رهبران کسب و کار از تجربه‌های تلخ خود می‌گویند

شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۸:۳۰
مطالعه 4 دقیقه
هر فردی در زندگی خود دچار اشتباهاتی می‌شود. رهبران کسب و کارهای بزرگ نیز از این قضیه مستثنا نیستند و سختی‌های بسیاری را پشت سر گذاشته‌اند.
تبلیغات

اگر به عظمت فیس‌بوک یا جنرال الکتریک نگاهی بیندازید، حتماً می‌گویید که رهبران آن‌ها حتما یک طلسم موفقیت دارند و در زندگی هیچ مشکلی نداشته‌اند. سپس در ادامه با خود می‌گویید: «تنها کسی که روی طلا دست می‌گذارد و آن طلا تبدیل به سنگ می‌شود یا کسب و کاری را شروع می‌کند و بلافاصله شکست می‌خورد، من هستم؛ چون هیچ شانسی ندارم». درست حدس زدیم؟ هیچ طلسم یا شانسی در کار نیست و همه‌ی این افراد شکست را تجربه کرده‌اند؛ فقط تفاوتشان با شما استفاده از آن شکست یا بدشانسی به‌عنوان یک تجربه برای به دست آوردن موفقیت است. در ادامه با زومیت همراه باشید تا چند خاطره از آن روی سکه دنیای کسب و کار را که ما با نام شکست می‌شناسیم و کارآفرین‌ها آن را تجربه می‌نامند، برای شما بازگو کنیم.

مدیر اجرایی یک شرکت بزرگ در حقیقت مانند فردی است که در سطح اول جهانی قرار دارد؛ اما به دست آوردن این مقام نیازمند به هم پیوستن رشته‌های زیادی است که برخی از آن‌ها باتجربه‌های تلخ همراه هستند.

کارول بارتز یکی از مدیران پیشین یاهو و آتودسک دراین‌باره می‌گوید: « مردم در مورد کار و موقعیت ما اطلاعات زیادی ندارند و فقط ظاهر قضیه را می‌بینند.»

بارتز یکی از مدیران و کارآفرینان باسابقه‌ای است که با او در نسخه آینده کتاب Freakonomics مصاحبه شده است. در نسخه جدید Freakonomics با تعدادی از مدیران ارشد جهان در ارتباط بااینکه چگونه روزهای خود را می‌گذرانده‌اند، مصاحبه شده است. اولین بخش فصل جدید را می‌توان در این مقاله دید.

الن پائو، مدیر عامل سابق ردیت، در مصاحبه خود برای معرفی تجربه تلخش می‌گوید: «زمانی که شرکت‌ها و سرمایه‌گذاران به دنبال یک نوع خاص از رهبر هستند، مجبورند او را با اخلاقیات خاصش بپذیرند.»

«این نوع ایده تطبیق الگو می‌تواند بسیار سمی باشد. اگر به آنچه در دنیای سرمایه‌گذاری اتفاق افتاده نگاه کنید، مارک زاکربرگ، بنیان‌گذار فیس‌بوک را پیدا می‌کنید که توانست شرکتی با ارزش میلیاردها دلار بنا نهد. او در سن جوانی توانست میلیاردر شود و هر فردی به دنبال تقلید از الگوی او است. رئیس من نیز در همان زمان این ویژگی را داشت. او یک مرد سفیدپوست بود که دانشگاه استنفورد را ترک کرد؛ ولی یک فرد غیر اجتماعی بود. سرمایه‌گذاران نیز با توجه به زندگی مارک زاکربرگ دنبال چنین افرادی بودند تا سکان کشتی آرزوهای خود را به دست آن‌ها بسپارند. سپس برخی از این کارآفرین‌های اخراجی توانستند موفق شوند؛ ولی بعضی از آن‌ها دارای یک سری رفتارهای ناشایست بودند که ممکن بود روی فرهنگ سازمان تأثیر بگذارد.»

کسب و کار

الن پائو دراین‌باره می‌گوید: «در حال حاضر با افزایش هشتگ MeToo# در شبکه‌های اجتماعی و آگاهی از رفتار نامناسب در محل کار، مدیران اجرایی باید آماده پذیرفتن برخی تصمیمات دشوار باشند. در این شرایط به مدیرعامل بستگی دارد که بگوید: نه ما باید از این فرد خلاص شویم. بله ممکن است برخی معاملات ما با مشکل مواجه شوند یا برخی از مشتریانمان را از دست دهیم؛ ولی من باید این فرد نامناسب را اخراج کنم. »

مارک زاکربرگ هم در چند سال اخیر با مشکلات متعددی مواجه شده است. شبکه اجتماعی او با چالش‌های سیاسی و اخبار ضدونقیض زیادی دراین‌باره روبرو شد که راه‌ حل آن‌ها به گفته زاکربرگ، به‌سختی می‌توانست به مرحله اجرایی برسد.

او درجایی دیگر می‌گوید: «یکی از سؤال‌هایی که افراد همیشه از من می‌پرسند این است که چرا دیدگاه‌های مخالف نسبت به کسب‌وکارم را در قالب یک مقاله در سایت خود منتشر نمی‌کنم؟ تا به اینجا همه‌چیز ظاهراً درست است، بنابراین شما مقاله‌ای دارید که در خبرنامه شما مطرح می‌شود و شامل انتقاداتی است، اما آیا پس از انتشار این مقاله می‌دانید چه اتفاقی خواهد افتاد؟ مثل تجربه تلخ قبلی من اگر شما این مقاله را به‌درستی تنظیم نکنید، آن انتقاد تبدیل به عقیده اصلی کاربران نسبت به کسب و کار شما می‌شود.»

جک ولش، مدیر اجرایی افسانه‌ای برند جنرال الکتریک نیز سهم خود از این چالش‌ها را که منجر به انفجار در کارخانه شد، این‌گونه بیان کرده است:

«من یک کارخانه تازه‌تأسیس را منفجر کردم. رئیس بخش متوجه شد و از من توضیح خواست. خوشبختانه هیچ‌کسی کشته نشد. من ‌به نیویورک فراخوانده شدم تا شرح اتفاق را به رئیس رئیس رئیس خود توضیح دهم.»

ری دالیو، بنیان‌گذار Bridgewater Associates نیز یک تجربه بد در زندگی کسب و کاری خود دارد. او پس از یک اتفاق در بازار سهام تقریباً ورشکست شد و پول خود را از دست داد، او دراین‌باره می‌گوید:

«من مجبور شدم مشتریان خود را رها کنم. پول خود را از دست دادم، شرایط بسیار بدی داشتم و مجبور شدم ۴۰۰۰ دلار از پدرم قرض بگیرم، سپس به افرادی که در تجارتم برای من مانند خانواده بودند، اجازه دادم به یک کسب و کار دیگر بروند، این اتفاق برای من خیلی زجرآور بود. این اتفاق بسیار دردناک یکی از بهترین تجربیاتی بود که در زندگی من اتفاق افتاد؛ زیرا به من یاد داد که دیدگاه «حق با من است» را با دیدگاه «چگونه بفهمم که حق با من است» عوض کنم.»

از این مقاله دریافتیم که رهبران کسب و کارهای بزرگ با چه اتفاقات تلخی روبرو شده‌اند و چه فشاری را تحمل کرده‌اند. از خاطره تلخ هر کارآفرین چه نتایجی گرفتید؟ می‌توانید آن را در بخش نظرات با ما در میان بگذارید.

تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات

تبلیغات