هر آنچه لازم است درباره سندرم استکهلم بدانیم

پنج‌شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۰
مطالعه 21 دقیقه
سندرم استکهلم نوعی پاسخ روانشناسی است که در آن، کسانی که به گروگان گرفته‌ شده‌اند، با گروگان‌گیران ارتباط روانشناختی پیدا می‌کنند و دیگر تمایلی به رهایی از آن وضعیت ندارند.
تبلیغات

سندرم استکهلم، نوعی پاسخ روانشناسی است که معمولا با آدم‌ربایی و وضعیت گروگان‌گیری در ارتباط است. گذشته از موارد معروف جرم، افراد عادی نیز ممکن است در پاسخ به انواع مختلف تروما و آسیب‌های روانی، به سندرم استکهلم دچار شوند. در عارضه‌ی روان‌شناختی سندرم استکهلم، قربانی به مجرم احساس مثبت همدردی و یکدلی دارد و با وجود آزارها و بدرفتاری‌هایی که از مجرم می‌بیند، حتی در صورت فراهم شدن امکان رهایی از این آزارها، انتخاب می‌کند که به مجرم وفادار بماند و آزارهایش را تحمل کند.

در این موقعیت، مدیریت منابع حیاتی (مانند غذا، آب، پناهگاه و ...) در دستان مجرم است و تنبیه و تشویق قربانی نیز توسط او انجام می‌شود. در اثر این عارضه شخص قربانی حتی ممکن است لازم ببیند از مجرمی که جان و مال و آزادی‌اش را از او گرفته است، جانانه دفاع کند. در این مقاله، تلاش کرده‌ایم به‌طور دقیق بررسی کنیم که سندرم استکهلم دقیقا چیست، علت نام‌گذاری آن چه بوده است و چه شرایطی باعث می‌شود تا فرد به این سندرم مبتلا شود. در انتها روش درمانی را که می‌توان برای درمان سندرم استکهلم به کار برد، بررسی می‌کنیم.

کپی لینک

سندرم استکهلم چیست

سندرم استکهلم در ادبیات روانشناسی‌، به پدیده‌‌ای گفته می‌شود که در آن فرد قربانی نسبت به جلاد خود، همدلی و چیزی به‌مراتب بیشتر از آن یعنی وابستگی عاطفی نشان می‌دهد. این اتفاق زمانی رخ می‌دهد که قربانیان یا کسانی که از طرف گروگان‌گیران مورد سوءاستفاده قرار گرفته‌اند، با اسیرکنندگان و متجاوزان خود ارتباط برقرار می‌کنند. این ارتباط روان‌شناختی، ممکن است در طی روزها، هفته‌ها، ماه‌ها یا حتی سال‌ها اسارت یا سوءاستفاده ایجاد شود.

با گذشت زمان، برخی از قربانیان احساسات مثبتی نسبت به اسیرکنندگان خود پیدا می‌کنند. حتی ممکن است احساس کنند که گویی با او اهداف و خواسته‌های مشترکی دارند. قربانی ممکن است به همین دلیل، احساسات منفی نسبت به پلیس یا مقامات را شروع کند. در این شرایط، قربانیان حتی از کسانی که در تلاش برای کمک به آن‌ها هستند نیز، ناراحت می‌شوند. 

پژوهشگران بسیاری بر این عقیده هستند که سندرم استکهلم، در توضیح رفتارهای خاص طیف وسیعی از آسیب‌دیدگان روانی کاربرد دارد که از این‌ میان علاوه بر قربانیان گروگان‌گیری، می‌توان به افراد دارای اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، مانند بازماندگان اردوگاه‌های کار اجباریِ جنگ جهانی دوم اشاره کرد. همچنین اعضای فرقه‌های مذهبی، زنانی که از سوی همسرانشان مورد خشونت فیزیکی مکرر قرار گرفته‌اند، قربانیان تجاوز جنسی و کودکانی که به لحاظ جسمی و عاطفی مورد آزار و اذیت واقع شده‌اند، از دیگر مواردی هستند که درصد ابتلا به سندرم استکهلم در آن‌ها، بالاتر است.

سندرم استکهلم هرگز در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی یا DSM، ابزار استانداردی برای تشخیص بیماری‌ها و اختلالات روان‌پزشکی نبود. علت این امر این است که مجموعه ثابت تحقیقات دانشگاهی در این زمینه انجام داده نشده است. بااین‌حال، طبق گزارش و داده‌های FBI، حدود ۵ درصد از قربانیان گروگان‌گیری، شواهدی از سندرم استکهلم را نشان می‌دهند.

