هر آنچه باید درباره‌ی سوگیری شناختی بدانیم

پنج‌شنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۳:۰۰
مطالعه 24 دقیقه
بررسی خطا یا سوگیری‌ شناختی، هنگام تحلیل و تفسیر و قضاوت در مورد رویدادها، به افکار ما جهت می‌دهد و نمی‌گذارد بهترین گزینه‌ی پیش رو را انتخاب کنیم.
تبلیغات

خطای شناختی یا به عبارت متداول‌تر، سوگیری‌ شناختی (Confirmation bias)، خطاهایی ذهنی هستند که به صورتی نظام‌مند به نگرش‌ها، اوهام، باورهای غلط و... متمایل می‌شوند و طبعا بر استدلال‌ها، تصمیم‌گیری‌ها، ارزیابی‌ها، یادآوری‌ها و ادراک و شناخت افراد تأثیر می‌گذارند. سوگیری‌ شناختی، از مباحث مهم و تأثیرگذار در علوم شناختی است. علوم شناختی تا به اینجا، تعداد زیادی از این خطاهای ذهنی را شناسایی کرده و زوایای متفاوتی از شرایط ظهور و بروزشان را بررسی کرده است. فهرست انواع خطاهای شناختی بسیار طولانی است.

جهت‌گیری تأییدی یا سوگیری‌ شناختی، به بیان دیگر به معنای تمایل ما به پذیرش باورهایی خاص است. به عبارتی، هنگامی که باوری در ما شکل ‌می‌گیرد، تنها اطلاعاتی را می‌پذیریم که باورهای پیشین ما را تأیید می‌کند. در این حین، اطلاعاتی را که باعث می‌شوند در باورهایمان شبهه ایجاد شود، یا کلا نادیده می‌گیریم یا از اساس رد می‌کنیم. این نوع مواجهه با باورهایمان، همچون استفاده از نوعی مخدر است که ما را دربرابر واقعیت‌های اطرافمان کرخت ‌‌می‌سازد. به همین دلیل ذهن و دریافت‌های ما، توانایی منعکس کردن بخش بزرگی از واقعیت بیرون از ذهن را از دست می‌دهد.

سوگیری شناختی چیست

سوگیری‌های شناختی، انحرافات و اشتباهاتی است که ذهن از قضاوت‌های درست خود مرتکب می‌شود. به بیانی دیگر می‌توان این سوگیری‌ها یا «اشتباهات ادراکی» را به هرگونه اشکال و اشتباه در تصمیم‌گیری، ارزیابی اطلاعات و به یادآوری نسبت داد که به شکل الگوی فکری درآمده باشد، و آن‌ را «سوگیری شناختی» نامید. اصطلاح سوگیری شناختی را نخستین بار پیتر واسن (۱۹۲۴-۲۰۰۳)، روانشناس برجسته‌ای از دانشگاه کالج لندن استفاده کرد.

پیتر واسن در روانشناسی استدلال که از شاخه‌های علوم ذهنی محسوب می‌شود، یکی از افراد پیش‌گام و تاثیرگذار محسوب می‌شود. این شاخه از علوم ذهنی، به مطالعه‌ی نحوه‌ی تفکر و استدلال در افراد جامعه می‌پردازد و بررسی می‌کند که چه فرآیندهایی به نتیجه‌گیری‌های ذهنی منجر می‌شوند و چگونه این فرایندها روند حل مسئله و تصمیم‌گیری را شکل می‌دهند. از دید واسن، افراد حتی برای تمایل پیدا کردن به اطلاعات و دانش نیز، از سوگیری‌های شناختی مدد می‌گیرند و تمایل آن‌ها به سمتی است که پیش‌فرض‌ها، دریافت‌ها و باور‌های‌‌ آن‌ها را تأیید می‌کند.

پروفسور «کارن وین» و همکارانش در دانشگاه «ییل»، مطالعاتی بر کودکان یک، دو و سه ساله انجام دادند که این مطالعات نشان می‌دهد کودک انسان از زمان تولد خود، دارای «سوگیری درون‌گروهی» است. این بدین معنا است که کودک، حمایت کسانی را که شبیه به خود او هستند، نسبت به سایر افراد ترجیح می‌دهد. این کودکان مورد مطالعه، هم از افراد مشابه خودشان حمایت می‌کردند و هم از افرادی که شباهتی به آن‌ها نداشتند، بیزاری می‌جستند. مطالعات متعددی این واقعیت را نشان می‌دهند که برای کودک از بدو تولد دو گروه «ما و دیگران» وجود دارد و انسان‌ها از کودکی، تمایل دارند تا افرادی را که شباهتی به آن‌ها ندارند، تنبیه کنند.

جهت‌گیری تأییدی و سوگیری شناختی می‌تواند بر شکل‌گیری مناسبات و روابط اجتماعی نیز تأثیرگذار باشد. ما انسان‌ها در روابط اجتماعی که داریم، اعم از حقیقی و مجازی، خودمان را در معرض آن دسته از موقعیت‌های اجتماعی قرار می‌دهیم که رویکرد مثبتی به این باور‌های ما دارند. ما در ارتباطات خود، بیشتر با افرادی هم‌نشینی می‌کنیم که یا مثل ما یا بسیار شبیه ما فکر می‌کنند.

پروژه‌ی دیگری به نام ایمپلیسیت (آزمون تداعی ضمنی)، توسط «آنتونی گرین‌والد» از دانشگاه واشینگتن و «مهزرین بانجی» از دانشگاه هاروارد، نشان‌دهنده‌ی وجود سوگیری‌های شناختی در تمام انسان‌ها بود؛ به عبارتی، چیزی به نام انسان بدون سوگیری وجود ندارد. به همین دلیل لازم است که برای پرهیز از خطاهای شناختی، با آن‌ها آشنا باشیم.

