اگر انسان‌تباران دیگر منقرض نشده بودند، هنوز خود را انسان می‌دانستیم؟

چهارشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۰ - ۲۲:۳۰
مطالعه 13 دقیقه
تصور خیلی از ما انسان‌ها چنین است که به عنوان بشر در جهان منحصر‌به‌فرد هستیم. ولی آیا واقعا این طور است و معیار انسان بودن و منحصر‌به‌فرد بودن ما چیست؟
تبلیغات

یکی از خوانندگان وب‌سایت The Conversation سوالی را مطرح کرده است: براساس علم تکاملی می‌دانیم که بشر (humanity) به‌نحوی برای حدود دو میلیون سال یا بیشتر وجود داشته است. انسان خردمند (هومو ساپینس) در این گروه نسبتا جدید است. گونه‌های انسان فراوان دیگری نیز وجود داشته‌اند که با برخی از آن‌ها تلاقی پیدا کرده‌ایم. بنابراین، این سؤال اجتناب‌ناپذیر است که در چه زمانی در داستان طولانی تکامل می‌توانیم ادعای تشخص و منحصربه‌فرد بودن کنیم؟ آیا جنوبی‌کپی‌آسا حیات پس از مرگ داشت؟ پیامدهای این موضوع برای نحوه تفکر ما درباره حقوق و دین چیست؟ آنتونی مک‌آیزاک، ۲۶ ساله از پاریس فرانسه.

دکتر نیکولاس لانگریچ، مدرس ارشد دیرینه‌شناسی و زیست‌شناسی تکاملی در دانشگاه باث انگلستان، به این پرسش پاسخ می‌دهد.

جمجمه نئاندرتال (سمت راست) در مقایسه با جمجمه انسان خردمند

آیا اگر نئاندرتال‌ها (سمت راست) هنوز وجود داشتند، آن‌ها را به‌عنوان انسان می‌دیدیم؟

در اساطیر ما، اغلب لحظه‌ی خاصی وجود دارد که در آن «انسان» شدیم. حوا میوه درخت دانش را خورد و از خوب و بد آگاهی پیدا کرد. پرومته انسان‌ها را از خاک آفرید و به آن‌ها آتش را داد. اما در داستان مدرن منشا انسان، لحظه‌ی تعیین‌کننده‌ای از خلقت وجود ندارد. درعوض، انسان‌ها به‌تدریج و نسل به نسل از گونه‌های قبلی به وجود آمدند.

مانند هر سازگاری پیچیده‌ی دیگر (بال پرنده، دم‌باله نهنگ، انگشتان خود ما)، بشر نیز قدم به قدم و در طول میلیون‌ها سال تکامل پیدا کرد. جهش‌هایی در DNA ما ظاهر شد و در کل جمعیت گسترش پیدا کرد و اجداد ما به‌آرامی به چیزی شبیه‌تر به ما تبدیل شدند و درنهایت ما ظاهر شدیم.

کپی‌های عجیب، اما همچنان کپی

ما انسان‌ها نیز از گروه حیوانات هستیم، اما شبیه حیوانات دیگر نیستیم. ما زبان‌های پیچیده‌ای داریم که به ما کمک می‌کند تا با هم ارتباط برقرار کرده و ایده‌های خود را برای هم بگوییم. ما خلاق هستیم: هنر، موسیقی و ابزار می‌سازیم. قوه تخیل به ما اجازه می‌دهد تا دنیاهایی را که قبلا وجود داشتند، تصور کنیم و به دنیاهایی که ممکن است وجود داشته باشند، فکر کنیم. زندگی اجتماعی ما شامل شبکه‌های پیچیده‌ای از خانواده‌ها، دوستان و قبایل است که با حس مسئولیت نسبت‌به هم، به یکدیگر پیوند خورده است. ما همچنین نسبت‌به خود و جهان خود آگاهی داریم.