در این سندرم، گروگان‌ها یا قربانیان سوءاستفاده‌های جنسی و جسمی، با اسیران خود همدردی ‌می‌کنند. شاید بتوان این‌گونه توصیف کرد که همدردی کردن، نقطه‌ی مقابل ترس، وحشت و تحقیر است که ممکن است از قربانیان در این شرایط انتظار داشت. بسیاری از روانشناسان و متخصصان پزشکی، سندرم استکهلم را مکانیزم کنار آمدن یا روشی برای کمک به قربانیان می‌دانند که بتوانند ضربه‌های یک وضعیت وحشتناک را تحمل کنند. در واقع، سابقه‌ی سندرم ممکن است به توضیح علت این امر کمک کند.

کپی لینک

علت نام‌گذاری «سندرم استکهلم»

در سال ۱۹۷۳ در جریان سرقت از بانکی در شهر استکهلم سوئد، این پدیده‌ی عجیب روانشناسی اولین‌بار به شکلی رسانه‌ای پوشش داده شد. در مدت شش روز یعنی زمانی‌که چهار کارمند بانک، گروگانِ سارقان بودند، نوعی وابستگی عاطفی در آن‌ها به گروگان‌گیرها ایجاد شد. آن‌ها حتی از همکاری با پلیس‌ها اجتناب می‌کردند و به‌نوعی در تلاش بودند تا سارقان پیروز این رویارویی باشند؛ و حتی پس از آزادسازی‌ خود توسط نیروهای پلیس، همچنان به حمایت خود از گروگان‌گیرها ادامه دادند.

داستان از این قرار بود که در صبح روز ۲۳ آگوست سال ۱۹۷۳، یک مجرم فراری به نام «جان اولسن» وارد بانک Sverings Kredithbanken در استکهلم سوئد شد، شروع به تیراندازی کرد و فریاد زد: «مهمونی تازه شروع شده!» اولسن به پلیسی که زنگ خطر بانک را به صدا درآورده بود شلیک کرد و چهار نفر از کارمندان بانک را گروگان گرفت و درخواست پول، ماشین و آزادی یکی از دوستانش به نام «کلارک اولافسون» از زندان را داد. تا چند ساعت بعد از این درخواست، پلیس دوست اولسن را از زندان آزاد و به بانک منتقل کرد، پول مورد درخواستش را آماده کرد و یک فورد موستانگ آبی برایش تهیه کرد و فقط با یک چیز مخالفت کرد: اینکه اولسن با گروگان‌ها از بانک خارج و سوار ماشین شود. همین مسئله باعث شد اولسن به گروگان‌گیری ادامه دهد.

داستان به مدت ۶ روز ادامه پیدا کرد و در طی این ۶ روز ظاهرا رابطه‌ای احساسی ایجاد شد. اولسن با گروگان‌ها خوب رفتار کرده بود، به‌عنوان مثال کاپشن چرمی‌اش را روی دوش یکی از گروگان‌ها که به‌شدت ترسیده بود انداخت. یکی از گروگان‌ها را وقتی خواب بد دیده بود بیدار و آرام کرده بود و به یکی دیگر از گروگان‌ها یک گلوله به‌عنوان یادگاری داده بود. وقتی گروگان دیگر نتوانسته بود ازطریق تلفن با خانواده‌اش تماس بگیرد دلداری داده بود و گفته بود: «دوباره امتحان کن، تسلیم نشو» او به یکی از گروگان‌ها که فوبیای محیط بسته داشت اجازه داد که گاوصندوق که گروگان‌ها در آن نگه‌داری می‌شدند، خارج شود و مدتی در محوطه بانک قدم بزند.

خبر در سراسر جهان پخش شد و تصاویر مربوط به آن در تلویزیون سوئد و در معابر عمومی پخش شد. او از روز دوم گروگان‌ها را با نام کوچک صدا کرده بود و در همین روز بود که گروگان‌ها بیشتر از آن که توسط اولسن مورد آزار و اذیت قرار بگیرند می‌ترسیدند که توسط پلیس کشته شوند؛ یکی از گروگان‌ها در تماس با نخست‌وزیر سوئد (اولاف پالم) اعلام کرده بود که حالشان خوب است ولی از پلیس بیشتر از اولسن می‌ترسند.

گروگان‌ها حتی وقتی تهدید به آسیب فیزیکی توسط اولسن شده بودند هم با او همدردی می‌کردند. اولسن به یکی از گروگان‌ها گفته بود که برای ترساندن پلیس مجبور است یک تیر به پایش شلیک کند. این گروگان بعدها به نیویوکر گفت: «با خودم فکر می‌کردم اولسن چقدر مهربان است که فقط می‌خواهد به پایم شلیک کند» و در همین حین یکی دیگر از گروگان‌ها تلاش کرده بود او را متقاعد کند: «اولسن قبول کن، فقط یک تیر در پاست»

در نهایت اولسن و دوستش هیچ آسیبی به گروگان‌ها نرساندند و در شب ۲۸ آگوست و بعد از بیش از ۱۳۰ ساعت، نیروهای پلیس با حفر سوراخ بزرگی به گاوصندوق بانک نزدیک شدند و با پرتاب گاز اشک‌آور به اوضاع مسلط شدند. پلیس خواست اول گروگان‌ها بیرون بیایند، اما در کمال ناباوری آن‌ها همراه‌با جان از محل حادثه از محل خارج شدند و دورش را گرفتند تا پلیس به او شلیک نکند.

