چرا علم نمی‌تواند خودآگاهی را توضیح دهد؟

چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۸ - ۲۲:۳۰
مطالعه 6 دقیقه
علم به سبکی که آن را می‌شناسیم، نمی‌تواند خودآگاهی را توضیح دهد؛ اما به‌عقیده‌ی برخی از دانشمندان، تحولی علمی درزمینه‌ی این مفهوم در حال وقوع است.
تبلیغات

توضیح اینکه چگونگی چیزی به پیچیدگی خودآگاهی می‌تواند از توده‌ای خاکستری و ژله‌مانند در سر ایجاد شود، شاید بزرگ‌ترین مسئله‌ی علمی زمان ما باشد. مغز اندامی بسیار پیچیده است که حدودا از ۱۰۰ میلیارد سلول به‌نام نورون تشکیل شده است که هرکدام از آن‌ها به ۱۰ هزار نورون دیگر متصل هستند و درمجموع، چیزی حدود ۱۰ تریلیون ارتباط عصبی را ایجاد می‌کنند.

ما در درک فعالیت مغز و نقش آن در رفتار انسان دانش زیادی کسب کرده‌ایم؛ اما آنچه تاکنون کسی نتوانسته توضیح دهد، این است که چگونه فعالیت مغز به احساسات و عواطف و تجربیات و عبور سیگنال‌های الکتریکی و شیمیایی بین نورون‌ها به احساس درد یا تجربه‌ی رنگ قرمز منجر می‌شود. شک و تردیدی در‌این‌باره در حال ظهور است که شاید روش‌های علمی مرسوم هرگز نتوانند به این پرسش‌ها پاسخ دهند. خوشبختانه رویکرد جایگزینی وجود دارد که ممکن است درنهایت بتواند این معما را کشف کند.

در بیشتر قرن بیستم، تابو بزرگی دربرابر کنکاش در دنیای اسرارآمیز درونی خودآگاهی وجود داشت. درواقع، موضوع خودآگاهی نوعی علم جدی به‌حساب نمی‌آمد. پس‌از‌آن، اوضاع بسیار تغییر کرد و اکنون توافق گسترده‌ای وجود دارد که مسئله‌ی خودآگاهی مسئله‌ی علمی جدی است. بااین‌حال، بسیاری از پژوهشگران حوزه‌ی خودآگاهی عمق این مسئله را دست‌کم می‌گیرند و بر این باورند که فقط باید ساختارهای فیزیکی مغز را بررسی کنیم تا به این موضوع برسیم که خوآگاهی در مغز چگونه پدید می‌آید. البته مسئله‌ی خودآگاهی اساسا مانند هیچ‌یک از مسائل علمی دیگر نیست. یکی از دلایل آن است که خودآگاهی مشاهده‌کردنی نیست و نمی‌توان با نگاه‌ به سر فرد احساسات و تجارب او را دید. اگر فقط از منظر شخص ثالث نگاه می‌کردیم، اصلا دلیلی برای فرض‌کردن خودآگاهی نداشتیم.

با‌این‌حال، دانشمندان به برخورد با موضوعات مشاهده‌ناپذیر عادت دارند. برای مثال، الکترون‌ها آن‌قدر کوچک هستند که دیده نمی‌شوند؛ اما دانشمندان به‌منظور توضیح آنچه مشاهده می‌کنیم، مانند نور یا پس‌دمه‌‌ها در فضاهای ابر، فرض می‌کنند ماهیت‌های مشاهده‌ناپذیری نیز وجود دارند که موجب ایجاد این پدیده‌ها می‌شوند. بااین‌حال در مورد منحصر‌به‌فرد خودآگاهی، آنچه باید توضیح داده شود نیز مشاهده‌کردنی نیست. می‌دانیم خودآگاهی وجود دارد؛ اما نه ازطریق آزمایش، بلکه از راه آگاهی از احساسات و تجربیات خود.

