نوستالژی در بحران؛ چرا بازگشت به شرایط عادی برایمان دشوار است؟

پنج‌شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ - ۲۲:۰۳
مطالعه 11 دقیقه
ما همواره در میانه‌ی وقوع بحران‌‌ها، سخت به‌‌دنبال بازگشت به شرایط عادی هستیم؛ اما از خود نمی‌پرسیم چرا این وضعیت را تنها در گذشته جست‌وجو می‌کنیم.
تبلیغات

براندون امبروسینو، نویسنده‌‌ای اهل ایالت دلاور در شمال شرقی آمریکا است که به‌‌مانند بسیاری از هم‌‌وطنان خود این روزها مشمول قوانین قرنطینه‌‌ی خانگی شده است؛ این بدان معنا است که او باید در خانه بماند؛ مگر اینکه بنابر دلایل خاصی مانند خرید اقلام ضروری یا نیازهای پزشکی مجبور شود از منزل خارج شود. این شرایط باعث شده او و همسرش برای مدت بیش‌‌از یک ماه نتوانند هیچ‌گونه تماس نزدیکی با اطرافیان داشته باشند. براندون تنها ازطریق تماس صوتی و ویدئویی با والدین و سایر اعضای خانواده‌‌ی خود در ارتباط است. این شرایط برای بسیاری از مردم جهان صادق است. این روزها، ما تنها از طریق شبکه‌‌های اجتماعی مجازی جویای حال دوستانمان می‌شویم و همچنان ترجیح می‌‌دهیم خریدهای خود را به‌‌شکل آنلاین انجام دهیم و سعی می‌‌کنیم تا می‌‌توانیم از خانه خارج نشویم.

این وضعیت «غیرعادی» به‌‌نظر می‌‌رسد، این‌‌طور نیست؟ با این وجود، همان‌‌گونه که براندون می‌‌گوید درواقع بسیاری از ما حتی پیش‌‌از شیوع ویروس کرونا نیز وضعیت چندان متفاوت‌‌تری را تجربه نمی‌‌کردیم. شاید بسیاری از ما کارمندان یا فریلنسرهایی بوده‌ایم قبلا هم تنها پشت یک دستگاه رایانه کار می‌کردیم؛ با خانواده‌‌ و دوستان خود تنها ازطریق ابزارهای تکنولوژی ارتباط برقرار می‌‌کردیم و حتی خریدهای خود را نیز آنلاین انجام می‌‌دادیم. شاید قوانین قرنطینه‌‌ی خانگی کمی نامانوس باشد؛ ولی نمی‌‌توانیم وانمود کنیم که  ما پیش‌‌ازاین، سبک زندگی مبتنی بر دوری‌‌گزینی اجتماعی را هرگز تجربه نکرده بودیم. درواقع باید اعتراف کنیم سال‌ها است که فناوری و شبکه‌‌های اجتماعی میان ما انسان‌‌ها فاصله انداخته است.

با این حال، نمی‌‌توان منکر درد و رنج عمیقی شد که این روزها برخی از هم‌‌نوعان ما متحمل می‌‌شوند؛ کسب‌‌و‌‌کارهای کوچکی که در حال فروپاشی هستند؛ فشار خردکننده‌‌ای که بر سیستم درمانی کشورها وارد می‌‌شود و مردمی که با چشمان اشک‌‌بار و حسرتی جان‌‌سوز عزیزان خود را یک‌‌به‌‌یک از دست می‌‌دهند.

وضعیت پیش‌‌آمده باعث شده که ذهن بسیاری از ما درگیر این پرسش شود که «چه‌‌زمانی قرار است اوضاع به شرایط عادی بازگردد؟» فضای رسانه‌‌ها پر شده است از نقل‌‌وقول‌‌های سیاستمداران و اقتصاددانانی که درمورد اثرات کووید ۱۹ بر شرایط «زندگی عادی» مردم سخن می‌‌گویند. آن‌‌ها مدام از سبکی از زندگی یاد می‌‌کنند که متعلق به گذشته بوده است؛ اما درحقیقت شاید اوضاع هرگز به آن شرایط عادی‌‌ بازنگردد که تا چند ماه پیش تجربه می‌‌کردیم. این موضوع آن‌‌قدر هم ترسناک نیست؛ شاید جهان درحال پذیرش تدریجی هنجارهایی تازه باشد که اساسا با هنجارهای پیشین ما متفاوت هستند.