در پایان ماجرا جان و گروگان‌ها همدیگر را بغل کردند و بوسیدند و برای هم دست تکان دادند. وقتی پلیس دو گروگان‌گیر را دستگیر کردند، دو گروگان زن گریه کردند و فریاد زدند: «به او کاری نداشته باشید، او به ما آسیب نزد» و یکی دیگر از گروگان‌ها به جان اولسن گفت: «جان، به‌زودی دوباره می‌بینمت.» رابطه‌ی گروگان و گروگان‌گیرها به‌حدی صمیمی بود که پلیس بعدها شک کرده بود یکی از گروگان‌ها با جان اولسن و کلارک اولافسون همدست بوده است.

پس از این اتفاقات، رفتارهای گروگان‌ها و گروگان‌گیران بانک استکهلم، دستمایه‌ی تحقیقات و پژوهش‌های زیادی برای محققان، روانشناسان و روزنامه‌نگاران شد. بسیاری از افراد در تلاش بودند که به این نتیجه برسند که آیا این اتفاق، یک حادثه‌ی منحصربه‌فرد بوده، یا می‌توان در موقعیت‌های مشابه دیگر نیز، انتظار رفتار مشابهی از گروگان‌ها داشت. نتایج تحقیقات ثابت کرد این رفتار در میان افرادی که در موقعیت‌های مشابه قرار می‌گیرند، معمول است.

یک روانشناس سوئدی که درگیر این مسئله بود آن را «سندروم استکهلم» نامید؛  احساسی که با بروز یک استرس حاد توسط مکانیزم دفاعی در برخی از افراد ظاهر می‌شود. گفتنی است که این حالت تنها در گروگان‌ها و رابطه‌ی آن‌ها با گروگان‌گیر‌ها اتفاق نمی‌افتد و حتی در کسانی که قربانی خشونت و آزار جسمی یا روانی هستند نیز، قابل رخ دادن است. روانشناس دیگری نیز، این سندرم را برای FBI و اسکاتلندیارد توضیح داد تا بتوانند در موقعیت‌های مشابه و در زمان مذاکره با گروگان‌گیرها با درک بهتری با مسئله رو‌به‌رو شوند.

کپی لینک

سندرم استکهلم در چه مواردی رخ می‌دهد

در سندرم استکهلم، برای ایجاد رابطه‌ی دوستی، نه در فرد شکنجه‌گر و نه در فرد قربانی، نیت قبلی وجود ندارد. به عبارتی، ذهن گروگان و سارق در این میان، به‌دنبال «بقا» و «زنده ماندن» است؛ و این حالتی است که سندرم استکهلم می‌تواند در آن شکل بگیرد. عده‌ای از روانشناسان در این زمینه عقیده دارند که فرد قربانی، به دوران نوزادی خود بازمی‌گردد و در وضعیت وابستگی فرو می‌رود. در مقابل، فرد گروگان‌گیر نیز ناخودآگاه نقش مادری را به خود می‌گیرد که می‌خواهد در مقابل تمامی تهدیدات از کودک خود محافظت کند.

در همین راستا، زمانی‌که فرد شکنجه‌گر یا گروگان‌گیر، به قربانی خود اندکی محبت نشان می‌دهد، قربانی این محبت را به‌عنوان خصیصه‌ای مثبت در آن فرد درک می‌کند؛ برای مثال، زمانی‌که گروگان‌گیر به قربانی خود اجازه‌‌ی استحمام، غذا خوردن، توالت رفتن و... می‌دهد، به عبارتی راه را برای بروز سندرم استکهلم باز می‌کند.

در بسیاری از افرادی که گروگان گرفته می‌شوند، این باور وجود دارد که فرد گروگان‌گیر به‌راحتی می‌تواند گروگان را بکشد. همین مسئله باعث می‌شود زمانی‌که این اتفاق نمی‌افتد، گروگان احساس بهتری داشته باشد و حتی این حس خوب در او، تبدیل به قدردانی از گروگان‌گیر شود. رابطه‌‌ی زناشویی را تصور کنید که در آن، مرد مدنظر، همسر خود را از تمام حقوقی طبیعی‌اش محروم کرده است.

