پژوهشگران در انتقاد از روانشناسی مثبت‌گرا: شاد بودن همیشه خوب نیست

پنج‌شنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۱ - ۱۷:۰۰
مطالعه 5 دقیقه
متخصصان با انتقاد از روان‌شناسی مثبت‌گرا می‌گویند احساساتی نظیر حسرت، نگرانی و حتی عصبانیت برخلاف تصور بسیاری از مردم برای بقای ما ضروری هستند.
تبلیغات

علم روان‌پزشکی که از روش‌های پزشکی و بیولوژیکی برای درمان اختلالات روانی استفاده می‌کند در گذر زمان تا حد زیادی از روان‌درمانی پیشی گرفته است. متخصصان حوزه‌ی روان‌درمانی برای درمان اختلالات روانی سراغ روش‌های غیربیولوژیکی نظیر گفت‌و‌گو و مشاوره می‌روند. در همین حین که علم روان‌پزشکی پیش افتاده، متخصصان این حوزه به‌دنبال چالش‌هایی جدید بوده‌اند.

یکی از رویکردهای رایج این است که به‌جای تسکین درد و آسیب‌های روانی افرادی که از اختلالات روانی رنج می‌برند، روی افزایش احساس شادی در بین افرادی که از نظر روانی سالم هستند تمرکز کنید. متخصصان از این روش با نام روان‌شناسی مثبت‌گرا یاد می‌کنند.

حوزه‌ی تحت پوشش روان‌شناسی مثبت‌گرا اخیراً گسترش پیدا کرده تا افزون‌بر روان‌شناسان، مددکاران اجتماعی و مربیان رشد فردی و درمان‌گران متمرکز بر سن را نیز در بر بگیرد. بااین‌حال مدارکی وجود دارد که نشان می‌دهد رویکرد اتخاذشده در روان‌شناسی مثبت‌گرا، آثاری منفی نیز به‌دنبال دارد.

روان‌شناسان مثبت‌گرا همواره به مردم توصیه می‌کنند که از هر روز لذت ببرند و در لحظه زندگی کنند. انجام این کار به ما کمک می‌کند که مثبت‌نگرتر باشیم و از سه حالت هیجانی یعنی حسرت، عصبانیت و نگرانی دوری کنیم. روان‌شناسان مثبت‌گرا به‌طور کلی می‌‌گویند از تمرکز بیش از حد روی حسرت و عصبانیت مربوط به گذشته یا نگرانی درباره‌ی آینده خودداری کنیم.

عمل به این توصیه‌ها در نگاه اول کار آسانی به نظر می‌رسد؛ اما خصوصیات روانی انسان در گذر زمان به‌گونه‌ای تکامل پیدا کرده که در گذشته و آینده زندگی کند. دیگر گونه‌ها غرایز و واکنش‌هایی غیر ارادی دارند که به آن‌ها برای بقا کمک می‌کند، اما بقای انسان تا حد زیادی وابسته به یادگیری و برنامه‌ریزی است. بدون زندگی در گذشته نمی‌توانید چیزی یاد بگیرید و تا زمانی که به فکر آینده نکنید،‌ توانایی برنامه‌ریزی نخواهید داشت.

برای مثال احساس حسرت که با بردن ما به گذشته می‌تواند باعث ناراحتی و رنج دیدن شود، یک مکانیسم ذهنی ضروری برای یادگیری از اشتباهات و تکرار نکردن آن‌ها محسوب می‌شود. نگرانی درباره‌ی آینده به روشی مشابه ضروری به نظر می‌رسد، چون اگر با نگرانی به آینده فکر کنیم انگیزه‌مان برای انجام کاری که امروز تا حدی ناخوشایند به نظر می‌رسد اما می‌تواند در آینده برای ما سودمند باشد، افزایش پیدا می‌کند. اگر هیچ نگرانی‌ای درباره‌ی آینده نداشتیم، ممکن بود خودمان را با درس خواندن و تلاش برای دریافت مدرک تحصیلی اذیت نکنیم و اهمیتی به سلامتی‌مان ندهیم.

عصبانیت همچون حسرت و نگرانی، احساسی ابزاری محسوب می‌شود و پژوهشگران چندین بار در مقالات پژوهشی مختلف به این موضوع اشاره کرده‌اند. عصبانیت از ما دربرابر سوءاستفاده‌ی دیگران محافظت می‌کند و افرادی را که در اطراف ما هستند ترغیب می‌کند تا به علایق ما احترام بگذارند. مطالعات حتی نشان می‌دهد درجه‌ی مشخصی از عصبانیت به هنگام مذاکره کردن می‌تواند مفید باشد و به نتایج بهتر منجر شود.

نکته‌ی مهم دیگر این است که مطالعات نشان می‌دهد خلق‌و‌خوی منفی به‌طور کلی می‌تواند بسیار مفید باشد و باعث شود ما کمتر ساده‌لوح باشیم و دیرتر هر چیزی را باور کنیم. مطالعات تخمین می‌زنند که بالغ‌بر ۸۰ درصد از مردم کشورهای غربی سوگیری خوش‌بینانه دارند، به بیانی دیگر این افراد از تجربیات مثبت خود بیشتر از تجربیات منفی یاد می‌گیرند. این موضوع می‌تواند به تصمیم‌‌گیری‌هایی منتهی شود که چندان سنجیده نیستند، مثل قرار دادن تمام سرمایه در پروژه‌ای که شانس زیادی برای موفقیت ندارد. درنتیجه با در نظر گرفتن این مطالعات، آیا لازم است خوش‌بین‌تر از قبل باشیم؟

متخصصان می‌گویند سوگیری خوش‌بینانه با اعتماد به نفس کاذب مرتبط است. فردی که اعتماد به نفس کاذب دارد فکر می‌کند که عموماً در بسیاری از زمینه‌ها (از رانندگی گرفته تا دستور زبان) بهتر از بقیه است. اعتماد به نفس کاذب در روابط احساسی (که کمی شوخ‌طبعی می‌تواند بسیار کمک‌کننده باشد) به مشکلی مهم تبدیل شده است. داشتن اعتماد به نفس کاذب همچنین شاید باعث شود که ما به درستی خودمان را برای کارهای دشوار آماده نکنیم و به هنگام شکست خوردن، دیگران را مقصر بدانیم.

از طرفی دیگر مقوله‌ای تحت عنوان بدبینی تدافعی تعریف شده است. بدبینی تدافعی می‌تواند به‌طور ویژه به افراد مضطرب کمک کند تا به جای وحشت‌زده‌ شدن، به شکلی منطقی سطح توقعات خود را پایین نگه دارند. با این کار آرامش حفظ و غلبه بر موانع ساده‌تر می‌شود.

منافع سرمایه‌داری

با وجود این حقایق، روان‌شناسی مثبت‌گرا توانسته است در سطح ملی و بین‌المللی روی سیاست‌گذاری اثر بگذارد. یکی از اثرات روان‌شناسی مثبت‌گرا برانگیختن بحثی در میان اقتصاددانان با این محوریت بود که آیا باید رفاه یک کشور صرفاً از روی رشد و تولید ناخالص ملی مورد بررسی قرار گیرد یا رویکرد کلی‌تری در پیش گرفته شود.

همین موضوع به فرضیه‌ی اشتباهی منجر شد که می‌گوید شادی مردم را می‌توان با پرسیدن این سؤال که «آیا آن‌ها شاد هستند یا نه»، محاسبه کرد. شاخص شادی سازمان ملل که فهرستی از کشورها براساس سطح شادی آن‌ها ارائه می‌دهد، بر همین اساس بنا شده است.

پرسش‌نامه‌های مبتنی‌بر شادی به‌دنبال فهمیدن شاد بودن یا شاد نبودن مردم هستند، اما کارشناسان می‌گویند این رویکرد دقت کافی ندارد. این پرسش‌نامه‌ها بیشتر از این‌ که شادی مردم را اندازه بگیرند، روی آمادگی مردم برای اعتراف به دشوار بودن زندگی (یا تمایل آن‌ها برای فخرفروشی) تمرکز می‌کنند.

تمرکز بیش از حد روان‌شناسی مثبت‌گرا روی شادی مردم و ادعای آن مبنی‌بر این‌که ما کنترل کاملی روی شادی خود داریم از جهاتی دیگر نیز زیان‌بار است. ادگار کاباناس در کتاب جدیدی به نام Happycracy استدلال می‌کند که سازمان‌ها و سیاست‌مداران در حال سوءاستفاده از این ادعا هستند تا مسئولیت همه‌چیز (از نارضایتی خفیف از زندگی تا افسردگی بالینی) را از روی دوش سازمان‌های اقتصادی و اجتماعی بردارند و خودِ افرادی را که در حال رنج دیدن هستند به‌عنوان مقصر اصلی جلوه دهند.

اگر ما کنترل کاملی روی احساس شادی خود داشته باشیم چگونه می‌توانیم بیکاری، نابرابری یا فقر را به‌عنوان عامل اصلی ناراحتی تلقی کنیم؟ حقیقت این است که ما کنترل کاملی روی شادی خود نداریم و گاهی اوقات ساختار اجتماعی در کشورها می‌تواند عامل مصیبت، فقر، استرس و بی‌عدالتی باشد. این عوامل، احساسات روزانه‌ی ما را شکل می‌دهند. این باور که در حین مواجهه با مشکلات اقتصادی یا مسائل دیگر می‌توانید با تمرکز روی احساسات مثبت وضعیت روحی خودتان را بهتر کنید، ساده‌لوحانه به نظر می‌رسد.

ایال وینتر، استاد اقتصاد رفتاری-صنعتی در دانشگاه لنکستر می‌گوید دور از انتظار است که روان‌شناسی مثبت‌گرا توطئه‌ای از سوی شرکت‌های سرمایه‌داری باشد، اما او معتقد است که ما انسان‌ها برخلاف ادعای روان‌شناسان مثبت‌گرا کنترل کاملی روی احساس شادی خود نداریم و تلاش برای کنترل کامل روی شادی می‌تواند به جای خوشحال کردن مردم، نتیجه‌ای کاملاً برعکس به‌دنبال داشته باشد.

دستور دادن به فرد برای شاد بودن تفاوت زیادی با این ندارد که از او بخواهید به یک فیل صورتی‌رنگ فکر نکند؛ در هر دو حالت، ذهن فرد اقدامی کاملاً برعکس انجام می‌دهد. در نمونه‌ی اول، ناتوانی در رسیدن به هدف اصلی (یعنی شاد بودن) باعث افزایش ناامیدی و سرزنش خود می‌شود.

و در نهایت به سؤال طلایی می‌رسیم؛ آیا واقعاً شاد بودن مهم‌ترین هدف در زندگی است؟ آیا شادی پایدار است و می‌تواند در طول زمان دوام بیاورد؟ این سؤالات بیش از صد سال پیش توسط رالف والدو امرسون، فیلسوف و نویسنده‌ی آمریکایی، پاسخ داده شده‌اند: «هدف زندگی، شاد بودن نیست. هدف این است که مفید، باشرافت و دلسوز باشیم. هدف این است تفاوتی ایجاد کنیم که نشان دهد به‌خوبی زندگی کرده‌ایم.»

تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات

تبلیغات