سوگیری شناختی در تمام بخش‌های جامعه می‌تواند حضور پررنگ و اثرگذاری داشته باشد؛ برای مثال نتایج و یافته‌های تازه‌ی صندوق توسعه‌ی سازمان ملل متحد نمایانگر واقعیت کتمان‌نکردنی و تلخی بود که نشان می‌داد از هر ۱۰ نفر، ۹ نفر دچار سوگیری شناختی و پیش‌داوری علیه زنان‌ هستند. سازمان ملل با جمع‌آوری داده‌ها از میان ۷۵ کشور جهان، بررسی کرده که چطور باورها و عرف رایج جوامع در حوزه‌های مختلف از اقتصاد و اشتغال گرفته تا تحصیلات، مانند یک مانع سخت و بزرگ بر سر راه برابری جنسیتی‌ محسوب می‌شوند.

ما در بسیاری از مواقع، فرصت درک چشم‌اندازهای متفاوت را از خودمان می‌گیریم. شاید حتی بدون اینکه متوجه شویم، هر کسی که اعتقاد به برتری‌جویی ما را به چالش بکشد، در ذهنمان سانسور ‌می‌کنیم و با آنان وارد گفت‌وگو نمی‌شویم. حتی ممکن است ناخواسته با رفتار و گفتارمان باعث رنجش دیگران شویم فقط به این دلیل که اندیشه و شیوه‌ی زندگی‌ متفاوتی از ما دارند.

یک باور غلط اما شاید رایج این است که تفکر بسته فقط متعلق به افراد کمتر تحصیل‌کرده با موقعیت اجتماعی پایین‌تر است. درحالی‌که در طول تاریخ دانشمندان و نخبگان دانشگاهی بسیاری بوده‌اند که دربرابر دستاوردهای جدید علمی مقاومت می‌کرده‌اند. شواهد فراوان نشان می‌دهد که جهت‌گیری تأییدی یا سوگیری شناختی در انسان‌ها، این مقاومت را معمولا از دو طریق انجام می‌دهد: توجه گزینشی به داده‌های علمی موجود و نادیده گرفتن داده‌هایی که باورهای پیشین را باطل می‌کند.

سوگیری‌های شناختی؛ اثر لنگر انداختن

اثر لنگر انداختن (Anchoring Effect)، از مهم‌ترین سوگیری‌های شناختی است که در تصمیمات، قضاوت‌ها و در نهایت رفتار و باورهای انسان‌ها بسیار تأثیرگذار خواهد بود. در سوگیری شناختی «لنگر انداختن»، ذهن در فرایند تصمیم‌گیری‌های خود، تنها به نخستین اطلاعاتی که به او رسیده تکیه و اکتفا می‌کند. به عبارتی در این نوع سوگیری شناختی، زحمت جستجوی بیشتر را به خود نمی‌دهد و روی اطلاعات اولیه یا قسمتی از آن گیر می‌افتد.

ذهن همیشه برای اولین اطلاعاتی که به دست می‌آورد ارزش خاصی قائل است و معمولا وقتی لنگرش را در قسمت خاصی از اطلاعات می‌اندازد، جانب‌دار می‌شود. طبق « اثر لنگر انداختن»، معمولا بهترین گزینه‌ها، همان اولین گزینه‌های ارائه‌شده هستند؛ گزینه‌هایی که تأثیر بسزایی در انتخاب افراد بین گزینه‌های موجود می‌گذارند. زمانی‌که سوزن فکر و تصمیم‌گیری فرد، روی مورد خاصی گیر کند، تصمیم‌گیری‌ها و قضاوت‌هایی که او در آینده انجام می‌دهد، با مقایسه‌ی مواردی که در آن لحظه موجود است، با مورد یا موارد اولیه شکل می‌گیرند.

اثر لنگر انداختن، اولین‌بار توسط آموس تورسکی و دنیل کانمن مطرح شد. آن‌ها در مطالعه‌ی خود شرکت‌کنندگان را به دو گروه تقسیم کردند. به هر دو گروه برای حل حاصل‌ضرب فقط پنج ثانیه فرصت داده شد:

  • از دسته‌ی اول خواسته شد حاصل ضرب اعداد یک تا هشت را محاسبه کنند. ۸×۷×۶×۵×۴×۳×۲×۱
  • از دسته‌ی دوم خواسته شد حاصل ضرب اعداد هشت تا یک را محاسبه کنند. ۱×۲×۳×۴×۵×۶×۷×۸

به شرکت‌کنندگان فرصت کافی برای محاسبه‌ی حاصل ضرب اعداد داده نشد و آن‌ها مجبور به تخمین یا حدس پاسخ بودند. پاسخ گروه اول به‌طور متوسط، چیزی نزدیک به عدد ۵۱۲ بود؛ ولی گروه دوم به‌طور متوسط پاسخی حدود ۲۲۵۰ ارائه دادند. پاسخ صحیح این حاصل ضرب ۴۰۳۲۰ است. سؤالی که در این زمینه مطرح می‌شود، این است که به چه دلیلی چنین اختلاف فاحشی بین پاسخ‌ها وجود داشت؟

این موضوع به این دلیل اتفاق می‌افتد که مغز، زمان کافی برای محاسبه ندارد؛ دو عدد اول را ضرب می‌کند و عدد پنجاه و شش را به دست می‌آورد و سپس آن را ضرب در شش می‌کند و همین‌جا گیر می‌کند. بعد ذهن با توجه به اطلاعات اولیه به حدس تقریبی دو هزار و اندی می‌رسد. در مورد دوم یک ضرب در دو و ضرب در سه عدد کوچک‌تری به دست می‌دهد و ذهن به حدس حدود پانصد می‌رسد. به بیان دیگر لنگر ذهن باعث می‌شود در یک نقطه گیر کنیم و جلوتر نرویم. برای همین بین جواب واقعی و حدس و گمان این قدر تفاوت وجود دارد.