حال زمانی‌که «مرد» امتیازات کوچکی برا‌ی همسر خودش که درواقع حق طبیعی اوست، قائل می‌شود، این امتیاز قائل شدن از طرف «زن»، به‌عنوان خصایص مثبت و حتی مهربانی «مرد» در نظر گرفته می‌شود. به عبارتی در سندرم استکهلم، قربانی در حداقل‌ترین امکانات زندگی می‌کند و از بیشترین محدودیت‌ها برخوردار است؛ اما کوچک‌ترین امتیازی از جانب شکنجه‌گر خود را، امتیاز و مهربانی در نظر می‌گیرد.

محققان معتقدند که تحمل خشونت خانگی، عمدتاً ریشه‌ی روانی دارد. در موارد زیادی، قربانی سعی می‌کند وضعیت خود را توجیه منطقی کند و سرانجام نتیجه می‌گیرد که مقصر، خود اوست. درست همان فکری که خشونت‌گران می‌خواهند به قربانیان خود تحمیل کنند. رابطه‌ی میان خشونت‌گر و قربانی را می‌توان به اعتیاد به قمار تشبیه کرد. معتادین به قمار می‌دانند که کار بدی می‌کنند ولی با تکیه بر بردهای ریز و درشتی که در طول زمان داشته‌اند، همیشه منتظرند تا با یک برد عظیم، قمار را کنار بگذارند.

بسیاری از خشونت‌گران به دلیل ابتلا به اختلالات شخصیتی، دارای دو جنبه‌ی رفتاری متضاد هستند؛ یعنی وقتی خشونت اعمال نمی‌کنند و به‌اصطلاح حالشان خوش است، همسرانی بسیار عاشق‌پیشه، مهربان، شوخ و دوست‌داشتنی هستند. قربانیان به خاطر لذت زیاد آن لحظات، خشونت را تحمل می‌کنند و به خود وعده می‌دهند که او روزی برای همیشه تبدیل به همان همسر ایده‌آل خواهد شد. با تحمل کردن، آن روز هرگز نخواهد رسید و متأسفانه بعضی از این قربانیان با همان امید، حتی توسط خشونت‌گر خود به قتل می‌رسند.

شخص قربانی در یک رابطه‌ی زناشویی، حتی اگر در تلاش برای شکل‌دهی رابطه‌ای جدید باشد، باز هم توسط شخص نصفه‌ و نیمه‌ی زندگی خود غافلگیر می‌شود و نمی‌تواند احساسی خالص و عمیق را به شخص جدید عرضه کند و برای همین در زندگی موازی یک یا چند نفر نقشی نصفه و ‌نیمه دارد و این ماجرا همچنان او را آزار می‌دهد. در این شرایط، او دیگر اختیاری از خود ندارد، توقعاتش تقلیل پیدا می‌کند و گویا انسان دیگری از همان نقطه زندگی او را مدیریت می‌کند. این سبک از زندگی آزاردهنده است؛ اما تا زمانی‌که قربانی، شخص نصفه‌ و نیمه را رها نکند، نمی‌تواند این اختلال را در خود درمان کند و تمام روابط موازی او به بن‌بست می‌رسد؛ زیرا پس از مدتی خود او نیز شخصی نصفه و ‌نیمه برای دیگران محسوب می‌شود. 

این پدیده اما در روابط عادی روزمره بیشتر نمود پیدا می‌کند. روابطی همانند روابط عاطفی، روابط دوستانه، خواهر برادری، پدر فرزندی، مدیر کارمندی و به‌طور کلی هر رابطه‌ای که یکی از طرفین در موضع قدرت و کنترل قرار دارِد و زورگویی و محبت را هم‌زمان اعمال می‌کند. درواقع، شاید این خود ما هستیم که سندرم استکهلم را انتخاب می‌کنیم. برای مثال، زمانی‌که فردی به ما ظلم می‌کند، ما برای فرار از قسمت ناخوشایند و آزاردهنده‌ی ماجرا دست به تحریف واقعیت می‌زنیم و به قسمت خوشایند پناه می‌بریم و کم‌کم قسمت آزاردهنده را به دست فراموشی می‌سپاریم.