بااین‌همه، چگونه علم می‌تواند خودآگاهی را توضیح دهد؟ وقتی با داده‌هایی سروکار داریم که از روی مشاهده به‌دست آمده‌اند، می‌توانیم برای بررسی این موضوع که آیا مشاهدات با پیش‌بینی تئوری مطابقت دارد یا نه، آزمایش‌هایی انجام دهیم. باوجوداین، وقتی با داده‌های مشاهده‌‌ناپذیر خودآگاهی سروکار داریم، این روش کارآمد نیست.

اسکن مغز

بهترین کاری که دانشمندان می‌توانند انجام دهند، این است که با اسکن مغز افراد و اتکا به گزارش خود آن‌ها درباره‌ی تجارب آگاهانه‌ی شخصی، تجارب مشاهده‌نکردنی را به فرایندهای مشاهده‌کردنی ارتباط دهند. برای مثال، با استفاده از این روش می‌توانیم مشخص کنیم احساس نامرئی گرسنگی با فعالیت مشاهده‌کردنی در هیپوتالاموس مغز همبسته است؛ اما جمع‌شدن چنین همبستگی‌هایی به تئوری خودآگاهی منجر نمی‌شود. آنچه درنهایت می‌خواهیم، این است که توضیح دهیم چرا تجربیات خودآگاهانه با فعالیت مغزی در ارتباط هستند و چرا چنین فعالیتی در هیپوتالاموس با احساس گرسنگی همراه است؟ درحقیقت، نباید تعجب کنیم روش علمی استاندارد ما در برخورد با خودآگاهی دچار مشکل می‌شود.

فیلیپ گوف، نویسنده‌ی کتاب «اشتباه گالیله: مبانی علم جدید خودآگاهی» و نویسنده‌ی مقاله‌ی حاضر، در کتاب خود می‌نویسد ه علم مدرن آشکارا طوری طراحی شده است که خودآگاهی را کنار می‌گذارد. قبل از پدر علم مدرن، یعنی گالیلئو گالیله، دانشمندان معتقد بودند جهان فیزیکی پر از خصوصیاتی همچون رنگ‌و‌بو است؛ اما گالیله علمی کاملا کمّی از جهان فیزیکی می‌خواست؛ بنابراین، پیشنهاد کرد این خصوصیات درواقع در جهان فیزیکی وجود ندارند؛ بلکه در خودآگاهی ما هستند. براساس باور وی، خودآگاهی در خارج از قلمرو علم قرار می‌گیرد. این جهان‌بینی پنهان به علم امروز ما شکل داده است و تا وقتی درون این چهارچوب کار کنیم، بهترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم، این است که ارتباط بین فرایندهای کمّی مشاهده‌‌کردنی مغز و تجربیات کیفی را تعیین کنیم که برای ما دیدنی نیستند و راهی برای توضیح دلیل همراه‌بودن این دو نداریم.

مغز

ذهن ماده است

به‌عقیده‌ی فیلیپ گوف، راهی به‌سوی جلو وجود دارد که اساس آن رویکردی است که در آثار دهه‌ی ۱۹۲۰ فیلسوفی به‌نام برتراند راسل و دانشمندی به‌نام آرتور ادینگتون ریشه دارد. نقطه‌ی شروع آن‌ها این بود که علم فیزیک واقعا به ما نمی‌گوید ماده چیست. ممکن است عجیب به‌نظر برسد؛ اما فیزیک فقط درباره‌ی رفتار ماده سخن می‌گوید. برای مثال، ماده دارای جرم و بار است و ویژگی‌هایی مانند جاذبه و دافعه و مقاومت دربرابر شتاب که به‌کلی ازلحاظ رفتار مشخص می‌شوند.