شاید جهان درحال پذیرش تدریجی هنجارهایی تازه باشد که اساسا با هنجارهای پیشین ما متفاوت هستند

ناتوانی سیستم درمانی و مدیریت دولت‌‌ها در کنترل بحران کرونا، ثابت می‌‌کند که هنجارهای پیشین ما جوابگوی شرایط فعلی نیستند. امروزه ما هنجارهایی تازه را تعریف کرده‌‌ایم؛ ما شرایط جدیدی را به‌‌عنوان شرایط عادی پذیرفته‌‌ایم که شباهت بسیاری به شرایط عادی گذشته دارد و تنها تفاوت آن این است که این‌‌بار آمادگی بیش‌‌تری دربرابر همه‌‌گیری‌‌های بعدی خواهیم داشت. به‌‌عبارت دیگر، هنجارهای جدید تنها آن بخش از رفتارهای اشتباه ما را که باعث آسیب‌‌پذیری‌مان می‌‌شد، حذف می‌‌کند و بقیه‌‌ی هنجارهای سالم گذشته را دست‌‌نخوره باقی می‌‌گذارد. اما پرسش این است که اگر هنجارهای گذشته‌‌ی ما واقعا اشتباه بوده‌‌اند، پس چرا همچنان اصرار داریم که آن‌‌ها را به‌‌عنوان هنجارهای عادی خود قلمداد کنیم؟ به‌‌طور مشابه می‌‌توان این‌‌گونه پرسید که چطور می‌‌توانیم هنجارهایی متفاوت از هنجارهای عادی خود را به‌‌عنوان هنجارهای عادی جدید زندگیمان بپذیریم؟

فراتر از همه‌ی این پرسش‌ها، اصلا این «شرایط عادی« چیست که مدام از آن سخن می‌‌گوییم؟

به‌‌نظر می‌‌آید واژه‌‌ی «عادی» معنا و مفهومی کاملا سرراست و واضح داشته باشد. اما این کلمه نیز جزو همان گروه کلماتی است که وقتی در بحر معنای آن فرو می‌‌رویم، درک ما را به چالش می‌‌کشد. برای مثال اگر نگاهی به‌‌معنای واژه‌‌ی عادی (Normal) در فرهنگ لغت مریم-وبستر بیندازیم، با این تعریف مواجه می‌شویم: «مطابقت با  یک گونه، استاندارد یا الگوی رایج». همچنین در ادامه‌‌ی این تعریف، به مفهوم «سازگاری، یکپارچگی و عدم انحراف از یک هنجار، قانون و قاعده» اشاره شده است.

حتی پیش از شیوع کرونا نیز بسیاری از ما در خانه کار می‌‌کردیم و برای ارتباط با یکدیگر به فناوری تکیه داشتیم.

چارلز اسکات، فیلسوف آمریکایی معتقد است که واژه‌‌ی‌‌ «عادی» دربرگیرنده‌‌ی نوعی صلاحیت یا قدرت برای تفکیک و تمایز مفاهیم است. این واژه توانسته در غفلت ما از نوعی «توصیف» به یک «تجویز» تبدیل شود. ما اغلب با یک واقعیت مشهود مانند گزاره‌‌ی «بیش‌‌تر مردم دگرجنس‌‌گرا هستند» را در نظر می‌‌گیریم و به‌‌سرعت یک سلسله واقعیات دیگر را از دل آن استخراج می‌‌کنیم؛ مثلا با خود این‌گونه استنتاج می‌کنیم که: «دگرجنس‌‌گرایی بهترین و طبیعی‌‌ترین گرایش موجود است.» طی این فرایند، آن واقعیتی که ما از آن برای دسته‌‌بندی واقعیات بعدی استفاده می‌‌کنیم، تبدیل به یک استاندارد و هنجار می‌‌شود و هر آنچه که با این هنجار جدید مطابقت نداشته باشد، دیگر تنها یک مفهوم متفاوت تلقی نمی‌‌شود؛ بلکه مفهومی غیرطبیعی و غیراستاندارد در نظر گرفته خواهد شد.

