جانی آیو از آوردن تاچ بار به مک بوک پرو می‌گوید

دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۵ - ۱۱:۳۰
مطالعه 8 دقیقه
جانی آیو، مدیر طراحی باسابقه اپل در این مصاحبه از تاچ بار می‌گوید و اینکه "این تازه آغاز یک مسیر بسیار جالب است." در ادامه با زومیت باشید.
تبلیغات

به نظر جانی آیو "متفاوت اندیشیدن" در واقع کار بسیار آسانی است. 

این حرف او شنونده را برای لحظه‌ای به گذشته می‌برد چرا که آیو از ۱۹۹۶ تا حالا مدیر ارشد گروه طراحی اپل بوده، و این کمپانی سال‌های متمادی است که با افتخار به "متفاوت اندیشیدن" خود در قبال همه چیز، از محصولات گرفته تا خرده‌فروشی‌ها و بند اپل‌واچ و غیره می‌بالد.

"در حقیقت انجام کاری که فقط متفاوت است، سختی خاصی ندارد و زمان چندانی هم نمی‌برد، و البته بسیار وسوسه کننده است." این را مردی می‌گوید که دستی بر آتش تمام طراحی‌های نمادین اپل از ۱۹۹۶ به بعد داشته است. از آی‌مک‌های رنگارنگ گرفته تا آیبوک، آیپاد، آیپد، آیفون و اپل‌واچ.

"ما درباره چگونگی پیش بردن امور محدودیت ذهنی نداریم، البته اگر نتیجه‌اش چیزی بهتر باشد. اما چیزی که قدغن کرده‌ایم، انجام یک کار متفاوت است که بهتر از قبلی‌ها نیست." آیو با این جملات طراحی مک بوک پرو را توضیح می‌دهد، قوی‌ترین لپتاپ اپل که این هفته تغییراتی را به خود دید. این طرز فکر توضیح می‌دهد که چرا اپل "چندین و چند سال قبل" تصمیم گرفت که نمایشگر لمسی را به مک‌ها اضافه نکند، حتی با اینکه رقبایش تبلت‌ها و کامپیوترهای ویندوزی را به صفحات چندلمسی مجهز می‌کردند.

در عوض، آیو و اعضای تیمش بعد از ۲ سال کلنجار رفتن با تاچ‌پدهای بزرگتر و ایده‌های دیگری که برای ما نمی‌گوید، به یک نوار لمسی باریک رسیدند که ردیف اول صفحه کلید (دکمه‌های فانکشن) را جایگزین می‌کند. این نمایشگر OLED در خدمت نمایش یک فهرست متغیر از دکمه‌ها، اسلایدرهای کنترلی، ابزارک‌ها، و حتی ایموجی‌هایی است که بسته به محیط کار و نرم‌افزار، در اختیار کاربر قرار می‌گیرند.

اپل خیلی ساده آن را "تاچ بار" (Touch Bar) صدا می‌زند و در مراسم ۶ آبان آن را در کنار دیگر تغییرات مک ‌بوک پروهای ۱۳ و ۱۵ اینچی معرفی کرد. محصولاتی که در هفته‌ای آتی به بازار می‌آیند.

آیو که نامش در ۵۰۰۰ پتنت (حق اختراع) آمده، در گفتگویی که در ادامه می‌خوانید به سوالات درباره تاچ بار و اینکه چرا "آغاز یک مسیر بسیار جالب" است پاسخ می‌گوید.

تاچ بار

تاچ بار روشی غیر متداول برای کار با یک کامپیوتر است. چرا یک نوار لمسی، چرا چیز دیگری نه؟

ما چند طراحی دیگر -که از دید مفهومی معقول بودند- را هم بررسی کردیم. اما بعد از مدتی زندگی با هر کدام، آن هم درگیرانه و روزانه، معلوم شد آنقدرها قانع‌کننده و مفید نیستند. این روش ما است که برای مدتی طولانی قبل از ساختن هر نوع نسخه آزمایشی، با ایده اولیه زندگی کنیم. آدم ارزش یک چیز جدید را وقتی می‌فهمد که برگردد به سراغ یک صفحه کلید قدیمی‌تر.

می‌خواستید به چه دستاوردی برسید؟

نقطه شروع ما، از دید تیم طراحی، پذیرفتن مزایای هر دو روش ورود اطلاعات (لمسی، غیرلمسی) بود. اما همزمان می‌دیدیم که بسیاری از ورودی‌ها در یک صفحه کلید سنتی، زیر چند لایه دفن شده‌اند. که البته کاربرها توانایی وفق‌پذیری با این روش‌های پیچیده را دارند، بیشتر هم از طریق عادت کردن و آشنا شدن.