«اثر لنگر انداختن» در تجارت و کسب‌و‌کار، کاربرد ویژه‌ای دارد و طراحان اقتصادی از جهت‌گیری‌های شناختی مغز افراد، در به دام انداختن آن‌ها، کمال استفاده را می‌برند. به‌طور مثال فروشگاه‌های زنجیره‌ای، نمونه‌ی بارزی از اثر لنگر انداختن است. حتما مشاهده کرده‌اید که در برخی از روزهای ماه، برخی فروشگاه‌ها در نزدیکی درهای ورودی خود، پیشنهاد‌ها و تخفیف‌های ویژه‌ای را به نمایش می‌گذارند. برنج دانه بلند، بسته‌ای ۲۰ هزار تومان، تخفیف خورده ۱۵ هزار تومان.

بسیاری از افراد با دیدن این تبلیغات وارد فروشگاه می‌شوند و به سمت غرفه‌ی برنج می‌روند. شاید در همین حین موارد بسیاری را نیز پیدا کنند که از پانزده هزار تومان نیز کمتر باشد؛ اما این فکر که «آن برنج حتماً کیفیت بالاتری داشته که قیمت بدون تخفیفش بالاتر از برنج‌های دیگر است. پس من با پرداخت پول کمی بیشتر می‌توانم برنج باکیفیت‌تری بگیرم»، در فکر و سوگیری‌های شما لنگر انداخته است و گزینه‌های دیگر از انتخاب شدن توسط شما محروم واقع می‌شوند.

سوگیری‌های شناختی؛ اثر راه ‌حل دمِ ‌دست

در سوگیری شناختی راه‌حل دم دست (Availability heuristic)، فرد احتمال وقوع یا تکرار هر رویداد را براساس تعداد دفعاتی که می‌تواند آن احتمال را به یاد آورد می‌سنجد. به همین خاطر، این نوع سوگیری به‌شدت موجب خطا در قضاوت خواهد شد. عبارت راه‌حل دم دست را برای نخستین بار در سال ۱۹۷۳ دو دانشمند برجسته‌ی علوم شناختی، آموس تورسکی و دنیل کانمن به کار بردند.

راه‌حل دم دست، به‌نوعی مشابه یک میان‌بر ذهنی است که در ارزیابی مفاهیم یا تصمیم‌ها بر آنچه به‌سرعت به خاطر آورده می‌شود، تکیه می‌کند. راه‌حل دم دست می‌گوید هر مثالی که به خاطر می‌آوریم، به علت مهم بودنش یا حداقل مهم‌تر بودنش از باقی مثال‌ها به یاد آورده شده است. تحت تأثیر راه‌حل دم دست، افراد تمایل دارند اطلاعات تازه‌تر را اساس قضاوت قرار دهند و در نتیجه ذهنشان به سمت آن‌ها سوگیری می‌کند.

یکی از آشکارترین مثال‌های راه‌حل دم دست، تأثیرات نمونه‌های حاضر و مهیا بر ذهن ماست. مثلاً یک شخص ممکن است پس از دیدن فیلمی تأثیرگذار و قوی با موضوع فاجعه هسته‌ای، متقاعد شود که احتمال وقوع جنگ یا حادثه‌ی هسته‌ای بسیار بالا است. از نمونه‌های دیگر در این سوگیری می‌توان به رانندگی اشاره کرد. اگر فرد شاهد واژگون شدن یک ماشین در جاده باشد، احتمال تصادف کردن خودش را نیز بالا تصور می‌کند. به عبارتی فرد هرچه ذهنش بیشتر درگیر آن فیلم یا تصادف باشد، صحنه‌های آن فیلم یا تصادف در ذهنش تکرار می‌شود و در نتیجه باعث می‌شود که فرد باور قوی‌تری نسبت به نتیجه‌گیری‌های خود پیدا کند.

یک مثال دیگر در این زمینه، سؤالی است که در آن از افراد پرسیده می‌شود ریسک کدام یک از شغل‌ها بالاتر است: پلیس یا چوب‌بُر؟ ازآنجاکه ممکن است مثال‌های آماده‌ای از اخبار شلیک به مأموران پلیس در ذهن داشته باشیم و به‌طور عینی نیز آسیب دیدن پلیس‌ها را بیشتر تماشا کرده باشیم، شاید نتیجه بگیریم پلیس بودن خطرناک‌تر است، درحالی‌که آمار نشان می‌دهد که چوب‌بُرها در حین کار،  آسیب بیشتری را نسبت به مأموران پلیس متحمل می‌شوند.

سوگیری‌های شناختی؛ اثر چشم و هم‌چشمی

اثر چشم و هم‌چشمی (Bandwagon effect) که آن را اثر ارابه یا گله نیز می‌نامند، نوعی سوگیری شناختی است که طی آن، فرد عملی را فقط به این دلیل که دیگران نیز آن را انجام می‌دهند، انجام می‌دهد. در این حالت فرد، به باروهای خود بی‌توجه است و تنها پس از انجام دادن یک عمل، به باورهای خویش رجوع می‌کند. حتی در این مورد نیز، اگر عمل با باورهایش مطابقت داشت ارزش زیادی برای باور خود قائل می‌شود و اگر با باورش تناقض داشت، ترجیح می‌دهد تا باورش را نادیده بگیرد.

هماهنگ کردن رفتارهایمان با دیگران، احساس راحتی بیشتری به ما می‌بخشد. بخشی از این موضوع، ریشه در تکامل انسان‌ها دارد. ما انسان‌ها با وجود اینکه ممکن است به خاطر رفتار دیگران تصمیم اشتباهی بگیریم و رفتار غیر منطقی انجام دهیم، باز هم ترجیح می‌دهیم همرنگ جماعت باشیم. مردم در فصل‌های حراجی در فروشگاه‌ها، به جمعیت خریداران نگاهی می‌اندازند و به آن‌‌ها می‌پیوندند؛ چون فکر می‌کنند کار درستی است و بقیه هم دارند این کار را انجام می‌دهند.

