
آنچه ژاپن به نام جنگ پیش میبرد، به تصرف خاک و سرزمین محدود نمیشد و بیشتر پروژهای مهندسیشده بر مبنای «برتری نژادی» بود که به بردگی میلیونها انسان و کشتارهای گسترده انجامید. طبق آمار، بین سه تا چهارده میلیون نفر در جنایات جنگی ارتش امپراتوری کشته شدند که بیشترشان غیرنظامی بودند و وحشتی بیسابقه را تجربه کردند.
زمستان سال ۱۹۳۷، وقایعی که با سقوط نانجینگ، پایتخت وقت چین رخ داد نه یک اشغال نظامی، بلکه انفجاری از خشونت افسارگسیخته بود. طی شش هفته، ارتش ژاپن کشتاری سازمانیافته به راه انداخت که مورخان تلفاتش را بین ۵۰ هزار تا ۳۰۰ هزار نفر برآورد کردهاند. این رویداد، که به «تجاوز نانجینگ» مشهور شد، امروز بهعنوان یکی از نمادهای قساوت بیمهار ارتش امپراتوری شناخته میشود.
تجاوز نانجینگ به نماد قساوت ارتش ژاپن در حافظه تاریخی چین تبدیل شده است
و این تنها یک فصل از کتاب سیاه بود. در سراسر سرزمینهای اشغالی، از کره تا فیلیپین و از چین تا اندونزی، الگوهای مشابهی تکرار میشد.
برای مثال بردهداری جنسی تحت عنوان «زنان آسایشگر» (Comfort Women) با سیاستی رسمی و سازمانیافته اجرا میشد: دهها هزار زن و دختر جوان، عمدتاً از کره و چین، از خانههایشان ربوده شدند و بهاجبار در خدمت سربازان قرار گرفتند: یکی از بزرگترین نمونههای قاچاق انسان توسط یک دولت در تاریخ مدرن، زخمی است که هنوز هم روابط ژاپن و کره جنوبی را مسموم میکند.
بااینحال، شاید هیچچیز بهاندازه داستان «واحد ۷۳۱» نتواند عمق تاریکی آن دوران را آشکار کند. این واحد که نام رسمی «اداره پیشگیری از بیماریهای همهگیر و تصفیه آب ارتش کوانتونگ» را بر خود داشت، در حقیقت یک مرکز فوقسری برای تحقیقوتوسعه سلاحهای بیولوژیکی و شیمیایی به شمار میرفت.
اما پشت این عنوان بیخطر، جنایاتی تیره و خونین جریان داشت؛ جایی که آزمایشها نه بر حیوانات، بلکه بر انسانهای زنده انجام میشد. قربانیان، که اغلب از میان چینیها، روسها و کرهایها انتخاب میشدند و حتی گاه شامل چند اسیر جنگی آمریکایی نیز بودند، در اسناد ژاپنی با نام رمز «ماروتا» به معنای «هیزم یا کُنده درخت» ثبت میشدند؛ لقبی که هدفش زدودن هر نشانهای از انسانیت بود.
دانشمندان ژاپنی در اردوگاههای واحد ۷۳۱ در شمال چین درجهی علم را به پستترین و هولناکترین سطح خود پایین بردند. پژوهشگران برای مشاهده دقیق سیر بیماریهایی چون طاعون خیارکی، وبا و سیاهزخم، عمداً زندانیان را آلوده میکردند. سپس، برایآنکه تجزیه پس از مرگ نتایج را تغییر ندهد، کالبدشکافیها را روی بدنهای زنده و بدون هیچگونه بیحسی انجام میدادند. قربانیان هوشیار، درحالیکه میدیدند بدنشان تکهتکه میشود، در سکوتی بیپایان جان میباختند.
واحد ۷۳۱ ارتش ژاپن صدها آزمایش بیولوژیکی و شیمیایی روی انسانهای زنده انجام داد
فهرست این آزمایشها به کابوسی بیپایان شباهت داشت. اعضای بدن قربانیان را منجمد میکردند تا روند سرمازدگی و قانقاریا را بررسی کنند، یا دستی را قطع کرده و به سمت دیگر بدن پیوند میزدند تا واکنش جسم را بسنجند. معده، کبد یا ریه را درحالیکه فرد هنوز نفس میکشید، بیرون میکشیدند، تنها برای اینکه بدانند بدن انسان در برابر شوک و خونریزی تا کجا تاب میآورد.