فیزیک درباره‌ی آنچه فیلسوفان ماهیت ذاتی ماده می‌نامند، چیزی نمی‌گوید؛ بنابراین، مشخص است حفره‌ی بزرگی در جهان‌بینی علمی ما وجود دارد. فیزیک مطلبی درباره‌ی این نمی‌گوید که ماده واقعا چیست. پیشنهاد راسل و ادینگتون برای پرکردن آن حفره، خودآگاهی بود. نتیجه‌ی این نگرش نوعی فلسفه همه‌حیاتمند‌پنداری یا ﻫﻤﻪ‌ﺟﺎن‌اﻧﮕﺎری (Panpsychism) است؛ دیدگاه کهنی که می‌گوید خودآگاهی ویژگی اساسی و همه‌گیر دنیای فیزیکی است. بااین‌حال، موج جدید این فلسفه از مفاهیم عرفانی موجود در اشکال قبلی این دیدگاه بی‌بهره است. بر‌این‌اساس، فقط ماده وجود دارد و هیچ‌چیز معنوی (غیرمادی) یا ماوراء‌طبیعی وجود ندارد؛ اما ماده را می‌توان از دو منظر تعریف کرد. علم فیزیک ماده را از بیرون یعنی ازلحاظ رفتار توصیف می‌کند؛ ولی ماده ازنظر درونی، از شکلی از خودآگاهی تشکیل می‌شود. این یعنی ذهن ماده است و حتی ذرات بنیادین نیز اشکالی بسیار اساسی از خودآگاهی را نشان می‌دهند.

خودآگاهی می‌تواند ازلحاظ پیچیدگی نیز متفاوت باشد. ما دلیل خوبی داریم که فکر کنیم تجارب خودآگاهانه‌ی اسب درمقایسه‌با تجارب خودآگاهانه‌ی بشر پیچیدگی بسیار کمتری دارد و تجارب خودآگانه‌ی خرگوش پیچیدگی بسیار کمتری از تجارب خوداگاهانه‌ی اسب دارد. هرچه ارگانیسم ساده‌تر می‌شود، ممکن است نقطه‌ای وجود داشته باشد که در آن به‌طور ناگهانی خودآگاهی خاموش شود؛ اما این نیز امکان‌پذیر است که خودآگاهی فقط کم‌رنگ شود و هرگز کاملا از بین نرود؛ یعنی حتی الکترون نیز ذره‌ی ریزی از خودآگاهی داشته باشد.

آنچه فلسفه‌ی ﻫﻤﻪ‌ﺟﺎن‌اﻧﮕﺎری پیشنهاد می‌کند، روشی ساده و ظریف برای تلفیق خودآگاهی با جهان‌بینی علمی ما است. به‌بیان دقیق، باید گفت این موضوع را نمی‌توان آزمایش کرد؛ بلکه ماهیت مشاهد‌ه‌‌نکردنی خودآگاهی مستلزم این است که هر تئوری مرتبط با خودآگاهی که فراتر از همبستگی‌های محض برود، آزمایش‌کردنی نخواهد بود. ناگفته نماند گوف اعتقاد دارد این امر می‌تواند با نوعی استباط به بهترین نحو توضیح داده شود:

ﻫﻤﻪ‌ﺟﺎن‌اﻧﮕﺎری ساده‌ترین تئوری درباره‌ی این موضوع است که چگونه خودآگاهی ما با داستان علمی ما سازگار می‌شود.

درحالی‌که رویکرد علمی کنونی ما تئوری‌ای در‌این‌زمینه ارائه نمی‌دهد و تنها به ارائه‌ی همبستگی‌ها اکتفا می‌کند، رویکرد سنتی که مدعی است خودآگاهی در روح قرار دارد، به ایجاد تصویری آشفته از طبیعت منجر می‌شود که در آن ذهن و بدن از هم مجزا هستند. ﻫﻤﻪ‌ﺟﺎن‌اﻧﮕﺎری از این افراط و تفریط پیشگیری می‌کند؛ به‌همین‌دلیل، برخی از دانشمندان برجسته‌ی علوم اعصاب اکنون آن را به‌عنوان بهترین چهارچوب برای ایجاد علم خودآگاهی پذیرفته‌اند. فیلیپ گوف درپایان می‌گوید:

خوش‌بینم که روزی علم خودآگاهی خواهیم داشت؛ اما این علم همچون علمی نخواهد بود که امروز آن را می‌شناسیم. این چیزی کمتر از انقلاب علمی نیست و هم‌اکنون نیز در حال پیشرفت است.
تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات

تبلیغات