تصور کنید که شما در این فصل‌های حراج، فقط یک توستر با پنجاه درصد تخفیف خریده‌اید و با دیدن افرادی که در حال خرید تلویزیون صفحه تخت بزرگ هستند، احساس گناه کرده و اقدام به خرید موارد بیشتر می‌‌کنید. اثر چشم و هم‌چشمی در طرفداری از تیم‌های ورزشی نیز مؤثر است؛ اگر تیمی لیگ را با چند پیروزی پیاپی آغاز کند، طرفداران بیشتری پیدا می‌کند که حاضرند برای تشویق از آن تیم در ورزشگاه‌‌ها حضور پیدا کنند.

اثر  چشم و هم‌چشمی (ارابه یا گله) برای اولین‌بار در سال ۱۸۴۸ پس از موفقیت چشمگیر دن رایس (Dan Rice) که یک دلقک معروف سیرک بود و برای کمپین سیاسی خود در خلال انتخابات آمریکا، از ارابه‌ی موسیقی‌اش کمک گرفت، به این نام مشهور شد. از آن پس استفاده از ارابه‌ی موسیقی توسط سایر سیاست‌گذاران به‌عنوان روشی استاندارد و به امید موفقیت آن‌ها در کمپین‌های انتخاباتی، بسیار مورد استقبال قرار گرفت. از نظر روانشناسان، سوگیری شناختی، نوعی تمایل به گرفتن تأیید اجتماعی و همراهی با اکثریت است.

همچنین نمی‌توان از تأثیر گسترده‌ی اثر چشم و هم‌چشمی، بر پدیده‌های جمعی نیز چشم‌پوشی کرد. رأی دادن یکی از اموری است که اثر چشم و هم‌چشمی در آن بسیار دخیل است. تحقیقات نشان می‌دهد بسیاری از مردم تمایل دارند به فرد یا حزبی رأی دهند که گمان می‌کنند احتمال پیروزی‌اش بالا است. پس به او رأی می‌دهند به این امید که جزو «برند‌ه‌ها» قرار بگیرند. در نظر‌سنجی‌های سیاسی اجتماعی نیز افراد در اثر چشم و هم‌چشمی عقایدشان را به عقیده‌ی اکثریت تغییر می‌دهند.

روان‌شناس برجسته‌ی فقید و استاد سابق دانشگاه‌ ییل، مظفر شریف، از نخستین کسانی بود که چنین اثری را در یک آزمون نشان داد. وی علاقه‌مند بود بداند چگونه افراد عقایدشان را به خاطر همرنگی با جماعت تغییر می‌دهند. به همین منظور از شرکت‌کنندگان خواست در اتاقی تاریک به نقطه‌‌ی روشن کوچکی چند متر آن‌طرف‌تر خیره شوند و تخمین بزنند چند بار نقطه‌ی روشن به حرکت درمی‌آید.

حقه‌ی آزمایش در این بود که نقطه هیچ حرکتی نداشت. در واقع اگر حرکتی هم به ذهن می‌آمد ناشی از نوعی توهم بصری بود. روز اول افراد رقم‌های متفاوتی را ذکر کردند؛ اما از روز دوم تا روز چهارم، افراد بر یک یا دو عدد تخمینی توافق می‌کردند و بقیه نیز هم‌صدا می‌شدند. مظفر شریف بعداً در گزارش مفصلی از این شبیه‌سازی نشان داد که چگونه هنجارهای اجتماعی در جامعه بسط پیدا می‌کنند و چارچوب ارزیابی رفتار اجتماعی را شکل می‌دهند.

اثر چشم و هم‌چشمی در سلامت جامعه نیز مؤثر است. به‌عنوان نمونه در هر جامعه‌ای افرادی هستند که به روش‌های درمانی خاصی عقیده دارند به این دلیل که افراد زیادی به آن باور دارند درحالی‌که این روش‌ها هیچ پشتوانه‌ی علمی ندارند. تمایل به پیروی از اعمال و افکار دیگران ناشی از گرایش افراد به هم‌نوایی است. گاهی اوقات هم به این علت است که تنها منبع اطلاعات فرد، دیگران هستند. هر دو دلیل اما شاهدی بر تمایل به همرنگی با جماعت است. 

سوگیری‌های شناختی؛ اثر پَس‌نگری

پَس‌نگری (Hindsight bias) نوعی سوگیری شناختی است که در آن، ذهن افراد پس از اینکه چیزی اتفاق می‌افتد، گمان می‌کند از اول از آن خبر داشته است. افراد بسیاری با پس‌نگری قضاوت می‌کنند و پس از اینکه رویدادی اتفاق می‌افتد، با گفتن جملاتی مانند «از اول هم می‌دانستم»، چنین القا می‌کنند که آن رویداد قابل پیش‌بینی بوده است. درحالی‌که این‌طور نیست و در واقعیت شواهد اندکی برای پیش‌بینی در دسترس بود. پس‌نگری، در مواردی به انحراف در حافظه منجر می‌شود و این اتفاق زمانی می‌افتد که یادآوری و بازخوانی خاطرات به نتایج نظری کاذب منجر می‌شوند.

پژوهش‌ها نشان‌دهنده‌ی وجود ۳ عامل اصلی در پس‌نگری است. اولین عامل «انحراف حافظه» است. در این حالت، ذهن توانایی این را ندارد که پیش‌بینی قبل رویداد را به خاطر بیاورد. عامل دوم، گرایش ذهن به دیدن رویداد به‌عنوان «امری اجتناب‌ناپذیر» است. وقتی ذهن مشغول ارزیابی رویدادی می‌شود، تمایل دارد گمان کند که آن رویداد حتماً باید اتفاق می‌افتاد. آخرین عامل نیز گرایش ذهن به «پیش‌بینی پذیری» است. ذهن این‌گونه تصور می‌کند که توانایی پیش‌بینی آن رویداد را از قبل داشته است.