این آزمایشها همیشه به یک نقطه ختم میشد: مرگ؛ فصلی از تاریخ که بسیاری از دانشآموزان ژاپنی هرگز حتی نامی از آن در کلاسهای درس نمیشنوند.
کتابهای درسی ژاپن چگونه نوشته و بازبینی میشوند؟
اینکه تاریخ هولناک یک جنگ چگونه از حافظه رسمی یک ملت حذف میشود، صرفاً تصمیمی ساده و آموزشی نیست؛ داستانی است پیچیده از سیاست، بوروکراسی و کشمکش بر سر هویت ملی. درحالیکه بسیاری از کشورهای اروپایی محتوای درسی خود را مستقیماً از طریق یک نهاد مرکزی تعیین میکنند، ژاپن مدلی متفاوت دارد.
اینجا ناشران خصوصی مسئول تألیف و انتشار کتابهای درسیاند؛ سیستمی که پس از جنگ جهانی دوم و تحتتأثیر اصلاحات آمریکایی طراحی شد و در ظاهر گامی روبهجلو بهنظر میرسید. هدف این بود که دولت از کنترل مستقیم آموزش فاصله بگیرد و فضایی رقابتی، باز و متکثر ایجاد شود؛ بازتابی از همان ایده خصوصیسازی و سرمایهداری که ژاپن پساجنگ در پی آن بود.
اما پشت این ظاهر لیبرال، یک تبصره کلیدی پنهان است. وزارت آموزش، فرهنگ، ورزش، علموفناوری ژاپن (MEXT) قدرت نهایی برای تأیید یا رد این کتابها را در اختیار دارد. هر کتابدرسی، پیش از آنکه بتواند در مدارس تدریس شود، باید از فیلتر یک هیئت بازبینی ویژه عبور کند و اینجاست که سیاست وارد عمل میشود.
در طول دههها، این هیئت بارها از قدرت خود برای حذف یا تعدیل هر محتوایی استفاده کرد که «لحنی منفی» نسبت به گذشته امپراتوری ژاپن داشت.
البته این به معنای انکار مطلق جنایات جنگی نیست. دولت ژاپن رسماً وقوع کشتار نانجینگ را نفی نمیکند. اما آنچه در عمل رخ میدهد، نوعی سانسور مخفی محسوب میشود. هیئت بازبینی کتابهای درسی میتواند تنها به دلیل «لحن» یک متن، آن را رد کند. در این نظام، صرف اشاره به جنایات کافی نیست؛ شیوه روایت همهچیز را تعیین میکند.
وزارت آموزش ژاپن کتابهایی را که لحن منفی نسبت به امپراتوری دارند، رد میکند
اگر نویسندهای اقدامات امپراتوری را با لحنی انتقادی یا شرمآور توصیف کند، یا اگر آمار قربانیان را از منابعی نقل کند که دولت آنها را اغراقآمیز میداند، احتمال زیادی وجود دارد که کتابش هرگز به فهرست تأییدشده راه پیدا نکند.
این رویکرد ِبهشدت مؤثر پیام روشنی به ناشران میدهد: اگر میخواهید کتابتان وارد مدارس شود، تاریخ را به شکلی «مناسب» روایت کنید. بهتبع بسیاری از مؤلفان ترجیح میدهند برای پرهیز از دردسر، یا بهکلی از این دوره تاریخی عبور کنند، یا آن را به شکلی بسیار خلاصه و خنثی پوشش دهند. به همین دلیل گاهی در یک کتاب تاریخ ژاپنی، صفحات بیشتری به دوران پارینهسنگی اختصاص مییابد تا جنگ اقیانوس آرام.
این فضای خاکستری، عملاً به انکارکنندگان جنایات جنگی چراغسبز میدهد؛ حتی در میان نمایندگان پارلمان. درحالیکه در آلمان و ۱۷ کشور اروپایی دیگر، انکار هولوکاست یک جرم کیفری بهحساب میآید و جنایات نازیها با جزئیات تکاندهنده در تمام مقاطع تحصیلی تدریس میشود، در ژاپن، فضا برای ابهام و نسبیگرایی باز میماند.