با‌این‌حال، تمایزی که میان خود و حیوانات دیگر تصور می‌کنیم، مصنوعی است. حیوانات نسبت‌به چیزی که ممکن است فکر کنیم (یا دوست داریم فکر کنیم) به انسان‌ها شبیه‌تر هستند. تقریبا تمام رفتارهایی که زمانی آن‌ها را مختص خودمان درنظر می‌گرفتیم، به‌شکلی در حیوانات هم مشاهده می‌شود.

این امر به‌ویژه درمورد کپی‌های بزرگ صادق است. برای مثال، شامپانزه‌ها ارتباط ژست و کلامی ساده‌ای دارند. آن‌ها ابزارهای ابتدایی و حتی سلاح می‌سازند و گروه‌های مختلف دارای مجموعه‌های متفاوتی از ابزارها و بنابراین، فرهنگ‌های متمایز هستند. شامپانزه‌ها همچنین زندگی اجتماعی پیچیده‌ای دارند و با هم همکاری می‌کنند.

گوریل ها از ابزار استفاده می کنند

گوریل‌ها نیز از ابزار استفاده می‌کنند.

همان‌طور که داروین در کتاب «تبار انسان» به آن اشاره کرده است، تقرییا هر چیز عجیبی درمورد انسان خردمند (عواطف، زبان، ابزار، جامعه) به شکل اولیه در حیوانات دیگر نیز وجود دارد. ما متفاوت هستیم، اما کمتر از چیزی که فکر می‌کنیم.

در گذشته، گونه‌هایی وجود داشتند که نسبت‌به کپی‌های دیگر شباهت بیشتری به ما داشتند: مانند آردی‌کپی، جنوبی‌کپی، انسان راست‌قامت و نئاندرتال.

انسان خردمند تنها بازمانده‌ی گروه متنوعی از انسان‌ها و کپی‌های شبیه انسان است که انسان‌تباران نامیده می‌شوند. انسان‌تباران شامل حدود ۲۰ گونه شناخته‌شده و احتمالا ده‌ها گونه ناشناخته است. انقراض انسان‌تباران دیگر همه‌ی گونه‌های حد واسط بین ما و کپی‌های دیگر را نابود کرد و این تصور را ایجاد کرد که شکافی عظیم و پرنشدنی ما را از بقیه‌ی اشکال حیات روی زمین جدا می‌کند. اما اگر این گونه‌ها هنوز وجود داشتند، این تقسیم‌بندی مبهم‌تر می‌شد. آنچه به‌ظاهر خط تقسیم کاملا واضحی به‌نظر می‌رسد، درواقع محصول مصنوعی انقراض است. اکنون، کشف این گونه‌های منقرض‌شده دوباره این خط را محو می‌کند و فاصله‌ی میان ما و حیوانات دیگر را پر می‌کند.

تکامل بشر

تبار ما احتمالا حدود ۶ میلیون سال پیش از شامپانزه‌ها جدا شده است. اگرچه، این انسان‌تباران اولیه احتمالا به‌سختی شبیه انسان به‌نظر می‌رسیدند. برای چند میلیون سال اول، روند تکامل انسان‌تباران کند بود.

اولین تغییر بزرگ راه رفتن روی دو پا بود که به انسان‌تباران کمک کرد تا از جنگل‌ها به سمت علفزارها حرکت کنند. اما حتی اگر آن‌ها مانند ما راه می‌رفتند، چیز دیگری وجود ندارد که نشان دهد اولین انسان‌تباران بیشتر انسان بودند تا شامپانزه یا گوریل. آردی‌کپی قدیمی‌ترین انسان‌تبار شناخته‌شده، مغزی داشت که کمی کوچک‌تر از مغز شامپانزه بود و شواهدی درزمینه‌ی استفاده از ابزار توسط این انسان‌تبار وجود ندارد. طی یک میلیون سال بعد، جنوبی‌کپی ظاهر شد. مغز جنوبی‌کپی کمی بزرگ‌تر بود، بزرگ‌تر از مغز شامپانزه اما باز هم از مغز گوریل کوچک‌تر بود. این سرده از انسان‌تباران نسبت‌به شامپانزه‌ها ابزارهای کمی پیچیده‌تری می‌ساختند و از استخوان‌های نوک‌تیز برای کشتن حیوانات استفاده می‌کردند.

سپس انسان ماهر ظاهر شد. برای اولین‌بار، اندازه مغز انسان‌تباران از اندازه مغز کپی‌ها فراتر رفت. ابزارهایی که آن‌ها با سنگ می‌ساختند، بسیار پیچیده‌تر شد. پس‌از‌آن، حدود دو میلیون سال پیش، به دلایلی که هنوز مشخص نیست، تکامل انسان سرعت گرفت.

مغزه سنگ ساخته شده توسط انسان ماهر

مغزه‌ سنگی که دارای برآمدگی‌های تیز است و احتمالا توسط انسان ماهر (H. habilis) ساخته شده است. تنگ اُلدُوای، تانزانیا

مغزهای بزرگ

در این مرحله، انسان راست‌قامت ظاهر شد. انسان‌ راست‌قامت قدبلندتر بود و ازنظر قدوقامت شباهت بیشتری به ما داشت. انسان راست‌قامت مغز بزرگ‌تری داشت که چند برابر بزرگ‌تر از مغز شامپانزه و تا دو سوم اندازه مغز ما بود. آن‌ها ابزارهای پیچیده‌ای مانند تیشه مشتی سنگی را ساختند که پیشرفت تکنولوژیکی مهمی بود.

ساخت تیشه‌های مشتی به مهارت و برنامه‌ریزی نیاز داشت و احتمالا باید نحوه ساخت آن آموزش داده می‌شد. این ابزار ممکن است برای ساختن ابزارهای دیگری مانند نیزه‌ها و ابزار حفاری مورد استفاده قرار می‌گرفت.

تیشه های مشتی ساخته شده توسط انسان راست قامت

تیشه‌های مشتی ساخته‌شده توسط انسان راست‌قامت از دریاچه ناترون تانزانیا

انسان راست‌قامت نیز مانند ما دندان‌های کوچکی داشت. این موضوع نشان‌دهنده‌ی تغییر از رژیم‌های غذایی گیاهی به خوردن گوشتی است که احتمالا با شکار به دست می‌آمد. این‌جا است که به‌نظر می‌رسد تکامل ما شتاب می‌گیرد. به‌زودی، انسان راست‌قامت تکامل پیدا کرد و گونه‌هایی با مغزهای بزرگ‌تر پدید آمدند. این انسان‌تباران بسیار باهوش درسراسر آفریقا و اوراسیا گسترش پیدا کردند و درنتیجه‌ی تکامل آن‌ها نئاندرتال‌ها، انسان‌تبار دنیسووا، انسان رودزیایی و انسان خردمند باستانی ظاهر شدند. فناوری بسیار پیشرفته‌تر شد، نیزه‌های دارای نوک سنگی ساخته شد و آن‌ها روش ایجاد آتش را یاد گرفتند. اشیاء بدون کارکرد آشکار مانند جواهرات و هنر طی نیم میلیون سال گذشته پدید آمد.

برخی از این گونه‌ها ازنظر اسکلت و DNA به طرز شگفت‌آوری شبیه ما بودند. اندازه مغز انسان نئاندرتال نزدیک به اندازه مغز ما بود و در طول زمان مغزهای بزرگ‌تری را تکامل دادند. ظرفیت جمجمه آخرین نئاندرتال‌ها به ظرفیت جمجمه‌ی انسان‌های مدرن نزدیک بود. آن‌ها ممکن است درمورد خود فکر کرده باشند و حتی به‌عنوان انسان درمورد خود حرف زده باشند.

سوابق باستان‌شناسی نئاندرتال‌ها رفتارهای خاص انسانی را نشان می‌دهد که نشانگر ذهنی شبیه ذهن ما است. نئاندرتال‌ها شکارچیان ماهری بودند که از همه حیوانات، از خرگوش گرفته تا کرگدن و ماموت‌های پشمالو بهره‌برداری می‌کردند. آن‌ها ابزارهای پیچیده‌ای مانند نیزه‌هایی با انتهای سنگی می‌ساختند. آن‌ها از پوسته‌ها و دندان‌های حیوانات و چنگال‌های عقاب جواهرات می‌ساختند و حتی هنر غار خلق می‌کردند. گوش‌های نئاندرتال‌ها شبیه گوش‌های ما برای شنیدن ظرافت‌های گفتار سازگاری داشت. آن‌ها مرده‌های خود را دفن و احتمالا برای آن‌ها سوگواری می‌کردند.

درباره نئاندرتال‌ها چیزهای زیادی وجود دارد که نمی‌دانیم و هرگز هم به آن‌ها پی نخواهیم برد. اما اگر آن‌ها ازنظر اسکلت و رفتار شباهت زیادی به ما داشتند، منطقی است که فکر کنیم در موارد دیگری که شواهدی از آن‌ها نداریم، نیز شبیه ما بودند. آن‌ها احتمالا آواز می‌خواندند و می‌رقصیدند، از ارواح می‌ترسیدند و خدایان را می‌پرستیدند. آن‌ها احتمالا درمورد ستاره‌ها کنجکاو بودند، قصه می‌گفتند و با دوستان خود می‌خندیدند و فرزندان خود را دوست داشتند. به‌علت شباهت زیادی که نئاندرتال‌ها با ما داشتند، می‌توان گفت آن‌ها توانایی مهربانی و همدلی داشتند، اما دست به ظلم، خشونت و نیرنگ نیز می‌زدند.

اطلاعات بسیار کمتری درمورد گونه‌های دیگر مانند انسان‌تبار دنیسووا، انسان رودزیایی و انسان‌های خردمند منقرض‌شده وجود دارد اما از روی مغزهای بزرگ و جمجمه‌های شبیه انسان آن‌ها می‌توانیم فرض کنیم آن‌ها نیز بسیار شبیه ما بودند.

عشق و جنگ

اعتراف می‌کنم این ایده بیشتر درحد حدس و گمان است، اما شواهدی برای آن وجود دارد. آثاری از DNA نئاندرتال، انسان‌تبار دنیسووا و انسان‌تباران دیگران درون DNA ما یافت می‌شود. ما با آن‌ها تلاقی پیدا کردیم و فرزندانی حاصل کردیم.

این امکان وجود دارد که انسان خردمند زنان نئاندرتال‌ها را به اسارت گرفته باشد یا برعکس. اما برای اینکه ژن‌های نئاندرتال وارد جمعیت‌های ما شود، نه‌تنها باید با هم آمیزش پیدا می‌کردیم، بلکه باید می‌توانستیم با موفقیت فرزندان حاصل را پرورش دهیم. اگر این جفت‌‌شدن‌ها حاصل ازدواج داوطلبانه بین دو گروه بوده باشد، احتمال رخداد این مسئله بیشتر است. ترکیب ژن‌ها همچنین نیازمند این مسئله است که فرزندان آمیخته در گروه مورد قبول واقع شوند و به‌عنوان انسان کامل با آن‌ها برخورد شود.

به‌نظر من، این استدلال‌ها نه فقط درمورد نئاندرتال‌ها بلکه برای گونه‌های دیگری که با آن‌ها تلاقی پیدا کردیم ازجمله انسان‌تبار دنیسووا و انسان‌تباران ناشناخته در آفریقا نیز صادق است. البته، این بدان معنا نیست که رویارویی میان گونه‌های ما همیشه بدون غرض‌ورزی یا کاملا صلح‌آمیز بود. ما احتمالا مسئول انقراض این گونه‌ها بودیم، اما حتما زمان‌هایی وجود داشته است که برای پیدا کردن بشر مشترک از تفاوت‌های خود گذشته‌ایم.

سرانجام، این موضوع نشان می‌دهد درحالی‌که ما جایگزین انسان‌تباران دیگر شدیم، این کار به‌تدریج انجام شده است و فرایند زمان‌بری بوده است. انقراض نئاندرتال‌ها، دنیسووان‌ها و گونه‌های دیگر صدها هزار سال طول کشید. اگر نئاندرتال‌ها و انسان‌تباران دنیسووا واقعا احمق و حیوان‌صفت، فاقد زبان یا تفکر پیچیده بودند، غیرممکن بود که بتوانند تا این مدت دربرابر انسان‌های مدرن ایستادگی کنند.

برتری انسان

اگر انسان‌تباران گذشته بسیار شبیه ما بودند، چرا ما جایگزین آن‌ها شدیم؟ مشخص نیست. این امر نشان می‌دهد تفاوت چیزی بوده است که نشانه‌های آشکاری را در فسیل‌ها یا ابزارهای سنگی برجای نگذاشته است. شاید جرقه‌ای از خلاقیت (توانایی خاصی برای استفاده از کلمات، مهارت در زمینه ساخت و استفاده از ابزارها، مهارت‌های اجتماعی) به ما برتری داده باشد. تفاوت هرچه بوده، نامحسوس بوده است وگرنه پیروزی ما این قدر طول نمی‌کشید.

درحالی‌که دقیقا نمی‌دانیم این تفاوت‌ها چه بوده است، شکل متمایز جمجمه ما ممکن است سرنخی ارائه دهد. نئاندرتال‌ها دارای جمجمه‌های کشیده با برجستگی‌های بزرگ ابرو بودند. انسان‌ها جمجمه‌ای گرد دارند که شبیه توپ فوتبال است و فاقد برجستگی ابرو است.

جالب اینکه، سر گرد و صاف منحصربه‌فرد انسان خردمند بالغ در نئاندرتال‌های جوان و حتی در نوزاد کپی‌ها دیده می‌شود. به‌طور مشابه، جمجمه‌های حیوانات وحشی جوان در حیوانات اهلی مانند سگ‌های اهلی دیده می‌شود: جمجمه سگ بالغ شبیه جمجمه توله گرگ است. این شباهت‌ها فقط ظاهری نیستند. سگ‌ها ازنظر رفتاری مانند گرگ‌های جوان هستند (کمتر تهاجمی و بیشتر بازیگوش).

جمجمه انسان هایدلبرگی

جمجمه انسان هایدلبرگی درمقایسه‌با انسان خردمند

من اینگونه تصور می‌کنم که برتری انسان خردمند لزوما در هوش خام نیست، بلکه تفاوت در نگرش است. مانند سگ‌ها، ما ممکن است رفتارهای کودکانه و مواردی مانند بازیگوشی، پذیرش ملاقات با افراد جدید، پرخاشگری کمتر، خلاقیت بیشتر و کنجکاوی بیشتر را حفظ کرده باشیم. این امر به‌نوبه‌ی خود ممکن است به ما کمک کرده باشد که جوامع خود را بزرگ‌تر، پیچیده‌تر، مشارکتی‌تر، پذیراتر و خلاق‌تر کنیم و درنهایت بر دیگران غلبه کنیم.

اما تاکنون از سؤال مهمی که شاید مهم‌ترین آن‌ها باشد، طفره رفته‌ام. بحث درباره نحوه تکامل بشر ما خوب است، اما خود بشر چیست؟ چگونه می‌توانیم بدون تعریف آن، آن را مطالعه کنیم و تشخیص دهیم؟

مردم معمولا فرض می‌کنند چیزی وجود دارد که ما را اساسا از حیوانات دیگر متمایز می‌کند. برای مثال، بیشتر مردم تصور می‌کنند که فروش، پختن و خوردن گاو مشکلی ندارد، اما نباید این کار را با فرد قصاب انجام داد و این کار غیرانسانی است. علاوه‌بر‌این، ما به‌عنوان جامعه، نمایش شامپانزه‌ها و گوریل‌ها را درون قفس تحمل می‌کنیم اما برای ما انجام این کار با انسان‌ها ناراحت‌کننده خواهد بود. به همین ترتیب، می‌توانیم به مغازه برویم و توله سگ یا بچه گربه‌ای را بخریم درحالی‌که کودک انسان را نمی‌خریم.

قوانین برای ما و حیوانات متفاوت است. حتی طرفداران سرسخت حقوق حیوانات، از حقوق حیوانی مخصوص حیوانات حمایت می‌کنند و نه از حقوق انسانی برای حیوانات. کسی پیشنهاد نمی‌کند که کپی‌ها حق رای دادن داشته باشند یا سر کار بروند.

ما ذاتا خود را در سطح اخلاقی و معنوی متفاوتی می‌بینیم. ممکن است حیوان خانگی مرده خود را دفن کنیم، اما انتظار نداریم که روح سگ سراغ ما بیاید یا گربه‌ای در بهشت منتظر ما باشد. با‌این‌حال، پیدا کردن شواهدی برای این نوع تفاوت اساسی دشوار است.

واژه بشر نشان‌دهنده مراقبت و دلسوزی برای همدیگر است، اما مسلما این خصوصیت مخصوص انسان نیست و در پستانداران دیده می‌شود. گربه مادر از بچه‌های خود مراقبت می‌کند و سگ صاحب خود را دوست دارد. نهنگ‌های قاتل و فیل‌ها پیوندهای خانوادگی مادام‌العمری را ایجاد می‌کنند. نهنگ‌های قاتل برای بچه‌های مرده خود عزا می‌گیرند و فیل‌ها درحال بازدید از بقایای همراهان مرده‌شان دیده شده‌اند. زندگی و روابط عاطفی مختص انسان نیست.

شاید بگویید این آگاهی است که ما را متمایز می‌کند. اما به‌نظر می‌رسد گربه‌ها و سگ‌ها نیر نسبت‌به ما آگاهی دارند. آن‌ها ما را به‌عنوان فرد می‌شناسند، همان‌طور که ما آن‌ها را می‌شناسیم. آن‌ها ما را به اندازه کافی درک می‌کنند تا بدانند که چگونه از ما بخواهند به آن‌ها غذا بدهیم، یا به آن‌ها اجازه دهیم که بیرون بروند یا حتی وقتی روز بدی داشته‌ایم و نیازمند همراهی باشیم، ما را درک می‌کنند. اگر این آگاهی نیست، پس چیست؟

ممکن است به مغزهای بزرگ خود به عنوان وجه تمایز اشاره کنیم اما آیا این ما را به انسان تبدیل می‌کند؟ مغز دلفین پوزه‌بطری تاحدودی از مغز ما بزرگ‌تر است. مغز فیل‌ها سه برابر اندازه مغز ما است و مغز نهنگ‌ها قاتل، چهار برابر و مغز نهنگ عنبر پنج برابر مغز ما است. علاوه‌بر‌این، اندازه مغز در بین انسان‌ها متفاوت است. آلبرت اینشتین مغز نسبتا کوچکی داشت، کوچک‌تر از متوسط نئاندرتال، دنیسووان یا انسان رودزیایی، آیا او کمتر انسان بود؟

چیزی غیر از اندازه مغز باید ما را انسان کند، یا شاید نسبت‌به تصور ما، چیزهای بیشتری در ذهن حیوانات دیگر ازجمله انسان‌تباران منقرض‌شده می‌گذرد.

گربه در آینه

آیا گربه‌ها آگاهی دارند؟

می‌توانیم انسان بودن را از منظر توانایی‌های شناختی بالاتر تعریف کنیم (هنر، ریاضیات، موسیقی یا زبان). اما این امر، مشکل عجیب دیگری ایجاد می‌کند، زیرا انسان‌ها در میزان خوب بودن در این توانایی‌ها با هم فرق دارند.

من ازنظر ریاضی ضعیف‌تر از استیون هاوکینگ، ازنظر ادبیات ضعیف‌تر از جین آستین، درزمینه‌ی ابتکار ضعیف‌تر از استیو جابز و درزمینه‌ی موسیقی ضعیف‌تر از تیلور سوئیفت و ازنظر سخنوری کمتر از مارتین لوتر کینگ هستم. براین‌اساس، آیا من نسبت‌به افراد مذکور کمتر انسان هستم؟

اگر حتی نمی‌توانیم آن را تعریف کنیم، چگونه می‌توانیم بگوییم که از کجا شروع می‌شود و در کجا پایان می‌یابد، یا اینکه ما منحصر‌به‌فرد هستیم؟ چرا اصرار داریم که گونه‌های دیگر را ذاتا پست‌تر بدانیم، اگر دقیقا اطمینان نداریم که چه چیزی علت منحصربه‌فردی ما است؟

ما نیز لزوما پایان منطقی تکامل انسان نیستیم. ما یکی از انسان‌تباران بسیاری هستیم که البته، برنده شدیم. اما می‌توان مسیر تکاملی دیگری را تصور کرد. توالی متفاوتی از جهش‌ها و رویدادهای تاریخی را تصور کنید که به بقای نئاندرتال‌ها منجر شده است و باستان‌شناسان نئاندرتال جمجمه‌های عجیب و حباب‌مانند ما را بررسی کنند و از خود می‌پرسند که ما چقدر انسان بودیم.

ماهیت تکامل به این معنا است که موجودات زنده در طبقه‌بندی‌های مشخص و منظمی قرار نمی‌گیرند. گونه‌ها به‌تدریج از یگ گونه به گونه دیگر تغییر پیدا می‌کنند و هر فرد درون یک گونه نیز اندکی با دیگر اعضای گونه فرق دارد. همین تفاوت موجب می‌شود تغییرات تکاملی امکان‌پذیر شود. اما این امر تعریف بشر را سخت‌تر می‌کند.

ما به‌علت انتخاب طبیعی با حیوانات دیگر فرق می‌کنیم اما درعین‌حال به‌علت داشتن اجداد مشترک، شبیه آن‌ها نیز هستیم. ما انسان‌ها هم شبیه هم هستیم و هم شبیه هم نیستیم (به علت تبار مشترک با انسان‌های خردمند دیگر از یک گروهیم اما به‌علت تکامل و ترکیب منحصر‌به‌فرد ژن‌هایی که از خانواده خود به ارث می‌بریم، متفاوت هستیم).

طبقه‌بندی موجودات زده در دسته‌های کاملا مجزا و تمایز دشوار است، زیرا تکامل دائما درحال عمل است و موجب تغییر می‌شود و گونه‌های متنوعی تولید می‌کند و موجب ایجاد تفاوت درون گونه‌ها نیز می‌شود.

از برخی جهات، گونه ما چندان متنوع نیست. انسان‌های خردمند نسبت‌به یک سویه‌ی معمولی باکتری تنوع ژنتیکی کمتری دارد. بدن ما ازنظر شکل نسبت‌به اسفنج‌ها، گل‌های رز یا درختان بلوط تنوع کمتری را نشان می‌دهد. اما ازنظر رفتار، انسان‌ها تنوع گسترده‌ای دارند. ما شکارچی، کشاورز، ریاضیدان، نظامی، کاوشگر، نجار، جنایتکار و هنرمند هستیم. روش‌های بسیار متفاوتی برای انسان بودن وجود دارد، بنابراین جنبه‌های بسیار متفاوتی برای شرایط انسانی وجود دارد و هریک از ما باید معنای انسان بودن را تعریف و کشف کنیم. ازقضا، همین ناتوانی در تعریف بشر یکی از قوی‌ترین خصوصیات انسانی ما است.

تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات

تبلیغات