پس نقطه حرکت ما تلاش برای یافتن مسیر توسعه و طراحی یک روش ورودی جدید شد که بهترین‌های هر دو دنیا (لمسی و غیرلمسی) را در خود داشته باشد. می‌خواستیم چیزی باشد که در نرم‌افزارهای مختلف، اختصاصی و تطبیق‌پذیر و البته مکانیکی و ثابت باشد، چون ارزش مکانیزم‌های ورودی ثابت که در عین کامل بودن، قابل‌پیش‌بینی هم هستند بسیار زیاد است. 

پر واضح بود که ردیف کلید‌های فانکشن فرصت خوبی برای کاوش هستند.

روش همیشگی ما این است که با بیشترین سرعت ممکن طراحی‌ها را توسعه دهیم. اما این یکی، نسخه آزمایشی بسیار سختی بود زیرا امکانات نرم‌افزاری نسبتا بالغ، و البته سخت‌افزاری نسبتا پیچیده نیاز داشت، تا به واسطه این دو بتوانیم ارزش ایده‌هایمان را بسنجیم و تصمیم بگیریم.

یکی از چالش‌هایی که هنوز هم برای ما بسیار بزرگ است، این است که مجبوریم یک نسخه آزمایشی را تا سطح واقعا پیچیده‌ای توسعه دهیم، تازه آن وقت معلوم می‌شود که آیا ایده ارزش دنبال کردن را دارد، یا آیا روش ارزشیابی ما اثربخشی واقعی نسخه‌ی آزمایشی را نشان می‌دهد؟ 

مک بوک پرو ۲۰۱۶

گفتید که حتی برای لحاظ کردن نسخه آزمایشی، ابتدا باید نرم‌افزار و سخت‌افزار لازم را می‌داشتید. تاچ بار از چه زمانی در دست توسعه بوده؟

حدس می‌زنم تقریبا دو سال قبل نسخه آزمایشی بسیار خوبی داشتیم که البته ویژه محصول خاصی نبود. بلکه برای کاوش ایده یک ترکپد بزرگتر با بازخورد لمسی بود-و از آنجا رسیدیم به تاچ بار نازک در بالای صفحه کلید. قطعا آن نسخه آزمایشی شبیه یک راه حل نهایی نبود، اما فضایی را ساخت که بتوانیم بررسی واقعی را انجام دهیم و بفهمیم که آیا این فرم جدید به اندازه ایده مفهومی که زیربنایش بود مفید و قانع‌کننده هست؟

در این فضا بود که کار به ترکیب ورودی‌های لمسی با یک صفحه کلید مکانیکی رسید. تمرکز ما روی آن قرار گرفت. همه یک‌دل و یک‌زبان از این جهتگیری جدید راضی بودیم و البته دلیلش، یکی استفاده عملی از آن بود، و دیگری این حس بود که انگار تاچ بار شروع یک مسیر جذاب است. و البته فقط یک شروع، نه چیزی بیشتر.

بعدش باید کلاه طراحی را از سر بر می‌داشتیم و می‌رفتیم سراغ مهارت‌های دیگرمان، چون آدم باید راهی برای تبدیل نسخه آزمایشی به محصول نهایی پیدا کند، و ایده را توسعه دهد، و با رفع عیب آن را به جلو ببرد تا بالاخره امکان استفاده از آن در یک محصول خاص را بیابد. در داستان مکبوک پرو -همزمان با تلاش برای باریکتر، سبکتر و قوی‌تر کردن محصول-  آخرین چیزی که آدم می‌خواست تحمل بار اضافه‌ای بود که افزودن یک ابزار ورودی جدید در خود دارد، آن هم ابزاری با پیچیدگی‌ها و چالش‌های خاص صفحات لمسی.

آدم در کار ممکن است به این اطمینان برسد که یک جهت‌گیری جدید و قانع‌کننده برای طراحی دارد. اما اگر نتواند روش توسعه آن بدون لطمه زدن به محصول نهایی را بیاید، هنوز احتمال خراب شدن ایده اصلی وجود دارد.

از جنبه طراحی، چطور تصمیم می‌گیرید که چه چیزی را به مک‌بوک پرو اضافه کنید؟

ورودی‌ها و خروجی‌ها نقش بزرگی در هویت یک محصول دارند. برای مثال ما می‌بینیم که در تئوری، فلان چیز یک صفت قدرتمند و مهم برای محصول است، اما نمی‌شود به آن اکتفا کرد و باید آن را به خودمان اثبات کنیم، باید کامل آن را بکاویم، و ببینیم که آیا محصول نهایی را به خطر می‌اندازد یا نه. یک مرزی هست که بعد از آن دیگر ایده‌ها نه مناسبند و نه ارزشمند.

جنس تلاش‌های ما از فکر کردن درباره ایده اصلی تا کاویدن و تجربه کردن آن، تفاوت شگرفی با هم داشتند. اساسا جنس آنها با هم فرق داشت، اما در همه حال تمرکز ما روی محصول نهایی بود.