چرا ژاپن نتوانست مانند آلمان با گذشتهاش روبهرو شود؟
مقایسه آلمان و ژاپن در نحوه مواجهه با تاریخ جنگ جهانی دوم، دو مسیر کاملاً متفاوت را آشکار میکند. آلمان پس از ۱۹۴۵ یک گسست کامل با گذشته نازی خود رقم زد. رژیم هیتلر به یک «دیگری» مطلق بدل شد؛ هیولایی سیاسی که میشد تمام گناهان ملت را بر دوشش گذاشت و آلمان جدید را بر ویرانههای آن بنا کرد.
آلمان پس از پایان جنگ چهانی دوم، با گذشته خود قطع رابطه کامل کرد و نظامی تازه بنا ساخت
در ژاپن اما چنین قطع رابطهای هرگز رخ نداد. رهبران زمان جنگ بهسادگی از صحنه حذف نشدند و مهمتر از همه، امپراتور هیروهیتو، مردی که در چشم مردم ژاپن هم خدای زنده بود و هم نماد هویت ملی، همچنان بر تخت سلطنت باقی ماند.
دموکراسی نوپای ژاپن، برخلاف آلمان، ریشههایی عمیق در همان سیستمی داشت که میخواست از آن فاصله بگیرد. نمیشد امپراتوری را به طور کامل شیطانی جلوه داد، وقتی خود امپراتور هنوز در کاخ زندگی میکرد.
در این میان نقش ایالات متحده نیز بسیار تعیینکننده بود. ژنرال داگلاس مکآرتور، فرمانده کل نیروهای متفقین در ژاپن، تصمیم گرفت برای حفظ ثبات اجتماعی و جلوگیری از فروپاشی کامل کشور، امپراتور هیروهیتو را بر تخت نگه دارد. تصمیمی که کشور را آرام نگهداشت، اما به قیمت خاموشی بخشی از حافظه تاریخی ژاپن.
تصمیم ژنرال مکآرتور برای حفظ امپراتور، مانع از حسابرسی تاریخی جنایتکاران ژاپنی شد
به همین دلیل بسیاری از مقامات عالیرتبه زمان جنگ؛ از اعضای خاندان سلطنتی گرفته تا معماران واحد ۷۳۱، هرگز با محاکمهای جدی روبهرو نشدند. برخی از مسئولان واحد ۷۳۱ حتی در ازای واگذاری دادههای «تحقیقات» خود به آمریکا، مصونیت قانونی گرفتند.
عامل دیگری که این سکوت را تثبیت کرد، جنگ سرد بود. با پیروزی کمونیسم در چین و آغاز جنگ کره، ژاپن از یک دشمن شکستخورده به متحد استراتژیک ایالات متحده در برابر بلوک شرق تبدیل شد. در چنین فضایی، دیگر به مصلحت نبود که بیش از حد روی جنایات ژاپن علیه کشورهایی نظیر چین (که حالا در اردوگاه کمونیسم بودند) تأکید شود.
در ژوئیه ۱۹۵۵، پارلمان ژاپن کتابهای درسیای را که با جزئیات به جنایات ارتش امپراتوری پرداخته بودند، محکوم کرد. استدلال رسمی این بود که چنین متونی ناخواسته به تصویرسازی مثبت از کشورهای کمونیستی کمک میکنند. کتابهایی که روایتی انتقادی از جنگ داشتند، برچسب «کتابهای سرخ» خوردند و بهسرعت از مدارس حذف شدند.
این فشار سیاسی باعث شد بیش از یکچهارم کتابهای درسی آن دوران، زیر تیغ سانسور بروند. ایالات متحده نیز که حالا ژاپن را به چشم «ناو هواپیمابر غرقنشدنی» خود در آسیا میدید، هیچ مخالفتی با این روند نکرد. تاریخ، قربانی مصلحت ژئوپلیتیک شد.