کپی لینک

عوامل بروز سندرم استکهلم

علت‌های مختلفی می‌توانند در بروز علت ابتلا به سندرم استکهلم، زمینه‌ساز باشند. از جمله‌ی این دلایل می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • ایجاد همدردی با شکنجه‌گر یا گروگان‌گیری که از گذ‌شته‌ی تاریک خود با گروگان گفت‌وگو کرده است.
  • استرس زیاد و تلاش برای فرار
  • طولانی شدن مدت گروگان‌گیری و محدود شدن روابط فرد گروگان به گروگان‌گیرها
  • باور به این مسئله که فرار کردن غیرممکن است
  • رفتار مهربانانه مقطعی گروگان‌گیر با گروگان‌ها
  • احساسات مثبت قربانی به گروگان‌گیر یا زندانبان
  • احساسات منفی قربانی نسبت به خانواده، دوستان و مقاماتی که سعی در نجات آن‌ها دارند
  • موجه بودن دلایل و رفتارهای گروگان‌گیر از نظر قربانیان
  • رفتارهای حمایتی گروگان‌گیر نسبت قربانی

به‌علاوه، کسانی که در سایر مواقع استرس‌زای زندگی احساس درماندگی می‌کنند یا حاضرند جهت بقا دست به‌ هر کاری بزنند، به نظر می‌رسد که چنانچه گروگان گرفته شوند، بیشتر در معرض ابتلا به این سندرم قرار خواهند داشت. مطالعات نشان داده است که علائم مبتلایان به سندرم استکهلم با مبتلایان به سندرم اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، ویژگی‌های مشترکی مانند بی‌خوابی، کابوس دیدن، تحریک‌پذیری، مشکلات تمرکز، وحشت ناگهانی، احساس سردرگمی، ناتوانی در لذت بردن، بی‌اعتمادی به دیگران و تجربه‌ی مجدد موقعیت بحرانی در قالب بازآوری ذهنی دارد.

کپی لینک

سندرم استکهلم سازمانی

در بسیاری از محیط‌های کاری، کارمندان و کارگرانی حضور دارند که به دلیل وفاداری بالا و احساس تعلق به سازمان، مورد سوءاستفاده‌ی مدیران بالادستی خود قرار می‌گیرند. سندرم استکهلم سازمانی (Corporate Stockholm Syndrome)، در این مواقع بروز می‌کند. در مواقعی که افراد برای مدتی طولانی در یک شرکت کار می‌کنند و به آن شرکت وفادار می‌شوند، سندرم استکهلم سازمانی اتفاق می‌افتد. در این موقعیت، کارفرما از این وفاداری سوءاستفاده کرده و با کارکنان  خود بدرفتاری می‌کند.

سندرم استکهلم سازمانی، بیشتر در افرادی مشاهده شده که یا سابقه‌ی کار طولانی در سازمان داشته‌اند یا نیازهای شخصی آن‌ها (نیاز مالی، عدم توانایی، کمبود موقعیت شغلی مناسب و ...) سبب وابستگی آن‌ها به شغلشان شده است. همچنین سندرم استکهلم سازمانی به‌گونه‌ای پیش می‌رود که رابطه‌ی کارفرما و کارمند، شبیه به رابطه‌ی میان گروگان و گروگان‌گیر می‌شود و زیردستان سرنوشت خود را در اختیار مدیران بالادستی می‌بینند. این افراد در این مواقع احساس می‌کنند که حق و حقوقشان نادیده گرفته می­‌شود، مجبور به پذیرش اضافه‌کاری‌های اجباری هستند و انواع بدرفتاری­‌ها را تحمل می­‌کنند.

کارمندانی که از این سندرم رنج می‌برند، میل عجیبی به نادیده گرفتن نیازها و حق و حقوق خود دارند و نسبت به سیستمی که به وسیله‌ی آن تحت‌فشار قرار گرفته‌اند، رابطه­‌ای احساسی و حمایتی برقرار می‌­کنند. این افراد، نوعی همدردی و تعلق خاطر نسبت به فرد یا سیستم شکنجه‌گر دارند. این روابط معمولاً به سلامتی روحی و حتی جسمی آن‌ها، آسیب‌های شدیدی وارد می‌کند. بدرفتاری‌هایی که کارکنان مبتلا به سندرم استکهلم سازمانی از جانب کارفرمایان خود مشاهده‌ می‌کنند، می‌تواند چیزی شبیه به ساعات کار طولانی یا عدم توجه کارفرما به سلامت همکار و سلامتی کارمند باشد.

اگر رابطه‌ی میان کارفرما و کارمند به رابطه‌ی گروگان و گروگان‌گیر تبدیل شود، سرنوشت کارمند در اختیار کارفرما قرار می‌گیرد؛ به‌طوری که اگر لحظه‌ای احساس کنند کارمندش اوامر او را به‌خوبی انجام نمی‌دهد، عذر او را خواهد خواست. به‌علاوه، اغلب این کارمندان مبتلا به سندرم استکهلم سازمانی، رفتار بد مافوق خود را برای پیشرفت سیستم توجیه کرده و کاملا منطقی تلقی می‌کنند؛ به نحوی که اگر دیگران این رفتارها را زیر سؤال ببرند، با عصبانیت از وفاداری خود دفاع می‌کنند.