هرگاه سه عامل ذکرشده در یک موقعیت و هم‌زمان اتفاق بیفتند، احتمال سوگیری پس‌نگری افزایش پیدا می‌کند. برای نمونه‌ای از این سوگیری، می‌توان به تماشای فیلم اشاره کرد. فرض کنید در پایان یک فیلم جنایی متوجه می‌شویم که قاتل کیست. اینجا خیلی احتمال دارد فرد به خاطر نیاورد که از اول درباره‌ی شخصیت گناهکار داستان چگونه فکر می‌کرد. به‌علاوه به‌غلط تصور ‌کند که از اول معلوم بوده قاتل کیست. در نتیجه فرد ممکن است واقعاً به این باور برسد که از اول همه چیز را درباره‌ی فیلم می‌دانست؛ درحالی‌که در واقعیت همه‌ی این تصورات پس از دیدن فیلم در ذهنش نقش بسته است.

از مطالعات برجسته‌ی کلاسیک درباره‌ی سوگیری پس‌نگری، می‌توان به مطالعه‌ای اشاره کرد که در سال ۱۹۷۵ در دانشگاه عبری اورشلیم انجام گرفت. در این پژوهش دانشمندان آزمایشی را ترتیب دادند تا پس‌نگری را در افراد آزمایش کنند. در مرحله‌ی اول، آن‌ها از شرکت‌کنندگان خواستند احتمال چندین پیامد سفر ریچارد نیکسون، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، به پکن و مسکو را بسنجند. پس از اینکه این ملاقات انجام شد در مرحله‌ی بعدی پژوهش، آنان از شرکت‌کنندگان دعوت کردند تا احتمالاتی را که برای هر نتیجه‌ی پیش از سفر مطرح کرده بودند به یاد آورند.

نتایج نشان داد شرکت‌کنندگان احتمالاتی را که درباره‌ی نتایج واقعی سفر به یاد آوردند، بسیار بیشتر از احتمالاتی بود که پیش‌تر مطرح کرده بودند. به بیان دیگر پس از آنکه نتایج واقعی سفر مشخص شد، شرکت‌کنندگان گمان می‌کردند که آنان از ابتدا برای آن نتایج احتمال بیشتری را قائل شده بودند؛ درحالی‌که در واقعیت این‌گونه نبود.

سوگیری شناختی؛ اثر شترمرغ

تمایل ذهن به نادیده گرفتن اخبار بد و وانمود کردن اینکه اوضاع خوب است، اثر شترمرغ (Ostrich Effect) نام دارد. اثر شتر‌مرغ باعث می‌شود افراد از حضور در هر موقعیتی که ممکن است در نظرشان منفی جلوه کند، اجتناب کنند. علت نام‌گذاری این سوگیری این است که شترمرغ هرگاه از چیزی بترسد، سر خود را در زیر شن فرومی‌برد و تصور می‌کند چون خطر را نمی‌بیند از آن در امان مانده است.

افراد تحت تأثیر سوگیری شناختی شترمرغ، از هر شرایطی که ممکن است کمی ناراحتی پیش بیاید، دوری می‌کنند. این خطای شناختی سبب می‌شود فرد اطلاعات ضروری فراوانی را از دست بدهد؛ زیرا ترجیح می‌دهد با آن اطلاعات کاری نداشته باشد. در نتیجه هم خود فرد دچار خطای بنیادی در قضاوت‌هایش می‌شود، هم اعتماد دیگران را به‌تدریج از دست می‌دهد؛ زیرا نتوانسته است در مواقع مورد نیاز، حضور پیدا کند و واکنشی نشان دهد.

در زبان فارسی نیز، برای افرادی که خودشان را بی‌خبر و نادان نشان می‌دهند، اصطلاح کبکی که سرش را در برف فرو کرده است را به کار می‌برند. بسیاری از افراد معتقدند که چون تا حالا همه چیز خوب پیش رفته است، از این به بعد نیز همین‌طور خواهد بود. در واقع این افراد علائم خطر و عواقب آن را ناچیز و دست کم می‌شمارند.

ساده‌ترین مثالی که می‌توان در این زمینه ذکر کرد، این است که زمانی‌که افراد از نظر احساسی با موضوعی درگیر شده باشند، وقتی در معرض اطلاعات ناراحت‌کننده قرار می‌گیرند، به‌جای رنج کشیدن و تحمل اضطراب ناشی از آن، تمایل دارند به‌سادگی آن اطلاعات را نادیده بگیرند. در واقع تعارضی بین «آنچه ذهن منطقی ما تصور می‌کند که مهم است» و «آنچه ذهن عاطفی ما پیش‌بینی می‌کند که دردناک است» رخ می‌دهد و با درنظرگرفتن جنبه‌های مثبت و انکار واقعیت‌های منفی در مورد یک موضوع، حواسمان را از خطرات احتمالی پرت می‌کنیم و هشدارهای پیشگیرانه را جدی نمی‌گیریم. از طرفی دیگر فکر کردن، درد و زحمت دارد و ما نمی‌دانیم چه موقع باید آن را متوقف کنیم.

اولین کسانی که از این اصطلاح استفاده کردند، دان گالای و اورلی سید، استادان دانشکده‌ی علوم مالی دانشگاه عبری اورشلیم در سال ۲۰۰۶ بودند. آن‌ها هنگامی که مشغول مطالعه‌ی رفتار سرمایه‌گذاران بازار بورس بودند، به این نتیجه رسیدند که وقتی بازار در موقعیت بدی قرار دارد، بسیاری از سهام‌داران از بررسی مداوم اخبار بازار و وضعیت سرمایه‌‌های خود خودداری می‌کنند.