جنگی که تمام نشد: چرا گذشته هنوز روابط ژاپن و کره را تیره میکند؟
این فراموشی سازمانیافته، صرفاً به محدودهی آکادمیک ختم نمیشود و پیامدهای آن در دنیای واقعی، روابط بینالمللی ژاپن را تحتتأثیر قرار میدهد. بیشترین نمود تنشها را میتوان در مناسبات ژاپن و کره جنوبی دید، دو کشوری که روی کاغذ باید متحدانی طبیعی باشند:
هر دو دموکراسیهای پیشرفته، قدرتهای اقتصادی بزرگ و همپیمانان نزدیک ایالات متحده هستند؛ هر دو نیز با چالشهای مشترکی از سوی چین، کره شمالی و حتی روسیه مواجهاند. اما واقعیت صحنه دیپلماسی چیز دیگری را منعکس میکند. روابط آنها پر از بیاعتمادی و خصومت است و گاهی تا مرز جنگهای تجاری تمامعیار پیش میرود.
ریشهی این منازعات، مستقیماً به تاریخ و شیوهی روایت آن برمیگردد. انکار یا کوچکنمایی جنایات دوران استعمار ژاپن در کره، بهویژه ماجرای «زنان آسایشگر»، برای کرهایها چیزی جز توهین ملی نیست. متقابلاً هر تلاشی از جانب سئول برای پیگیری غرامت، در توکیو نقض توافقهای پیشین تلقی میشود.
برای کرهایها، انکار جنایات دوران استعمار ژاپن یک توهین ملی محسوب میشود
نمونه بارز این اختلافات در سال ۲۰۱۲ به تیتر اخبار تبدیل شد؛ وقتی دادگاه عالی کره جنوبی به نفع خانوادههای قربانیان کار اجباری دوران جنگ رأی داد و شرکتهای ژاپنی را موظف به پرداخت غرامت کرد. توکیو در پاسخ یادآور شد که توافق ۱۹۶۵ با سئول، که طی آن بیش از دو میلیارد دلار به دولت کره پرداخت شده بود، پرونده غرامت را برای همیشه بسته است. اما در چشم بسیاری از کرهایها، آن توافق صرفاً قراردادی میان دولتها بود و ارتباطی به غرامت فردی قربانیان نداشت.
این بنبست تاریخی در شرق آسیا، با آنچه میان آلمان و فرانسه گذشت، تضاد آشکاری دارد. این دو کشور اروپایی باوجود قرنها رقابت و دو جنگ جهانی ویرانگر، توانستند به همکاری عمیق و پایداری دست یابند. این موفقیت تا حد زیادی مدیون پذیرش بیقیدوشرط مسئولیت توسط آلمان برای جنایاتش بود. آلمان با سرمایهگذاری بر آموزش تاریخ، عذرخواهیهای مکرر و پرداخت غرامت، اعتماد ازدسترفته را بازسازی کرد.
در طول این سالیان ژاپن هم بارها رسماً عذرخواهی کرده است، اما مشکل به تناقضهای رفتاری دولتمردان این کشور باز میگردد. هر بار که نخستوزیری یا مقام ارشدی با بیانیهای از گذشته ابراز پشیمانی میکند، بازدید سیاستمداران ملیگرا از معبد یاسوکونی، جایی که حتی جنایتکاران جنگی رده اول دفن شدهاند، پیام را خنثی میکند.
میگویند تاریخ را فاتحان مینویسند؛ اما این شکستخوردگاناند که بعدها روایت را بازنویسی میکنند. تقریباً همه ملتها سالهای اوج قدرت و توسعهطلبیشان را زیبا میبینند و خشونتهای همراهش را کوچک میکنند. برتریجویی ملی و «دیگری» را از انسانیت خالی دیدن، تقریباً همیشه به فاجعه ختم میشود.
اما سرگذشت ژاپن به دلیل تضاد شدید میان تصویر امروزیاش (جامعهای فوق مدرن، صلحجو و منظم) و سکوتش در برابر گذشتهای مملو از خشونت، منحصربهفرد جلوه میکند؛ سکوتی معنادار که با انکار، ملیگرایی و محاسبههای سیاسی پر شده است.
البته برخی از شهروندان، مورخان و فعالان ژاپنی سالها تلاش کردهاند روایتی صادقانهتر از گذشته را زنده نگه دارند؛ چه با انتشار پژوهشها در رسانههای بینالمللی و چه با مبارزه فردی برای یادآوری حقیقت. اما ساختار سیاسی و آموزشی همچنان در برابر چنین حسابرسیای مقاومت میکند.