کپی لینک

جیسی دوگارد و سندرم استکهلم

بسیاری از افراد در رابطه‌های ناسالم، به این سندرم دچار می‌شوند. افرادی که با وجود آگاهی بر نادرست بودن شیوه‌ی رابطه‌ی خود و با وجود متحمل شدن آزار و اذیت‌های روانی و جسمی، شریک زندگی خود را دوست دارند و به زندگی با او ادامه می‌‌دهند. این مسئله یادآور داستان جیسی دوگارد ۱۸ ساله است. بعد از اینکه او در ۱۸ سالگی ربوده شد و مورد تجاوز قرار گرفت، هنگام آزادی خود و در زمان دادگاهی شدن متهم، به‌جای اینکه از گروگان‌گیرش شکایت کند، در کمال تعجب او را بخشید.

آدم‌ربایی جیسی دوگارد در ۱۰ ژوئن سال ۱۹۹۱ در سن یازده سالگی و هنگام بازگشت از مدرسه به خانه، به‌وسیله یک زن (نانسی گاریدو) و یک مرد (فیلیپ گاریدو) رخ داد. جیسی دوگارد، در جلوی خانه خود در شهر ساوث لیک تاهو در ایالت کالیفرنیا ربوده شد و جستجوها برای یافتن او نتیجه‌ای نداد. اگرچه پدرخوانده‌اش، کارل پروبین شاهد دزدیده شدن او بوده و با دوچرخه آن‌ها را تعقیب کرده بود؛ بااین‌حال او ۱۸ سال در اسارت ربایندگان خود به سر برد و سرانجام در ۲۶ اگوست ۲۰۰۹ پیدا و آزاد شد.

در ۲۴ و ۲۵ اگوست این سال، فیلیپ گاریدو همراه دو دخترش به پردیس دانشگاه کالیفرنیا سر می‌زند. رفتار عجیب آن‌ها توجه پلیس را جلب می‌کند. جیسی دوگارد در مدت اسارت، دو دختر به دنیا آورد که در زمان آزادی، ۱۱ و ۱۵ ساله بودند. فیلیپ گاریدو، هم‌اکنون به جرم چهارده مورد آدم‌ربایی به قصد تجاوز جنسی، به ۴۳۱ سال زندان محکوم شده است. در سال ۲۰۱۰، ایالت کالیفرنیا ۲۰ میلیون دلار به خانواده دوگارد پاداش داد.

یکی از گیج‌کننده‌ترین عناصر داستان جیسی لی دوگارد که حدس وجود سندرم استکهلم در او را قوی‌تر می‌کند، این است که چرا او در طول ۱۸ سال اسارت طولانی به دست مردی که وی را ربوده و به او تجاوز کرده بود، هرگز سعی نکرد تا فرار کند. با وجود اینکه آدم‌ربایان در این داستان، تلاش بسیاری برای مخفی کردن دوگارد و دو فرزند او می‌کردند، اما طبق گزارش‌های زیادی که در روزنامه‌ی گاردین انتشار یافت، مشخص شد که جیسی دوگارد، بارها در معرض تماس با مردم قرار گرفته بود و چندین نفر گزارش داده‌اند که در زمان اسارت، او را در فضای باز دیده‌اند.

حتی در طی این سال‌ها، مهمان‌ها و آدم‌های بسیاری به خانه‌ی شخص آدم‌ربا رفت‌وآمد داشتند که در خلال رفت‌وآمد آن‌ها نیز، جیسی تلاشی برای فرار نشان نمی‌داد. پس از آزاد شدن، دوگارد به مادرش تری گفت که احساس گناه می‌کند که به دلیل رابطه با گاریدو، از آن خانه فرار نکرده است. جوزف کارور، روانشناس آمریکایی با تخصص در سندرم استکهلم، در مورد وضعیت دوگارد وجود چنین سندرمی را در او تأیید می‌کند. بااین‌حال، این روانشناس عقیده دارد که واکنشی که دوگارد در طی این سال‌ها نشان داد، نوعی مکانیسم بقا بوده است و نه ارتباطی عاشقانه. او اعتقاد دارد که احتمالا دلیل این واکنش دوگارد و پیوند او با دو آدم‌ربای خود، تلاش برای حفظ جان خودش و فرزندانش بوده است.

کپی لینک

ناتاشا کامپوش و سندرم استکهلم

ناتاشا کامپوش، متولد هفده فوریه‌ی ۱۹۸۸، یک مجری و قربانی آدم‌ربایی اهل اتریش است. ناتاشا در روز ۲ مارس ۱۹۹۸ در سن ۱۰ سالگی و زمانی‌که در راه رفتن به مدرسه بود توسط یک مرد ۴۴ ساله به نام «ولفگانگ پریکلوبیل» ربوده شد. پریکلوبیل، ناتاشا را در طول این سال‌ها در سلولی که در زیرزمین برایش ساخته بود، نگه‌داری می‌کرد تا اینکه بالاخره این دختر در روز ۲۳ آگوست ۲۰۰۶ پس از ۸ سال با استفاده از فرصتی مناسب توانست فرار کند.