اسکات در استدلال خود این پرسش را مطرح می‌‌کند که چرا ما این‌‌گونه تصور می‌‌کنیم که یک مفهوم عادی باید بهتر از مفهومی غیرعادی باشد. مثلا چاقی در آمریکا یک هنجار تقریبا عادی محسوب می‌‌شود؛ درحالی‌که بسیاری از پزشکان از بیماران خود می‌‌خواهند در این موضوع خاص، رویه‌‌ی غیرعادی را در پیش بگیرند. درواقع، اسکات تلاش دارد این موضوع را به ما بفهماند که مفهوم «عادی‌بودن» کارکردی دوگانه در زندگی ما دارد: هم چیزی که واقعا هست و هم آنچه که باید باشد.

همان‌‌گونه که آلان هوروویتز می‌‌گوید مشکل مفهوم عادی‌‌بودن این است که در بسیاری از موارد، هیچ قاعده یا استاندارد رسمی نمی‌‌تواند مشخص کند که دقیقا چه وضعیتی را باید عادی تلقی کرد. در غیاب چنین استانداردهایی، کسانی که به‌‌دنبال تببین این مفهوم هستند، ناچار به یکی از سه تعریف زیر رجوع می‌‌کنند.

اولین تعریف شامل دیدگاه آماری می‌‌شود؛ بدین معنی که هر خصیصه‌‌ای که اکثر مردم در یک گروه از خود نشان دهند، به‌‌عنوان هنجار تعریف می‌‌شود. عادی همان‌‌چیزی است که متداول است؛ هر آنچه که بیش‌‌تر مردم آن را انجام می‌‌دهند. از این دیدگاه، تقریبا غیرممکن است که بتوان مفهوم عادی را به‌‌شکلی انفرادی تعریف کرد. مثلا بیش‌‌تر مردم دو پا دارند، می‌توانند نفس بکشند و دارای گرایش‌‌های جمع‌‌گرایانه هستند؛ درنتیجه این وضعیت به‌‌عنوان هنجاری عادی تلقی می‌‌شود. مشکل این نوع طرز تفکر درمورد مفهوم عادی‌‌بودن آن است که می‌‌تواند ما را به‌‌گونه‌‌ای فریب دهد که تمام پدیده‌‌های رایج آماری را به‌‌عنوان مفاهیمی خوب در نظر بگیریم. هوروویتز یادآور می‌‌شود که اکثریت شهروندان آلمان نازی از سیاست‌‌های نژادپرستانه و نسل‌‌کشی‌‌های انجام‌‌شده در دهه‌‌ی ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ میلادی حمایت می‌‌کردند. حال باتوجه به این واقعیت، آیا می‌‌توان تفکر نازیسم را نیز به‌‌منزله‌‌ی یک هنجار فلسفی برای بشر تلقی کرد؟

 به‌‌عقیده‌‌ی هورویتز، دومین تعریف هنجار به دیدگاه ایده‌‌آل‌گرایانه اشاره دارد که ریشه در معناشناسی واژه‌‌ی لاتین Norma دارد. این واژه دراصل به‌‌معنای یک گونیای نجاری است که درگذشته، برای ایجاد زوایای ۹۰ درجه‌‌ی بی‌‌نقص به‌‌کار می‌‌رفت. این مفهوم از نرمال، نوعی استاندارد را در اختیار افراد قرار می‌‌داد که می‌‌توانستند باکمک آن الگویی خاص را بازتولید کنند. اگرچه این مفهوم ایده‌‌ال‌‌گرایانه از واژه‌‌ی عادی با مفهومی که پیش‌‌تر اشاره کردیم، شباهت‌‌هایی دارد؛ اما همچنان با آن متفاوت است. برای مثال، با اینکه نازیسم به‌‌شکلی گسترده در آلمان نفوذ پیدا کرد؛ ولی نمی‌‌توان آن را مفهومی عادی تلقی کرد؛ چراکه این تفکر رادیکال با جامعه‌‌ی ایده‌‌آلی که ما در ذهن خود داریم، بسیار فاصله دارد. از سوی دیگر، رفتارهای مشفقانه و نوع‌‌دوستانه (حتی درصورتی‌که چندان هم در جامعه متداول نباشند)، باز هم می‌‌توانند به‌‌عنوان هنجارهایی مثبت تلقی شوند؛ چراکه ما خود می‌‌خواهیم این رفتارها را در جامعه‌‌ی خود به‌‌شکل هنجار درآوریم.

وقتی می‌‌خواهیم مفهوم عادی‌‌بودن را برای خود تفسیر کنیم، پیش‌‌از آن‌‌که فکر کنیم چه‌‌چیزی غیرعادی است، شروع به فکرکردن درمود چیزهایی می‌‌کنیم که عادی به‌‌نظر می‌‌رسند.

سومین معنا از عادی‌‌بودن به دیدگاه عملکردی در علم فرگشت اشاره دارد. از این دیدگاه، مفهوم عادی‌‌بودن ازجنبه‌‌ی نحوه‌‌ی تکامل بیولوژیکی انسان دراثر فرایند انتخاب طبیعی بررسی می‌‌شود. از این رو، هر رفتاری که متضمن بقا و تکامل انسان از دیدگاه فرگشتی باشد، رفتاری عادی به‌‌شمار می‌‌آید. بنابراین می‌‌توان گفت حس شرم و گناه یک فرد در اثرخیانت به عزیزانش به‌‌مانند انگیزه‌‌ی بقا رفتاری عادی به‌‌شمار می‌‌آید.

در مباحثات روزمره‌‌ی ما، تمامی این سه دیدگاه آماری، ایده‌‌ال‌‌گرایانه و عملکردی (فرگشتی) در معناشناسی هنجارهای عادی با یکدیگر هم‌‌پوشانی پیدا می‌‌کنند. اما وقتی درباره‌‌ی «هنجارهای جدید» در دنیای پساکرونا صحبت می‌‌کنیم، اوضاع کمی شکل پیچیده‌‌تری به خود می‌‌گیرد. از دیدگاه آماری، هنجارهای جدید به‌‌معنای بازگشت به شرایطی کاملا مشابه‌‌با وضعیت جهان در دوران پیش‌‌از شیوع کرونا خواهد بود. حال اینکه از دیدگاه ایده‌‌آل‌‌گرایانه، جوامع ما تغییراتی درجهت بهبود اوضاع را در پیش خواهد گرفت و از دیدگاه عملکردی نیز تغییرات درجهت بهبود وضعیت بقای جوامع ما رخ خواهند داد.

ما می‌‌خواهیم اوضاعمان دوباره به حالت عادی بازگردد؛ ولی می‌دانیم آنچه پیش رو داریم، نه یک بازگشت کامل خواهد بود و نه یک تحول بنیادین.

درحقیقت، ما از بعضی جهات می‌‌خواهیم به همان شرایطی بازگردیم که پیش‌‌تر بدان عادت کرده بودیم و از برخی جهات نیز نمی‌‌خواهیم چنین شود. از طرفی، ما می‌‌خواهیم اوضاع مانند قبل شود و از طرفی می‌‌خواهیم تفاوتی ایجاد کنیم. ما می‌‌خواهیم اوضاعمان دوباره به حالت عادی بازگردد؛ ولی چیزی از درونمان می‌‌گوید آنچه پیش رو داریم، نه یک بازگشت کامل خواهد بود و نه یک تحول بنیادین.

حال پرسش این است که چرا تا این اندازه، اصرار داریم از واژه‌‌ی «عادی» استفاده کنیم؟

شاید درک معنای «عادی» برایمان کمی دشوار باشد؛ با این حال، کارکرد این عبارت برایمان بسیار واضح است: عادی یعنی ایمن! عادی یعنی آشنا! پس از آنکه موج ویران‌‌گر جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۸ فروکش کرد، وارن هاردینگ (نامزد بیست‌‌ونهمین انتخابات ریاست‌‌جمهوری ایالات متحده) در آن زمان با این پیام ساده وارد کارزار انتخاباتی شد: «نیاز فعلی جامعه‌‌ی آمریکا، یک اقدام حماسی نیست؛ بلکه یک اقدام التیام‌‌بخش است. آمریکا به‌‌دنبال یک راه‌‌حل علاج نیست؛ فقط درپی وضعیتی عادی است.» هاردینگ می‌‌دانست که مردم آمریکا به‌‌شدت تشنه‌‌ی بازگشت به شرایط عادی زندگی خود پیش از وقوع جنگ هستند. او می‌‌دانست که مردم وقتی با وحشت رو‌به‌رو می‌شوند، در حسرت بازگشت به زمانی پیش‌‌از آغاز این دوران وحشت‌‌آور فرو می‌‌روند. این فن بیان قوی درکنار ارتباط مؤثر با مردم توانست زمینه‌‌ی ورود او را به کاخ سفید در دوم نوامبر ۱۹۲۰ فراهم کند.

می‌‌توان این‌‌گونه گفت که هاردینگ و هوادارانش احساسی نوستالژیک نسبت‌‌به وضعیت عادی داشتند؛ درست مانند وضعیت امروزه‌‌ی ما پس‌‌از همه‌‌گیری. واژه‌‌ی نوستالژی از دو واژه‌‌ی یونانی مشتق می‌‌شود: nostos به‌‌معنایی «بازگشت به خانه» و algia به‌‌معنای «اشتیاق». نوستالژیک‌‌بودن به‌‌معنای اشتیاق برای خانه است. اولین‌‌بار، جونز هافر، پزشک سوئیسی از این واژه در پایان‌‌نامه‌‌ی خود باعنوان «تبیین احساس غمبار ناشی‌‌از میل بازگشت به وطن» در سال ۱۶۸۸ استفاده کرد. او بر این باور بود که بیمارانش به‌‌خاطر دوری از وطن رنج می‌‌برند. نوستالژی در اصل به اشتیاق برای یک مکان متفاوت دلالت داشت؛ ولی به مرور این احساس به اشتیاق برای یک زمان متفاوت بسط پیدا کرد؛ زمانی‌که هرگز وجود خارجی نداشت. به‌‌تعبیر سوتلانا بویم، نویسنده و نمایش‌‌نامه‌‌نویس معاصر روسی، نوستالژی «عشق‌‌بازی یک شخص با یک رؤیا و توهم» است.

ماریو جکوبی، روان‌‌شناس تحلیلی در کتابی بانام «در عطش بهشت» توضیح می‌‌دهد که چگونه بشر همواره تمایل دارد از روزگاری در گذشته برای خود بت بسازد؛ آن هم گذشته‌‌ای که هرگز وجود نداشته است. این نوع تمایلات همواره در تاریخ بشر وجود داشته است؛ ما همیشه دورانی طلایی را در گذشته‌‌ی نیاکان خود تصور می‌‌کنیم. ما معمولا در مواجهه‌‌با وضعیت شکننده و غم‌‌بار دنیای حال حاضر خود، جهانی مطلوب و بی‌‌نقص را در خیالات گذشته‌‌‌‌نگرانه‌‌ی خود خلق می‌‌کنیم.

در موضوع هنجارهای عادی، بسیاری از مردم تصور می‌‌کنند که باید ابتدا مفهومی به‌‌عنوان «عادی» را متصور شد و سپس مفاهیم «غیرعادی» را براساس آن تعریف کرد. ولی چه می‌‌شود اگر این روند برعکس تصور ما باشد؟ شاید درواقع ما ابتدا یک شرایط ناخوشایند و اضطراب‌‌آور را تجربه می‌‌کنیم و سپس شروع‌‌به خیال‌‌پردازی درمورد دورانی آرام پیش‌‌از این تجربه‌‌ی ناخوشایند می‌‌کنیم. درواقع، ما از وضعیت عادی به‌‌سوی دسته‌‌بندی شرایط غیرعادی پیش نمی‌رویم؛ بلکه این روند درست پس از تجربه‌‌ی شرایطی آغاز می‌‌شود که به‌‌صورت غریزی حس می‌‌کنیم غیرعادی هستند و در ادامه، سعی می‌‌کنیم با تعریف وضعیت عادی، دوباره در جست‌‌وجوی آرامش ازدست‌‌رفته‌‌ی خود برآییم. ما این وضعیت عادی را در «گذشته‌‌ی خود» جست‌‌وجو می‌‌کنیم. این نوع پس‌‌نگری باعث می‌‌شود احساس تعلق بیش‌‌تری به وضعیت عادی پیدا کنیم و به‌‌علاوه، کار را برای ذهن ما راحت‌‌تر می‌‌کند. بدین‌‌ترتیب دیگر نیازی نیست خلاقیت خود را به‌‌کار گیریم و از نو چیزی را بسازیم. تنها لازم است به این «خانه‌‌ی خیالی» بازگردیم تا همه‌‌چیز دوباره «عادی» به‌نظر آید.

بسیاری از ما مدام در حال خیال پردازی درمورد چگونگی بهره‌‌گیری از اوقات فراغت خود باهدف یادگیری یک مهارت جدید هستیم؛ اما همین که فرصت مناسب در اختیارمان قرار می‌‌گیرد، عدم تمرکز مانع از استفاده‌‌ی بهینه از این زمان خواهد شد.

در تصورات برخی از ما، وضعیت فعلی به‌‌زودی سپری می‌‌شود و دوباره به وضعیت عادی بازمی‌‌گردیم.کافی است ارتباطات خود را محدودتر کنیم؛ رفت‌‌وآمدهای خود را به بیرون از منزل محدود کنیم و منتظر بمانیم. اما برای برخی دیگر، اوضاع به همین سادگی پیش نخواهد رفت. برخی از کسب‌‌وکارها دیگر هرگز بازگشایی نخواهند شد. بسیاری از مردم دیگر از اتاق‌‌های آی‌‌سی‌‌یو زنده بیرون نخواهند آمد و جمع کثیری حتی برای تأمین مایحتاج و اجاره‌‌ی خانه‌‌ی خود نیز در تنگنا خواهند بود.

بشر همواره تمایل دارد از روزگاری در گذشته‌ی خود اسطوره‌سازی بسازد؛ آن هم گذشته‌‌ای که هرگز وجود نداشته است

باید بدانیم که ما در آینده نیز همچنان با چالش‌‌های هولناک مواجه خواهیم شد؛ چالش‌‌هایی که هرگز آمادگی رویارویی با آن‌‌ها را نخواهیم داشت. دانشمندان و متخصصان حوزه‌‌ی سلامت تلاش خواهند کرد با هوشیاری به مقابله‌‌با این چالش‌‌ها برخیزند و البته در مواردی موفق نیز خواهند شد. با این حال، چالش‌‌ها تمامی خواهند داشت. اعتراف آن سخت است ولی دانش پزشکی مدرن ما با تمامی دستاوردهای خارق‌‌العاده‌‌ی خود، هنوز به مرحله‌‌ی بلوغ نرسیده است.

در ۵۰۰ میلیون سال گذشته، کره‌‌ی زمین شاهد وقوع پنج مورد انقراض دسته‌‌جمعی بوده است. بسیاری از دانشمندان معتقد هستند که ما اکنون در میانه‌‌ی ششمین مورد از این سری انقراض‌های بزرگ قرار گرفته‌‌ایم. از منظر بلندمدت، گونه‌‌ی ما احتمالا توسط شکل دیگری از حیات جایگزین خواهد شد؛ از این‌‌رو، شاید دیگر قرار نباشد تا ابد در راس هرم فرگشت جا خوش کنیم. جالب این است که باوجود تمامی چالش‌‌های عظیمی که در سطوح فردی، محلی و جهانی با آن‌‌ها مواجه هستیم، هنوز به خود و دیگران این‌‌گونه یادآور می‌‌شویم که همه‌‌چیز قرار است به وضعیت عادی بازگردد.

شاید آن‌‌چه در این میان اهمیت دارد، نه درک و تلقی ما از مفهوم عادی‌‌بودن، بلکه اصرار و پافشاری ما روی توانایی‌‌هایمان است. ما نمی‌‌دانیم که آینده‌‌ی پیش‌‌روی‌مان دقیقا چگونه خواهد بود ولی می‌‌دانیم این آینده در هر حال، به استقبال ما خواهد آمد.

شاید حق با هنری برگسون، فیلسوف قرن بیستمی اهل فرانسه باشد و همین انگیزه‌‌ی ما برای ادامه‌‌دادن، همواره بزرگ‌‌ترین هنجار نوع بشر و حتی کل حیات بوده است. برگسون از عبارت «élan vital» برای توصیف این انگیزه‌‌ی مرموز ما برای استقبال‌‌از آینده‌‌ی نامعلوم استفاده می‌‌کند؛ آینده‌‌ای که گویا تمام اشکال حیات را جان می‌‌بخشد. درواقع، همین انگیزه مفهوم واقعی زندگی است. به‌‌گفته‌‌ی برگسون:

حیات از زمان پیدایش خود، به‌‌معنای تداوم یک گونه و نیز انگیزه‌‌ی تفکیک رسته‌‌های متفاوتی از فرگشت است.

مهم نیست دقیقا با چه مواجه هستیم یا ما آن را چه بنامیم، به‌‌نظر می‌‌رسد تنها هنجار ما همواره یک چیز است: ما خواهیم توانست.

تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات

تبلیغات