اثر شترمرغ در بسیاری از موارد در میان افرادی که انسان‌های واقعا خوبی هستند نیز پدیدار می‌شود؛ زیرا آن‌ها دوست دارند هیچ کس از دستشان ناراحت نشود. بااین‌حال باید توجه داشت که رفتارهای این‌چنینی، جنبه‌های تاریکی است که بیش از حد باادب بودن به ارمغان می‌آورد. آنان همواره به‌غلط گمان می‌کنند چون کاری نکردیم و حرفی نزدیم، پس هیچ‌کس از ما چیزی به دل نگرفته است؛ درحالی‌که با سکوت، پنهان شدن و واکنش نشان ندادن، ممکن است حتی بیشتر به دیگران و به‌ویژه به آن‌هایی که نزدیک‌ترند و انتظار حمایت بیشتری دارند، آسیب برسانند.

سوگیری‌های شناختی؛ اثر فروپاشی انگاری

یکی دیگر از انواع سوگیری‌های شناختی، فروپاشی‌انگاری (Declinism) است. در این نوع سوگیری، ذهن گرایش به گذشته‌نگری مثبت و آینده‌نگری منفی دارد و بر این باور است که یک جامعه یا نهاد رو به زوال است. افرادی که دارای این نوع از سوگیری هستند، به‌غلط می‌پندارند که در زمان‌های قدیم همه چیز خوب و در نهایت کمال بوده است. در این فرایند ذهنی، لحظات سخت و خاطرات بد گذشته در ذهن کمرنگ و دشواری‌های زمان حال پررنگ می‌شوند. تحقیقات نشان می‌دهند که میان فروپاشی‌انگاری و مفهوم نوستالژی رابطه‌ی نزدیکی وجود دارد.

برخی تحقیقات روان‌شناسی اجتماعی، نشان‌دهنده‌ی این مسئله است که ذهن فرد در زمان‌هایی که لحظه‌های خود را غیرقابل تحمل می‌بیند و چالش‌های فراوانی پیش رویش دارد، به فروپاشی‌انگاری روی می‌آورد. در این حالت ذهن از یک سازوکار عاطفی استفاده می‌کند تا تحمل لحظات حال خود را آسان‌تر کند. اسوالد اشپنگلر، نویسنده و مورخ آلمانی، در کتابی تحت عنوان «فروپاشی مغرب زمین»، حدود یک قرن پیش به این مفهوم پرداخت و پیش‌گویی کرد که تمدن مغرب زمین در شرف از هم پاشیدن است. نویسندگان بسیاری نیز از قدیم تابه‌حال از این مفهوم در آثارشان بهره برده‌اند.

یک نمونه از آن‌ها کتاب «انحطاط و سقوط امپراتوری رم» اثر ادوار گیبون، مورخ انگلیسی است که در شش جلد در اواخر قرن هجدهم منتشر شد. گیبون در این کتاب استدلال می‌کند که یکی از دلایل سقوط امپراتوری رم این بود که شهروندان کم‌کم امیدشان را از دست دادند و با تنبلی زمام کار را به نااهلان سپردند. در نتیجه توصیه می‌کند که در هر جامعه‌ای، باورهای خرافی باید جایش را به خردورزی بدهد تا آن جامعه از هم فرونپاشد.

فروپاشی‌انگاری در قرن بیست‌ و یکم ابعاد پیچیده‌تری به خود گرفته است. از یک طرف بشر در یکی از بهترین و پررونق‌ترین دوران تاریخ خویش قرار دارد. میزان فقر، بیماری و مرگ‌ومیر به لطف پیشرفت‌‌های علمی پایین‌تر از هر زمانی است. جوامع بیشتر از هر دورانی تنوع دارند. وضعیت برابری جنسیتی و حقوق دگرباشان و اقلیت‌ها از گذشته بهتر شده است. از طرف دیگر، حجم وسیع اخبار و اطلاعات ناخوشایند که دلالت بر واقعیت‌هایی دارند که ممکن است حیات بشر را نابود سازد، بیش از هر زمانی در معرض دید انسان‌هاست. در نتیجه هر فردی به‌راحتی می‌تواند در دام فروپاشی‌انگاری اسیر شود.

همه‌گیر شدن باور به فروپاشی‌انگاری، نتایج خطرناک و مصیبت‌باری را در پی دارد. در این حالت انتظارات مشترک جامعه به شکل‌گیری یک پیش‌گویی خودمحقق اجتماعی کمک خواهد کرد. به بیان دیگر، زمانی‌که فروپاشی‌انگاری در سطوح گسترده‌ای اتفاق می‌افتد، افراد امیدها و آرزوهایشان را از دست می‌دهند و نقش اجتماعی‌شان را جدی نمی‌گیرند؛ در نتیجه فروپاشی در آن جامعه به‌تدریج رنگ واقعیت به خود خواهد گرفت و رو به زوال خواهد رفت.

سوگیری‌های شناختی؛ اثر فرار از ابهام

اثر فرار از ابهام (Ambiguity effect‎)، نوعی سوگیری شناختی است که در آن، تصمیم‌گیری‌های فرد تحت تأثیر فقدان اطلاعات یا «ابهام» قرار می‌گیرد. این اثر بیان‌کننده‌ی ترجیح انتخاب یک گزینه با احتمال مشخص و معلوم، نسبت به یک گزینه با احتمال ناشناخته و مجهول است. اثر فرار از ابهام برای نخستین بار در سال ۱۹۶۱ توسط دانیل السبرگ توصیف شد.