به نظر می‌آمد ناتاشا هم حس همدردی با ولفگانگ را پیدا کرده است. بعد از گذشت یک سال، ولفگانگ ناتاشا را مجبور کرد نام جدیدی برای خود انتخاب کند. او به ناتاشا گفت که پدر و مادرش قبول نکردند پول لازم را برای آزادی‌اش پرداخت کنند و پدر و مادرش از اینکه از شر او راحت شدند، خوشحال هستند. ناتاشا چند بار تصمیم به خودکشی گرفت و چند باری هم خواست که فرار کند؛ اما در همه‌ی این موارد ناموفق بود. هرچند علائم این سندرم که همان حس همدردی بود، در او دیده می‌شد، زیرا ناتاشا او را به‌نوعی تحسین می‌کرد.

سه ویژگی مهم این سندرم که شامل احساسات منفی گروگان دربرابر پلیس، احساسات مثبت گروگان نسبت به آدم‌ربا و احساسات مثبت آدم‌ربا دربرابر گروگان است، در این حادثه گروگان‌گیری به‌وضوح دیده می‌شد. از سویی ناتاشا با او همدردی می‌کرد و از سوی دیگر ناتاشا از ولفگانگ خواهش می‌کرد شب‌ها برایش قصه بگوید و او را آرام کند و گاهی آدم‌ربا از ناتاشا می‌خواست آنچه را نیاز دارد، مطرح کند و او نیز خواسته‌هایش را مطرح می‌کرد و ولفگانگ آن‌ها را برآورده می‌کرد.

ولفگانگ به‌نوعی شرایط را برای ابتلای ناتاشا به این بیماری فراهم کرده بود. او نشان داد که بین او و ناتاشا قدرت نابرابری وجود دارد که مشخص می‌کند او چه کاری را می‌تواند انجام دهد و چه کاری را نمی‌تواند. آدم‌ربا، ناتاشا را تهدید به مرگ و آسیب فیزیکی کرده بود و به همین دلیل ناتاشا تصور می‌کرد نمی‌تواند فرار کند.

او در این حادثه دریافته بود که اگر به حرف‌های آدم‌ربا گوش نکند ممکن است مورد خشونت رفتاری و فیزیکی قرار گیرد یا حتی کشته شود؛ بنابراین برای ناتاشا فرار یک گزینه نبود؛ زیرا ممکن بود به قیمت جان او تمام شود. تنها شانس او اطاعت بود. او با تبعیت از دستورها او می‌توانست اعتمادش را جلب کند و به این ترتیب به او نزدیک‌تر شود تا شاید بتواند راه فراری پیدا کند.

با اینکه ناتاشا خود را دربرابر آدم‌ربا ناتوان می‌دید، بعد از آخرین فرار ناموفق به خود قول داد روزی که قدرت پیدا کرد خود را از چنگ ولفگانگ نجات دهد و سرانجام آن لحظه در سال ۲۰۰۶ اتفاق افتاد؛ زمانی‌که ناتاشا مشغول تمیز کردن ماشین ولفگانگ بود. ناتاشا در آن هنگام، ناگهان متوجه شد آدم‌ربا حواسش جای دیگری است و او موقعیت فرار را دارد. در همین لحظه او پا به فرار گذاشت. بعد از فرار ناتاشا، ولفگانگ اقدام به خودکشی کرد. ناتاشا مورد معاینه قرار گرفت و مشخص شد علائم استرس حاد و اختلال استرس پس از سانحه در او دیده می‌شود. او بعد از شنیدن خبر مرگ آدم‌ربا به‌شدت اندوهگین شد که نشانی از اثبات وجود سندرم استکهلم در او بود. پزشکان برای درمان ناتاشا به دلیل آنکه اختلال خواب نیز داشت، به او دارو تجویز کردند.

کپی لینک

پتی هرست و سندرم استکهلم

پتی هرست، نوه‌ی ناشر ویلیام راندولف هرست، در سال ۱۹۷۴ توسط ارتش آزادی‌بخش سیمبیونس (Symbionese)، «یک گروه چریکی شهری»، به گروگان گرفته شد. وی زمانی‌که خانواده‌اش به‌دنبال نجات دادن او بودند، کار خانواده‌ی خود و همچنین پلیس را تقبیح کرد. وی بعداً با نام جدید «تانیا» با ارتش آزادی‌بخش سیمبیونس برای سرقت از بانک‌ها در سانفرانسیسکو همکاری کرد. او به‌طور علنی، احساسات همدردی خود را نسبت به ارتش آزادی‌بخش سیمبیونس و پیگیری‌های آن‌ها نیز ابراز داشت. پس از دستگیری وی در سال ۱۹۷۵، ادعای سندرم استکهلم به‌عنوان یک دفاع مناسب در دادگاه کار نکرد که باعث ناراحتی وکیل مدافع وی، فرانسیس بیلی جونیور شد. حکم هفت‌ساله‌ی زندان پتی هرست، بعداً تخفیف یافت و سرانجام توسط رئیس‌جمهور بیل کلینتون مورد عفو قرار گرفت چراکه که به وی اطلاع داده شد که آن دختر با اختیار خود رفتار نمی‌کند.