تاچ بار مکبوک پرو

وقتی موضوع طراحی برای مک،‌ آیپد و آیفون در میان باشد فلسفه شما چیست؟ به هر محصول چطور نزدیک می‌شوید؟

من قویا احساس می‌کنم که نمی‌شود فرم را از متریال و از فرآیند شکل‌دهی به متریال جدا کرد. اینها باید کاملا همراه و منسجم توسعه یابند. یعنی شما نمی‌توانید در دنیایی کاملا مجزا از تولید، به طراحی بپردازید. بنابراین این یک ارتباط مهم است.

در کل ما زمان زیادی را به اکتشاف متریال می‌پردازیم. متریال‌ها و فرآیند‌های گوناگونی را می‌کاویم. فکر می‌کنم شگفت‌زده شوید اگر بدانید که چه نتیجه‌گیری‌های پیچیده‌ای از آن کاوش‌ها بدست می‌آوریم. 

مثل چی؟ می‌شود یک مثال بزنید؟

نه.

اما این روشی است که ما به عنوان یک تیم در ۲۰، ۲۵ سال گذشته داشته‌ایم و این (مک‌بوک اپل) بهترین نمونه آن است. ما آلومینیوم خام را، آلیاژی که خودمان توسعه داده‌ایم را، تحت فرآیندهایی قرار می‌دهیم که از دل یک شمش ساده تمام بخش‌های پیچیده یک بدنه را در می‌آورد.

تغییرات فراوانی که از نظر معماری و نوع استفاده از این متریال‌ها رخ داده، ماحصل سال‌ها کار است. ما به طور مداوم در تلاش برای رسیدن به راهکارهای جدید و بهتر هستیم. اما جالب است که هنوز نتوانسته‌ایم یک معماری بهتر از آنچه می‌بینید ارائه کنیم. حال آنکه به عنوان یک تیم که هسته اصلی فلسفه اپل هستند، می‌توانستیم (آن زیربنا را رها کنیم) به دنبال کارهای بسیار متفاوتی برویم. اما فقط متفاوت، نه بهتر. 

کاربران مک ارتباط حسی با دستگاه‌هایشان دارند و البته انتظارات مشخصی هم. آیا اینها در تصمیم‌گیری شما درباره میزان تغییر محصولات تاثیر می‌گذارد؟

ما درباره چگونگی پیش بردن امور محدودیت ذهنی نداریم، البته اگر نتیجه این بی‌باکی یک محصول بهتر باشد. اما چیزی که قدغن کرده‌ایم، انجام یک کار متفاوت است که نتیجه‌ای بهتر از قبل نداشته باشد..

من قبلا در این باره صحبت کرده‌ام، و اپل هم همین‌طور: انجام کاری که فقط متفاوت است، سختی خاصی ندارد و زمان چندانی هم نمی‌برد، و البته بسیار وسوسه کننده است.

مکبوک پرو ۲۰۱۶

شما و تیم‌تان چطور تصمیم می‌گیرید که یک چیز ارزش تغییر دارد؟

ببینید... ماندگاری در قالب یک تیم -یعنی یادگیری در جمع و یادگیری به عنوان یک تیم- ارزشی دارد که اغلب به سادگی نادیده گرفته می‌شود.

درک مشترک و یادگیری مشترک در سفر از یک پروژه به پروژه بعدی، به ما نیروی فزاینده‌ای می‌دهد که واقعا لذت‌بخش است. ما از تمام سختی‌ها و چالش‌های یک پروژه بهره می‌بریم تا پروژه بعدی را محقق کنیم.

واقعا هیچ راهی برای خلق مک‌بوک پروی جدید وجود نداشت جز عبور از میان آتش محصولات قبلی. بدون شک خلق هر کدام از آنها در گروی درس‌هایی بوده که از محصولات قبلی گرفته‌ایم.

گفتید که انجام کاری متفاوت، ساده و سریع است. به همین خاطر بوده که هنوز یک مک‌بوک پرو با نمایشگر لمسی نداشته‌ایم؟ (چون این می‌توانست یک تصمیم ساده باشد). یا به این خاطر بود که دیگر تولیدکنندگان پی‌سی به آن مسیر رفته بودند و شما می‌خواستید به یک مسیر "متفاوت" بروید؟

چندین و چند سال قبل حین توسعه تکنولوژی چندلمسی (multitouch)، فرصت‌های احتمالی و امکان استفاده از آن در مک را هم بررسی کردیم. احساس‌مان این بود که مک جای درستی برای آن نیست... آن را استفاده مناسبی برای چندلمسی ندانستیم.

جانی آی

چون‌که؟

به چندین دلیل کاربردی.

خیلی سخت است که بخواهم درباره آنها صحبت کنم، چون دست آخر وارد جزئیاتی می‌شوم که سرنخ‌هایی از محصولات در حال توسعه‌مان لو می‌دهند (می‌خندد). واقعا صحبت بیشتری ندارم.

تبلیغات
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات

تبلیغات