به‌عنوان مثال، در کوزه‌ای ۱۲۰ گوی قرمز، سفید و سیاه قرار دارد. چیزی که مشخص است این است که تعداد گوی‌های قرمز ۴۰ عدد است. ۸۰ گوی دیگر سفید یا سیاه‌ هستند؛ اما ما تعداد دقیق هر رنگ را نمی‌دانیم. ممکن است ۷۹ توپ سیاه و ۱ توپ سفید داشته باشیم ولی کسی از تعداد دقیق آن‌ها اطلاعی ندارد. پس دقیقاً ۱/۳ گوی‌ها قرمزند و مابقی مخلوطی از سفید و سیاه. اکنون کوزه را تکان داده تا گوی‌ها مخلوط شوند و یک گوی از آن بیرون می‌آوریم. حالا بیایید شرط‌بندی کنیم:

  • شرط‌بندی اول؛ گوی قرمز است و شما می‌برید یا گوی سیاه هست و شما می‌برید.
  • شرط‌بندی دوم؛ گوی قرمز یا سفید است و شما می‌برید یا گوی سیاه یا سفید است و شما می‌برید.

کدام گزینه انتخاب شما است؟ اگر روی ۱ یا ۴ شرط‌بندی کردید، مرتکب سوگیری فرار از ابهام شده‌اید. اگر در شرط‌بندی اول گزینه‌ی ۱ را به ۲ ترجیح دادید در واقع تشخیص دادید که تعداد توپ‌های قرمز از سیاه بیشتر است؛ ولی تنها تفاوت بین گزینه‌ی ۳ و ۴ این است که شما فقط با انتخاب سیاه یا قرمز می‌برید. پس اگر ۴ را به ۳ ترجیح دادید در واقع تشخیص دادید که تعداد بیشتری گوی سیاه نسبت به قرمز وجود دارد. پس اگر در دو شرط‌بندی گزینه‌ها‌ی ۱ و ۴ را انتخاب کنید دچار تناقض شده‌اید، زیرا که شما نسبت به تعداد دقیق گوی‌های سیاه یا سفید هیچ‌گونه اطلاعی ندارید. این آزمایش با نام پارادوکس السبرگ شناخته می‌شود.

دلیل اینکه بسیاری از افراد این دو گزینه را انتخاب می‌کنند، این است که روی دانسته‌هایشان تکیه می‌کنند و شرط‌بندی روی احتمالات مجهول برایشان گزینه‌ی مناسبی نیست. این‌گونه نیز می‌توان گفت که ما یک گزینه‌ی بد با احتمال معلوم و مشخص را به یک گزینه‌ی مجهول با احتمالات نامشخص ترجیح می‌دهیم. به‌طور مثال شاید ما خرید یک گوشی موبایل با ایرادهای جزئی را به خرید یک گوشی با صاحب و گذشته‌ی مجهول ترجیح دهیم.

سوگیری‌های شناختی؛ ادراک گزینشی

در سوگیری شناختی ادراک گزینشی (Selective perception)، ذهن هر آنچه درست می‌پندارد، دریافت می‌کند و هرچه با آن مخالف است، نادیده می‌گیرد. به زبان ساده، در این فرایند فرد تصویر را آن‌طور که دوست دارد می‌بیند، نه آن‌گونه که واقعاً هست و اطلاعات را گزینشی دریافت می‌کند.

برای ارائه‌ی مثالی ساده از این سوگیری، معلمی را در نظر بگیرید که بین شاگردانش استثنا قائل می‌شود. وی ممکن است به‌راحتی از خطای دانش‌آموز محبوبش چشم‌پوشی کند؛ درحالی‌که اگر همان خطا از دانش‌آموز دیگری سر بزند واکنش نشان دهد. یا برعکس، این معلم حتی می‌تواند پیشرفت دانش‌آموزی را که به او علاقه ندارد، نادیده بگیرد؛ درحالی‌که برای کوچک‌ترین پیشرفت دانش‌آموز محبوبش پاداش‌های متعددی قائل شود.

یک تحقیق کلاسیک درباره‌ی ادراک گزینشی در دهه‌ی پنجاه میلادی نشان داد که افراد هر آنچه را بخواهند می‌بینند و برعکس، به هر آنچه علاقه نداشته باشند نیز آن را نادیده خواهند گرفت. در این پژوهش از تعدادی از دانشجویان دانشگاه پرینستون و کالج دارتموث خواسته شد فیلم یک مسابقه‌ی فوتبال نسبتا خشن بین این دو دانشگاه را تماشا کنند، سپس تعداد تقریبی خطاهای هر تیم را تخمین بزنند. یافته‌های تحقیق نشان داد که هر گروه تعداد خطاهای تیم مقابل را تقریبا دو برابر واقعیت گزارش کرد که حکایت از ادراک گزینشی شرکت‌کنندگان داشت.

افراد هر روز با داده‌های بسیار زیادی مواجه می‌شوند و در نتیجه نمی‌توانند به همه‌ی آنان توجه یکسانی نشان دهند. این مسئله یکی از دلایلی است که منجر به ادراک گزینشی خواهد شد. در واقع این ذهن است که انتخاب می‌کند به چه چیزی واکنش نشان دهد. ادراک گزینشی در طراحی تبلیغات تجاری نیز نقش دارد. مصرف‌کنندگان ممکن است فقط براساس اینکه درباره‌ی یک شرکت یا محصول چه عقیده‌ای دارند، از یک تبلیغ بیشتر یا کمتر خوششان بیاید. ادراک گزینشی می‌تواند باعث از دست رفتن فرصت‌های زیادی شود و در روند تصمیم‌گیری اخلال وارد کند.

سوگیری‌های شناختی: نوآوری‌گرایی

نوعی سوگیری شناختی به نام نوآوری‌گرایی (Pro-innovation bias) وجود دارد که در آن، فرد برای فواید یک محصول جدید بیش از اندازه ارزش قائل می‌شود؛ درحالی‌که به محدودیت‌های همان محصول اهمیتی نمی‌دهد. از این منظر فرد تصور می‌کند که کل جامعه باید نوآوری را بدون هیچ تغییری بپذیرد.

یکی از مثال‌های معروف تأثیرات نوآوری‌گرایی در افکار عمومی، به دهه‌ی پنجاه و شصت میلادی بازمی‌گردد. در آن سال‌ها با پیشرفت هرروزه‌ی فناوری‌های اتمی و نوآوری‌های ناشی از آن، باوری همگانی پدید آمده بود که انرژی اتمی به‌زودی و احتمالا در اوایل قرن بیست ‌و یکم، توانایی آن را دارد تا جایگزین تمام سوخت‌های فسیلی شود.

به عبارتی این‌گونه تصور می‌شد که کارکردهای نظامی انرژی اتمی به حداقل خواهد رسید و به جایش نوآوری‌های انرژی اتمی راهکارهای فراوانی برای بسیاری از مسائل بشر خواهد داشت. بسیاری از افراد در آن زمان، با خوش‌بینی تمام تصور می‌کردند که در سراسر جهان انرژی اتمی برای همه چیز از صنعت تولید دارو تا مولد‌های برقی به کار گرفته خواهد شد. این باور سال‌های بعد نیز ادامه یافت. مثلاً راجر اسمیت، مدیرعامل وقت جنرال موتورز، در سال ۱۹۸۶ پیش‌بینی می‌کرد با شروع قرن جدید در جامعه‌ای بدون کاغذ زندگی خواهیم کرد.

یکی از دلایل به وجود آمدن این سوگیری این است که تولیدکنندگان محصولات دیجیتال، نوآوری‌های هر کالای جدید را بیش از هر چیز تبلیغ می‌کنند. از طرفی دیگر نیز گرایش به نوآوری باعث می‌شود خریداران گمان کنند اگر آخرین محصول آن شرکت را نخرند یا آخرین مدل گوشی همراه یک شرکت دیگر را نداشته باشند، از بقیه جامعه عقب می‌افتند. در این حالت ذهن وزن زیادی برای نوآوری‌های آن محصول قائل می‌شود؛ اما در واقعیت ممکن است چند مدل طول بکشد تا مجموع نوآوری‌های یک شرکت به تغییرات عمده منجر شود. مثلاً خیلی اوقات مجموع امکانات یک گوشی همراه‌با مدل بعدی آن تفاوت چندانی ندارد؛ اما نوآوری‌گرایی مقاومت دربرابر خرید آخرین مدل را کاهش می‌دهد.

گاهی اوقات حتی محصول جدید‌تر با اینکه چند نوآوری دارد، بهتر نیست. کما اینکه بسیاری از شرکت‌ها به علت اشکالات فنی یا مسائل دیگر تولید محصول جدید را بعد از چندی متوقف می‌کنند؛ اما نوآوری‌گرایی نمی‌گذارد فرد محدودیت‌ها را به‌روشنی ببیند و همیشه از اینکه آخرین مدل هر چیزی را بخرد، دفاع خواهد کرد.

سوگیری‌های شناختی؛ اعتماد به نفس کاذب

اعتماد به نفس کاذب (Overconfidence effect)، یکی از انواع سوگیری شناختی است که اطمینان فرد به داوری‌هایش، فراتر از دقت عینی آن داوری‌ها است. برخی افراد بیش از اندازه به توانایی‌های خود اطمینان دارند و ریسک‌های بزرگ‌تری را در زندگی روزمره می‌پذیرند. تحقیقات نشان می‌دهد اعتماد به نفس کاذب در میان نخبگان پدیده‌ای شایع است؛ چون بسیاری از آن‌ها این توهم را دارند که همیشه حق با آن‌ها است.

افراد دارای سوگیری شناختی اعتماد به نفس کاذب، امکان این را دارند که مسائل اخلاقی را دست کم بگیرند. وقتی پای داوری اخلاقی به میان می‌آید، بیشتر مردم گمان می‌کنند از دیگران راه و روش اخلاقی‌تری دارند. نتایج یک تحقیق جدید نشان می‌دهد که بیش از نیمی از افراد خود را به لحاظ اخلاقی در ده درصد بالای جامعه می‌دانند. خیلی‌ها به‌سادگی گمان می‌کنند آدم‌های خیلی خوبی هستند و در هر چالش اخلاقی کار درست را انجام می‌دهند. مطالعات نشان می‌دهند در اثر اعتماد به نفس کاذب خیلی‌ها در این باره که چقدر به نیازمندان کمک می‌کنند یا چقدر برای فعالیت‌های خیرخواهانه و داوطلبانه وقت می‌گذارند، اغراق کنند.

به باور دانیل کانمَن، دانشمند برجسته‌ی علوم شناختی، اعتماد به نفس کاذب خطیرترین سوگیری شناختی است. یک دلیلش این است که قوه‌ی داوری انسان در مقابل این سوگیری آسیب‌پذیری بسیاری دارد. نتایج یک پژوهش مفصل در ایالات متحده حاکی است که ۹۳ درصد افراد بر این باورند که کیفیت رانندگی‌شان از میانگین جامعه بالاتر است؛ درحالی‌که این قضیه به لحاظ آماری ممکن نیست.

 اعتماد به نفس کاذب به‌راحتی راه را برای خطاهای شناختی دیگر هموار می‌کند. به بیان دیگر، اعتماد بیش از حد به خودمان و داوری‎هایمان باعث می‌شود که خود را عاری از خطا بدانیم. در چنین شرایطی فرد به‌راحتی در دام انواع سوگیری‌های شناختی می‌افتد. اعتماد به نفس بیش از اندازه می‌تواند سبب شود فرد بدون تأمل کاری را انجام دهد و این درست جایی است که احتمال سر زدن عمل غیر اخلاقی بسیار زیاد می‌شود. در اثر اعتماد به نفس کاذب برخی از مهم‌ترین فجایع انسانی رخ داده است؛ غرق شدن تایتانیک، فاجعه‌ی اتمی چرنوبیل، نابودی فضاپیماهای کلمبیا و چَلنجِر و لکه‌ی نفتی خلیج مکزیک در سال ۲۰۱۰.

تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات

تبلیغات