کپی لینک

نگاه سینما به سندرم استکهلم

سندرم استکهلم، دستمایه‌ی ساخت آثار سینمایی و کارتون‌ها نیز بوده است که در زیر به چند نمونه از آن‌ها اشاره می‌کنیم:

کپی لینک

دیو و دلبر (۱۹۹۱)

نمونه‌ی مشهور این اتفاق، داستان دیو و دلبر است؛ دلبری که به قصر دیو می‌رود و دیو او را زندانی می‌کند و پس از گذشت مدتی از زندانی کردن، دلبر عاشق دیو می‌شود.

کپی لینک

خانه کاغذی (۲۰۱۸)

سریال خانه‌ی کاغذی یا سرقت پول، داستانی مشابه سرقت از بانک سوئد دارد که به نام‌گذاری سندرم استکهلم منجر شد. این داستان در مورد گروهی از سارقان حرفه‌ای با مدیریت شخصی به نام پروفسور است. پروفسور که مغز متفکر این گروه به شمار می‌آید، نقشه‌ی سرقت بزرگی را از ضرابخانه‌ی ملی اسپانیا طراحی می‌کند.

او برای طرح دقیق و زیرکانه این نقشه سال‌ها فکر و تلاش کرده است و حال زمان آن رسیده که به نقشه خود جامه عمل بپوشاند. هریک از سارقان این گروه برای همکاری با نقشه پروفسور دلایل شخصی خود را دارند. آن‌ها پس از سرقت از بانک، بسیاری از گروگان‌گیر‌ها را با خود همراه کرده و با آن‌ها پیوند عاطفی برقرار می‌کنند.

کپی لینک

استکهلم (۲۰۱۸)

داستان این فیلم، براساس رویدادهای واقعی و بازسازی حمله و دزدی از بانک و گروگان‌گیری در شهر استکهلم است که به‌عنوان سندرم استکهلم نام گرفته است. در اوایل دهه‌ی هفتاد میلادی، لارس نایتسروم که یک فرد سابقه‌دار است بعد از حمله به یک بانک در شهر استکهلم و گروگان گرفتن تعدادی از کارکنان بانک درخواست آزادی همکار قدیمی‌اش را که در زندان است می‌کند و …

کپی لینک

بی‌تفاوت و گیج (۲۰۱۳)

یکی از کامل‌ترین فیلم‌های کوتاهی که در رابطه با سندرم استکهلم ساخته شده است، « بی‌تفاوت و گیج» است. ریتم تند، استفاده‌ی هدفمند از موزیک و اتفاقات غیرمنتظره در این فیلم، بسیار هیجان‌انگیز است. سناریو از دو شخصیتی تشکیل شده است که دائما در حال تعویض نقش هستند. کارگردان اثر، با موفقیت طرح خود را پیاده کرده و سندرم استکهلم را به تصویر می‌کشد.

کپی لینک

درمان سندرم استکهلم

درمان سندرم استکهلم در کوتاه‌مدت، درست مانند درمان اضطراب پس از سانحه (PTSD) خواهد بود. ولی درمان بلندمدت این سندرم، روان‌درمانی است. روانکاو طی جلسات متعدد با بیمار با استفاده از تکنیک‌های خاص روان‌درمانی، به بیمار توضیح می‌دهد که او مقصر این ماجرا نیست. رفتاردرمانی شناختی یا CBT بهترین راهکار برای درمان کسانی است که به این سندرم دچار می‌شوند. در این رویکرد درمانی، روان‌شناس تلاش می‌کند که احساسات ناکارآمد و باورهای نادرست درمان‌جو نسبت به گروگان‌گیر را تغییر دهد تا فرد بتواند درک درست و روشنی نسبت به شرایطی که تجربه کرده است داشته باشد.

از سوی دیگر امکان شکل‌گیری اختلال استرس حاد یا اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) نیز در فرد وجود دارد. در صورت بروز این اختلالات روان‌شناس باید برای حل این مشکلات تلاش کند. در برخی از شرایط، ممکن است دارودرمانی هم برای کاهش استرس فرد به کار گرفته شود. در چنین شرایطی، معمولا داروهای ضد اضطراب تجویز می‌شوند.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات