زمان، پدیدهای که به ساعات، دقایق، ثانیهها و... تقسیم شده و این معیارهای نادیدنی زنجیری سترگ بر گرده بشر انداختهاند. جالب است که تمامی ما انسانها این پدیده را باور کرده و بر وجود آن متفقالقول شدهایم. از سویی دیگر، زمان توقفی ندارد و همیشه رو به جلو حرکت مینماید. و اگر حساب تمامی این روزها، سالها، دههها، سدهها و قرنها را در ماشین حساب عمر بزنیم، در مییابیم که زمان، این غول بیشاخ و دم هیچ محدودیتی نداشته و تا بینهایت گسترانیده شده است.
تنها معیاری از زمان که قابل باور است همانا این ضربآهنگ ضربانهای بیوقفه قلب آدمی است، که حتی اگر جهان سکوت اختیار کرده و خاموش شود، یا اگر تاریکی همه جا را تسخیر نماید و روپوش تیرهرنگ خود را بگستراند، بازهم این شما هستید که میتوانید در این برهوت تاریک بیصدا، نوای ضربههای قلب خویش را یک به یک برشمارید و آنها را حساب کنید. (پائول فورد، ده قاب زمان)
به درستی که کوچکترین واحدها را میتوان در طول حیات خویش نادیده انگاشته و از آنها صرفنظر کرد، این در حالی است که همان مقادیر بیارزش گاه آنچنان مهم و تنش آفرین میشوند که نمیتوان حتی از یکیشان درگذشت. این پدیده همان است که ما بشر امروزی از آن در هراسیم و میکوشیم تا از آن بگریزیم، البته اگر بتوانیم!
من پیوندی ناگسستنی با زمان داشتم
ساعت مچیام را از دست باز کردم و آن را در کثیفترین سطل زبالهای که یافتم پرتاب کردم. من از تمامی دستگاههای شمارنده زمان که به الوان گوناگون در انواع و اقسام ابزارهای دور و بر همچون مایکروویو، اجاق فر، دستگاه پخش ویدئو و غیره وجود دارد نیز میگریختم. حتی ساعت کوچکی که در کناره سمت راست میز کار ویندوزم بود را نیست و نابود کردهام. آه ای خداوندگار آسمانها و زمین، این گوشی آیفون نفرین شده را چه کنم؟ آیا چارهای نبود جز اینکه ساعتی جهانی را به طور تصادفی بر آن تنظیم کردم تا علیرغم نشاندادن ساعتی مفهوم، تفسیر آن همیشه برایم گنگ و درک ناشدنی باشد!
بتاب ای آفتاب عالمتاب! حال زندگی است که صورت خوش خود را رونمایی میکند! عجیب بود که در کوتاه مدت تاثیر جادوانه این اقدام تحورانه افاقه کرد و پس از سپری کردن چند روزی در سردرگمیهای ناپایان، آخرالامر نور از پس ابرهای سترگ و تیرهی آسمان سر بیرون آورد و زندگانیم را چونان بهشت معهود، شیرین و پرحلاوت کرد. حال قادر بودم تا تمامی روز را در پشت لپتاپ کوچک دوستداشتنی به کدنویسی و بروز خلاقیت و نوآوری سپری کنم. دیگر فرقی نمیکرد که ساعت 11 صبح باشد یا 7 عصر، من نیز دیگر به این موضوع وقعی نمیگذاردم. حال میتوانستم سرخوشانه وقتم را بر روی پروژهای خاص صرف کرده و دیگر از صدای تیک تاک عقربههای ساعت نهراسم.
اندک اندک فراگرفتم تا ساعت طبیعت و تفسیر نور خورشید را درک کنم. فنی که همه ما به رایگان در وجود خود نهفته داریم. خارقالعاده بود وقتی که با ساعت خدادای زمان را میسنجیدم، علی رغم فراغت بال از هراس همیشگی میتوانستم نیازهای خود را به عنوان بشری مدرن رفع و رجوع کرده و از پس موانع زندگی کنونی برآیم. جالب اینکه حتی تغییر فصول نیز دیگر بر توانایی من اثری نداشت، من استادی تمام عیار شده بودم.
فصلی از سال بدین منوال بگذشت!
با این آزادی ذهنی که یافته بودم توانستم سه ماهی از سال را به سلامت و بدون مواجهه با مشکلی جدی سپری کنم. بدین ترتیب توان کافی برای نیل به آینده را کسب کرده و بیش از پیش به روزگار پیش روی امیدوار بودم. حال نگرانیهای ذهنی کمتری فکر مرا به خود مشغول میساخت و استرس همیشگی از زندگیام رخت بربسته بود.
دیگر از گذر زمان باکی به دل راه نمیدادم. راستش را بخواهید، اگر این چند دقیقههای تنشزای همیشگی را در طول عمر خویش در نظر بگیرید، درخواهید یافت که دیگر تفاوت چندانی در کل برایمان نخواهند داشت. در واقع در گرد کردن زمانهای هدر رفته، این چند دقیقه نیز لحاظ شده و میتوان از رهگذر این طیبخاطر به منافع و مزایای بسیاری دست پیدا کرد.
دیگر نگاهم برای ساعت پر نمیزد. مدتی است که این صدای ضربان قلبم است که سال و ماه و دقیقه و ثانیه را برایم محاسبه میکنند، و این ضربههای ناپایان تا پایان عمر تنها معیار من در این باره خواهد بود.
نگارنده اصلی مطلب کسی نیست جز استیو کورونا، مدیر عامل سایت Twitpic که کتابی با عنوان «ارزیابی برنامههای مبتنی بر PHP» را نیز منتشر کرده است.
نظرات